«خاطرات سفیر» یکی از پرمخاطب‌ترین کتاب‌های دهه‌ی اخیر ایران است که در ژانر سفرنامه نوشته شده و زمینه‌ای مذهبی را در تمام طول داستان به همراه خود دارد. البته این داستان بریده‌هایی از وقایع رخ‌داده در سفری‌ست که نویسنده به کشور فرانسه داشته و ما، به همراه او با تغییر درونیات و اهداف او نسبت به این سفر همراه می‌شویم و روایتی مستقیم از اتفاقات واقعی را می‌خوانیم. فرانسه یکی از کشورهایی‌ست که در اروپا، به تاریخ و فرهنگ و ادبیات مشهور است و در قرن حاضر به خاطر افزایش آمار مهاجرت از نقاط مختلف دنیا به این کشور، به اقلیمی رنگارنگ تبدیل شده است. از جاذبه‌های گردشگری مشهوری مثل ایفل و شانزه‌لیزه بگیریم، تا مواجهه‌ی مستقیم با افکار و شخصیت مردم این کشور، سفرنامه‌ی «نیلوفر شادمهری» مملو از اتفاقاتی‌ست که شاید در فرهنگ ما کمتر دیده شود و تجربه‌ی آن‌ها، در شخصیت مسافران به این کشور تأثیر قابل توجهی می‌گذارد.

نویسنده برای تحصیل دوره‌ی دکتری طراحی صنعتی، موفق به کسب بورسیه‌ی دانشگاه شهر آنژه می‌شود؛ شهری کوچک در کشور فرانسه که به تسهیلات دانشگاهی و کمک به دانشجویان برای انجام پروژه‌های علمی مشهور است. این سفر در ابتدا با هدف رسیدن به سطح علمی بالاتر و کسب مدرک دکترا در رشته تخصصی نویسنده انجام شده، اما همان‌طور که در پیش‌گفتار نویسنده می‌خوانیم، با حضور در فضا و موقعیتی تازه که خصوصاً با عقاید شادمهری بسیار متفاوت است، معنای دیگری به خود می‌گیرد و انگار که هدف تبدیل به وسیله می‌شود. بررسی و شناخت مفاهیمی مانند حق و باطل در زمینه‌ی انسانی، اجتماعی و سیاسی، محتوای اصلی سفر و سفرنامه‌ی خانم شادمهری را تشکیل می‌دهد و روایتی که می‌خوانیم، تکه‌های سایه‌روشن این ماجراجویی‌ست.

از وقتی به خاطر دارم بحث کرده‌ام! نه این‌‌که خودم بحث راه بیندازم؛ که اگر هم من نمی‌خواستم بروم طرف بحث، بحث می‌آمد طرف من! و این‌چنین شد که نوعی زندگی مسالمت‌آمیز ین من و بحث کردن شکل گرفت و هنوز ادامه دارد. یاد گرفته‌ام و اعتقاد دارم «مذهب بدون موضع»، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد. نمی‌شود به مفاهیمی مانند حق و باطل باور داشته باشی و به پیرامون خودت بی‌اعتنا بمانی. صدالبته آن‌چه از انواع مسلمان‌ها دیدم نیز قلم در تأیید این جمله می‌‌زد.

سفر به فرانسه

در اولین بخش‌های کتاب، درباره‌ی قبولی در چند دانشگاه‌ معتبر و چگونگی انتخاب دانشگاه شهر آنژه می‌خوانیم و نویسنده عازم فرانسه می‌شود. وقتی وارد فضای تازه‌ای می‌شویم اولین اخطارها از سمت باورهای ما به سمت‌مان هجوم می‌آورند. ناخودآگاه هرچیزی که در خانه برای ما حکم خط قرمز را داشته و هرگز نمی‌خواسته‌ایم آن را تغییر بدهیم، در این فضا به‌طور پررنگ‌تر و جدی‌تر، غرایز ما را تهدید می‌کند و به ما هشدار می‌دهد. خانم شادمهری فردی با عقاید مذهبی‌ست که به‌طور ویژه رعایت احکام و دست ندادن با مردهای غریبه برای او خط قرمز است. به این ترتیب فضای جدید می‌خواهد که او را به سمت فرهنگ خود دعوت کند و اولین واکنش او، تأثیر بسیاری بر آینده‌ای که در آن محیط دارد خواهد گذاشت.

به محض ورود به جمعی از افراد در دانشگاه آنژه، نیلوفر شادمهری با همین مشکل مواجه می‌شود و آن را به سادگی رد می‌کند. این اتفاق اولین نشانه‌ی تفاوت او با اکثر افراد در این کشور است و مذهب او، شخصیت و هویت او را معرفی می‌کند. او می‌نویسند که احساس این برخوردها متفاوت از یک سفر عادی بود؛ چراکه برخورد او با مردم کشور فرانسه، احساس نمایندگی از مردم ایران را به او می‌داد و این‌که حجاب برای او اولویت بود، راهی را برای سفرش باز کرد که هرگز به فکرش هم نمی‌رسید.

روایت یک سفر

نکته‌ای که افراد با سلایق مختلف را به خواندن یک کتاب جذب می‌کند، تبحر و تسلط نویسنده به امکانات و ویژگی‌های داستان‌پردازی‌ست. یک داستان جذاب باید شرایطی را برای خواننده فراهم کند که در درجه‌ی اول، به افکار و عقاید راوی اهمیت بدهد و با او همذات‌پنداری کند. با این شرایط خواننده اشتیاق این را پیدا می‌کند که ببیند چرا و چگونه وقایع داستان رخ می‌دهند و شخص اول داستان به چه شکلی آن‌ها را می‌بیند و حس می‌کند. نیلوفر شادمهری هرچند تلاش کرده تا کتابش شبیه به یک رمان نباشد و آن را در قالب سفرنامه نگه دارد، اما در بعضی موقعیت‌ها از هردو قالب خارج می‌شود و بخش‌هایی از کتاب را بیشتر شبیه به یک دل‌نوشته می‌کند.

تمام هدف نویسنده از نگارش این کتاب و ثبت وقایع سفر، این بوده که خواننده را از چگونگی مواجهه‌ی خودش با حرف‌ها و اتفاقاتی آگاه کند که به ایمان و مذهبش برمی‌گردد. اسلام به طور نسبی در کشور فرانسه جمعیت قابل توجهی از مردم را دربر می‌گیرد و همان‌طور که احتمالاً دیده و شنیده‌ایم، تابه‌حال مخالفت‌ زیادی نیز از سمت دولت و گروه‌های افراطی با مردم مسلمان این کشور صورت گرفته است. بنابراین فرانسه کشوری‌ست که غلی‌رغم تلاش‌های مداوم برای سرکوب فعالیت‌های مردمی در این زمینه، موفق به پوشش کامل وقایع نشده و بالاخره حقیقت ماجرا به بطن اجتماع نفوذ کرده است. پس مردم آن‌قدرها هم با رفتار و فرهنگ اسلامی و دینی ناآشنا نیستند و خصوصاً در برخورد با دین اسلام، بسیاری از پیش‌زمینه‌ها را به طور نسبی می‌دانند.

ضعفی که در داستان وجود دارد این است که نویسنده خودش را مانند یک سفیر دینی دیده که به کشوری پرت و دورافتاده رفته و دین اسلام را به مردم آن‌جا ابلاغ کرده. البته این اتفاق قطعاً از دیدگاه خود راوی رخ داده و احساس دعوت کردن یک فرد از دین و فرهنگی متفاوت به باورهای خود، احساس رضایت و شادی بسیاری را به همراه دارد. اما از دیدگاه اجتماعی نمی‌توانیم واقعاً او را یک سفیر بدانیم، هرچند تلاش‌های شخص اول داستان را قدر می‌دانیم و به عنوان یک رسالت فردی، برای هرکسی پسندیده خواهد بود.

و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه‌ی نقاط قوت و ضعف ایران می‌بودم. انگار من مسئول همه‌ی شرایط و وقایع بودم. چاره‌ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه‌ی انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن‌طور که باید و شاید وظیفه‌ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش.

ادبیات و فرهنگ ایرانی

نکته جالب دیگری که در این رسالت فردی توجه خواننده را به خود جلب می‌کند، حضور ادبیات و شخصیت‌های بزرگ ادبی ایران در قلب فرانسه است. در بین همین خاطراتی که راوی از ماجراهای خوابگاه و تعامل با دوستانش می‌گوید، یک بار مباحثه‌ای بر سر شعر و ادبیات به وجود می‌آید و این‌جاست که نیلوفر شادمهری، شعری از حافظ را برای دوستانش می‌خواند. این یکی از نقاطی پررنگی‌ست که او موفق می‌شود جلوه‌ای پرمعنا و غنی از فرهنگ ایرانی را برای دوستانش نمایان کند و آن‌ها را به ایران علاقه‌مند سازد.

من که خودم اهل شعر و شاعری بودم، اونا هم که با احترام دو جفت گوش مفت در اختیارم گذاشته بودند! دیدم وقتشه که یکی از برگای برنده‌ی ایران رو روو کنم. گفتم: «البته ادبیات در ایران جایگاه خاصی داره. ما شُعرایی داریم که منحصر به فردن و جدا برای من سخته که مفاهیم شعراشون رو براتون به فرانسه بگم. چون خیلی فراتر از ظاهر شعر محتوا دارن.»

دسته بندی شده در: