شاید ادبیات غنی روسیه را با پوشکین، فئودور داستایوفسکی، لئو تولستوی، آنا آخماتووا، اوسیپ ماندلشتام، ولادیمیر ناباکوف، آنتوان چخوف و…شناخته باشید. ادبیات روسیه یکی از جریان‌سازترین و تاثیرگذارترین ادبیات در میان ادبیات جهان محسوب می‌شود. تجربه‌ی انقلاب اکتبر در روسیه نیز بر خلق آثاری ماندگار و آنچه با عنوان «ادبیات مقاومت» شناخته می‌شود در میان شاعران و نویسندگان روس تاثیرگذار بوده است. به طور مثال، پیش از این در بررسی کتاب «امید علیه امید» به شعر و زندگیِ اوسیپ ماندلشتام، ظهور مکتب «آکمه‌ایسم»، و آنچه روشنفکران و نویسندگان روسی در دوران وحشت استالینی تجربه کردند به تفصیل پرداخته‌ایم. اکنون اما وقت آن است که گریزی بر ادبیات معاصر روسیه بزنیم؛ سال‌ها پس از پوشکین و داستایوفسکی و چخوف نویسندگان معاصر روسیه به چه می‌اندیشند، در چه قالبی می‌نویسند و با چه تصاویر و کلماتی جهان‌بینی‌شان را به دنیا عرضه می‌کنند.

لودمیلا اولیتسکایا، لودمیلا پتروشفسکایا، دینا روبینا، آندری گلاسیموف، ویکتور پلوین، میخاییل یلیزاروف، زاخار پریلپین، ۹ نویسنده‌ی معاصر روس هستند که آثارشان با دنیایی کمابیش نزدیک به هم در کتاب «رفتیم بیرون سیگار بکشیم هفده سال طول کشید»، در کنار هم جمع‌آوری و به صورت یک مجموعه منتشر شده است. آبتین گلکار این مجموعه را ترجمه و برای اولین بار در زمستان ۱۳۹۵ به همت نشر چشمه، روانه بازار کتاب کرده است.

رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید

رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید

ناشر : چشمه

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یکی از نویسندگانی که در مجموعه داستان «رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید» با داستانی تحت عنوان «پالتوِ سیاه» حضور دارد لودمیلا پتروشفسایا است.لودمیلا پتروشفسایا در اوج وحشت استالینیستی، در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در آستانه جنگ بود، در سال ۱۹۳۸ در مسکو متولد شد. برای دهه‌ها، سانسورکنندگان آثار او را رد می‌کردند و او با کار به عنوان سردبیر و مترجم، نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه‌های تلویزیونی و رادیویی، و فروش گاه به‌ گاه مقاله، زنده ماند. اما با ظهور پرسترویکا و سقوط کمونیسم، آثار او به چاپ رسید و امروزه به عنوان یکی از بهترین نویسندگان زنده روسیه مورد ستایش قرار می‌گیرد. وی از نظر سبک در مقایسه با آنتون چخوف و از منظر نفوذ با الکساندر سولژنیتسین یکی از چهره های برجسته ادبی روسیه مورد بررسی و مقایسه قرار می‌گیرد. آثار وی موفق به کسب چندین افتخار از جمله جایزه بوکر روسیه، جایزه پوشکین و جایزه جهانی فانتزی شده است. او همچنین خواننده است و در زمینه انیمیشن فیلم، فیلم‌نامه‌نویسی و نقاشی کار کرده است. نویسندگی او ترکیبی از روندهای پست‌مدرنیسم با بینش‌های روانشناختی و تأثیرات تند و تیز نویسندگانی مانند چخوف است.

در داستان «پالتوِ سیاه»، با دختر نوجوانی روبرو هستیم که به یکباره خود را در با پالتوی سیاهی بر تن میان جاده‌ای ناآشنا می‌یابد، در این مسیر سوار یک کامیون رهگذر می‌شود و در فضایی رعب‌آور و هراس‌انگیز به شهری وارد می‌شود که در آن حتی یک بلیط برای سوار شدن به قطار زیرزمینی یا پول تهیه آن را ندارد، مانند گمشده‌ای که به دور خود می‌چرخد، سرانجام پس از طی شدن سلسله حوادثی برای پرداخت پول راننده کامیون وارد آپارتمانی عجیب و به ظاهر متروکه می‌شود و در آنجا با زنی روبرو می‌شود که شعله‌ی آخرین کبریت خود، این تنها دارایی باقی مانده‌اش را خرج نجات دخترک می‌کند. دخترک می‌فهمد که با روشن شدن هر کبریت چیزهایی از گذشته به خاطرش می‌آید و در انتها با سوزاندن پالتو به گذشته و اتاقی که در آن در حال دار زدن خود بود باز می‌گردد. نگاه نویسنده به مقوله خودکشی در این داستان بسیار قابل تامل و شگفت انگیز است؛ گویی دخترک با سوزاندن پالتوی سیاهی که می‌تواند استعاره از افسردگی و مشکلات اجتماعی باشد که موجب خودکشی می‌شود بلیطی برای بازگشت به زندگی می‌خرد، و مرگ را با قامت پالتوی سیاه و گشادی که به تنش زار می‌زند به تعویق می‌اندازد. هر کبریتی نماد از روشنایی و نوری است که به زندگی او تابیده می‌شود تا مشکلات و ضعف‌ها و گره‌های درونی‌اش را به خوبی به نظاره بنشیند و بنگرد که چه مسیری را طی کرده تا به به این لحظه‌ی شوم برسد که طناب را دور گردن خودش بیندازد و یا در مورد زن دیگر، دهانش را پر از قرص کند.روشن شدن کبریت ها مرا به یاد شعری از ژان ژاک پره ور می‌اندازد:

افروخته یک به یک سه چوبه کبریت در دل شب

نخستین برای دیدن تمامی رخسارت

دومین برای دیدن چشمانت

آخرین برای دیدن دهانت

و تاریکی کامل تا آن همه را یک جا به یاد آرم

در آن حال که به آغوشت می فشارم

کلیشه‌ی مادرِ از جان گذشته و مهمان ناخوانده

نویسنده‌‌ی دیگری که قرار است با دو داستان از او با نام‌های «دختر بخارا» و «حیوان وحشی» در این مجموعه روبرو شوید لیودمیلا اولیتسکایا نویسنده داستان کوتاه معاصر در روسیه است. وی به خاطر نوشتن آثاری که همزمان به وقایع تاریخی قرن بیستم و مسائل معاصر اشاره دارند مشهور است. همچنین به خاطر خلق شخصیت‌هایی که در داستان‌های روسیه‌ی پس از اتحاد جماهیر شوروی زندگی می‌کنند شاخص و حائز اهمیت است.

لودمیلا اولیتسکایا در اواخر عمر به نوشتن داستان نویسی روی آورد اما اولین حضور او در داستان بلند خوش یمن بود: اولین رمان او ، Sonechka ، در مجله ادبی Novyi mir در سال ۱۹۹۲ منتشر شد و نامزد جایزه بوکر روسیه در سال ۱۹۹۳ شد. اولیتسکایا در ادامه مقاله (تدفین پارتی) The Funeral Party را در Novyi mir منتشر کرد. Medea در سال ۱۹۹۷ در لیست کوتاه بوکر روسیه قرار گرفت. اولیتسکایا نمایشنامه‌هایی نوشته است که در روسیه و آلمان به صحنه رفته‌اند و برخی از رمان‌های او اقتباس شده‌اند. لیودمیلا اولیتسکایا به صدایی از اقتدار اخلاقی تبدیل شده است، و در رمان‌های خود به موضوعاتی می پردازد که باعث ناراحتی بسیاری از روس‌ها می‌شود. از جمله موضوعات بهم پیوسته در آثار وی: نیاز به تحمل مذهبی و نژادی؛ مشکل روشنفکران در فرهنگ شوروی، چگونگی شکل‌گیری نقش‌های  جدید جنسیتی زنان در جامعه، و زندگی روزمره به عنوان یک موضوع ادبی را می‌توان نام برد.

داستان دختر بخارا دختر زنی است که با پزشکی در خانواده‌ای بزرگ و شناخته شده ازدواج می‌کند و حاصل این ازدواج فرزندی می‌شود که مبتلا به سندرم داون است. پدر خانواده پس از اینکه متوجه می‌شود هیچ درمانی برای دخترش کارساز نیست خانواده را به امان خدا رها می‌کند و می‌رود و از این پس زنی می‌ماند با دخترکی بیمار که بیماری‌اش نه تنها موجب آزار و سختی مادرش نشده که با حضور و مهربانی و طنازی‌اش دلگرمی مادر برای دوام آوردن در روزهای سخت است. در این سال‌ها دختر بخارا کم کم متوجه می‌شود که به بیماری مبتلاست و به زودی از دنیا می‌رود به این دلیل وقتی خیلی اتفاقی پسری را می‌بیند که همچون دخترش سندرم داون دارد به پدر پسر پیشنهاد می‌کند تا آن‌ها با هم ازدواج کنند و دخترش پس از مرگ او تنها نباشد. داستان مادران فداکاری که معمولا به فکر تمام جنبه‌های زندگی فرزندانشان حتی پس از مرگ نیز هستند، و مادران از جان گذشته‌ای که تیمارداری کودکان بیمارشان را برعهده گرفته و بزرگ می‌کنند بسیار نوشته و گفته شده است. اما در این داستان با وارد شدن بیماری‌ای که معمولا در جامعه مورد آماج سرزنش و انگ‌های فراوان قرار می‌گیرد و دیدگاه رایج آن است که افراد داری سندرم داون قادر به زندگی نیستند سویه رهایی‌بخش دیگری به داستان اضافه شده است.

«حیوان وحشی» اما داستان زنی است که پس از مرگ اخیر همسر و مادرش دچار اندوه و ملال گشته است و این فقدان در نظر او گویی به شکل گربه‌ی وحشی و چموشی در آمده است که شب و روز خواب و زندگی را از او ربده و وارد خانه و زندگی‌اش می‌شود. شاید همه‌ی ما هر شب که به خواب می‌رویم حیوانات وحشی درونمان را رام می‌کنیم تا بتوانیم تن به جریان زندگی بسپاریم، حیوانات درنده‌ای همون خشم، اندوه، فقدان، ملال و …که پنجه به دیوارهای ذهن‌مان می‌کشند. اما کشتن این حیوان راه حل نیست باید راه همزیستی با این موجود وحشی را بیاموزیم.

قاتلان همیشه مرد نیستند!

نویسندگان تثبیت‌شده‌ای همچون لودمیلا پتروشِفسکایا، لودمیلا اولیتسکایا، تاتیانا تولستایا، سوِتلانا الکسیویچ، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، و اولگا اسلاونیکوا جوایزی می‌برند، کتاب‌هایی با تیراژ بالا منتشر می‌کنند، در رادیو و تلویزیون سخنرانی می‌کنند، و سالن‌های نمایشگاه‌های کتاب و سخنرانی را پر می‌کنند.سپس نوبت به گروه دیگری از نویسندگان زن اهل جمهوری‌های شوروی سابق می‌رسد که مهاجرت کردند و هم به زبان روسی می‌نویسند و هم به زبان کشورهای جدیدشان؛ نویسندگانی چون دینا روبینا را می‌توان در زمره‌ی این نویسندگان به شمار آورد. (مجله آسو)

دینا ایلینیچنا روبینا (روسی: Дина Ильи́нична Ру́бина؛ به عبری: דינה רובינה ، متولد ۱۹ سپتامبر ۱۹۵۳ در تاشکند) نویسنده روسی-اسرائیلی است. دینا روبینا در تاشکند ازبکستان متولد شد. وی در هنرستان تاشکند موسیقی آموخت. و اولین داستان خود را در شانزده سالگی در یونوست  منتشر کرد. در اواسط دهه ۱۹۸۰ ، پس از چندین سال نوشتن برای صحنه و نمایش ، او به مسکو رفت. در سال ۱۹۹۰ او به اسرائیل مهاجرت کرد دینا روبینا یکی از برجسته‌ترین نویسندگان اسرائیلی به زبان روسی است. کتاب‌های او به سی زبان ترجمه شده است. مهمترین موضوعات مورد توجه وی تاریخ یهود و اسرائیل، مهاجرت، کوچ‌نشینی و نئوبومی، مسیحی‌گرایی و متافیزیک، تئاتر، زندگینامه و تعامل بین فرهنگهای یهودی اسرائیل و روسیه و بین عبری و روسی است. دینا روبینا داستان‌ها و رمان‌های کوتاه می‌نویسد، که بسیاری از آن‌ها شامل موضوعاتی نزدیک به زندگی واقعی اوست.

در مجموعه رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید، دینا روبینا برایمان داستان زن آدمکش را روایت می‌کند. زنی که در جوانی از پسرعمه‌اش باردار می‌شود و او را با یک قوطی اسید سولفوریک به قتل می‌رساند و اکنون دختری از دو نسل بعد از او هنگام نوشتن داستان خانواده‌ی مادری‌اش با بازگشت به سرگذشت آن زن در حال مرور اتفاقات است. زن که به سبب نسبت فامیلی با مرد در دادگاه مورد بخشش خانواده مقتول قرار گرفته و تبرئه می‌شود و مدتی بعد فرزندش را در اثر بیماری از دست می‌دهد. معروف است که او در حساب و کتاب بسیار متبحر است و در حین داستان دوباره عاشق مردی دیگر می‌شود و ماجراهایی را دنبال می‌کند که راوی داستان با موشکافی آن‌ها را از گذشته بیرون می‌کشد تا به زندگی امروز خانوادگی‌شان پیوند دهد. گویی گذشتگان تا سال‌ها بعد همچنان با ما هم‌سفرند حتی اگر نام و یادی از آن‌ها در میان نباشد.

دسته بندی شده در: