بازمانده‌ی روز، شب، و دوباره روز…

وقتی که کازوئو ایشی گورو، نویسنده‌ی ژاپنی، همراه خانواده‌اش به انگلستان مهاجرت کرد، فکرش را هم نمی‌کرد که بتواند با آشنایی نسبت به زبان انگلیسی و نگارش آثاری داستانی در این زبان، دنیا را تسخیر کند و نه تنها به یکی از محبوب‌ترین نویسندگان تبدیل شود، بلکه آثارش هم به یکی از پرفروش‌ترین آثار داستانی دنیا تبدیل شوند. اما این‌طور شد و برای مثال، کتاب «بازمانده‌ی روز» ایشی گورو، مایه‌ی تاثیرگذاری روی سایر نویسندگان، اقتباس‌های بزرگ، جوایز متعدد و مهم‌تر از همه اقبال مخاطبین را داشت. «بازمانده‌ی روز» سومین اثر این نویسنده‌ی ژاپنی است که در سال ۱۹۸۹ میلادی، جایزه‌ی من بوکر (یا همان جایزه‌ی بوکر / The Man Booker Prize) را از آن نویسنده‌اش کرده است.

نویسنده‌ای که به غیر از این جایزه، عناوین مهم بسیار زیادی اعم از «جایزه‌ی وایت‌برِد، نشان امپراتوری بریتانیا، نشان شوالیه‌ی ادب و هنر فرانسه، جایزه‌ی نوبل ادبیات و نشان خورشید فروزان» را در دوران حرفه‌ای ادبی خود کسب کرده است. او غیر از بازمانده‌ی روز، هفت رمان دیگر را هم به چاپ رسانده است که از مهم‌ترینِ آن‌ها می‌توانیم به کتاب‌های «هرگز رهایم مکن، هنرمندی از جهان شناور و وقتی یتیم بودیم» اشاره داشته باشیم. البته ایشی گورو را نباید در رمان خلاصه کرد؛ او در حوزه‌های داستان کوتاه‌نویسی و فیلم‌نامه‌نویسی هم فعالیتی خوب از نظر کمی و کیفی داشته است. بازمانده‌ی روز آن‌چنان در کسب نظر منتقدین موفق بوده است که نشریه‌ی گاردین آن را با صفت «شاهکاری لطیف از یأسی نهان» وصف کرده و روزنامه‌ی نیویورک تایمز آن را با برچسب «رمانی پیچیده و خیره‌کننده» مزین کرده است.

مشخصات کتاب بازمانده‌ی روز

بازمانده‌ی روز در سال ۱۹۸۹ به چاپ رسید. این اثر ۳۲۰ صفحه‌ای، در گونه‌ی رمان‌هایی با زمینه‌ی تاریخی قرار می‌گیرد و ژانرهای عاشقانه و درام را در اولویت محتوایی خود دارد؛ با این وجود، این اثر وجوه جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی بسیاری را هم دربر می‌گیرد. ایشی گورو در سال ۲۰۱۴ و طی یک یادداشت، مدعی شده بود که پیش‌نویس (همان طرح داستانی) این اثر را در چهار هفته نوشته است! نکته‌ای که باعث می‌شود تا به قدرت فوق‌العاده‌ی نویسنده در پرداخت ایده‌های انتزاعی و هم‌چنین توانایی‌اش در تعامل برقرار کردن بین تجربه‌ی زیستی و فلسفه‌ی ذهنی‌اش ایمان بیاوریم… در ایران، ترجمه‌های گوناگونی از روی این رمان انجام شده است؛ اما قطعا بهترین نسخه‌ی موجود به برگردانی مرحوم نجف دریابندری مربوط می‌شود. نسخه‌ای که برای اولین بار در سال ۱۳۷۵ هجری شمسی و توسط نشر کارنامه به بازار کتاب ایران عرضه شده است. این نسخه حدود ۳۰۰ صفحه در قطع پالتویی را شامل می‌شود و تاکنون با ۲۵ بار تجدید انتشار یافته است.

یکی از نکات جالب کتاب این است که به علت تعدد شخصیت‌ها و مکان‌ها و… که طبعا پیچیدگی اثر را به همراه دارد، فهرستی از نام‌ها را در انتهای کتاب می‌بینیم. بازمانده‌ی روز، از نظر فرمی، اثری نظام‎مند است و قصه‌ی خود را مجموعا در شش روز روایت می‌کند؛ روایتی که به صورت اول شخص (مَن‌راوی) و حالت اتوبیوگرافی (خودزندگی‌نامه‌نوشت) است. در همین راستا می‌توانیم ادعا کنیم که نویسنده توانسته به هارمونی خوبی در انتقال فلسفه‌ی خود دست پیدا کند. این داستان جذاب باعث شد تا هالیوود به فکر ساخت اثری اقتباسی از روی بازمانده‌ی روز بیفتد و در سال ۱۹۹۳ فیلمی سینمایی با وام‌داری از اثر حاضر ساخته شد. بازمانده‌ی روز به کارگردانی جیمز آیووری و با بازی آنتونی هاپکینز، یکی از موفق‌ترین آثار اقتباسی سینمای جهان است که در زمان خود، نامزد هشت جایزه‌ی اسکار هم شد. نکته‌ی جالب این است که اثر ایشی گورو، درحالی منبع اقتباس فیلمی سینمایی شده که به گفته‌ی خود نویسنده، کتاب بازمانده‌ی روز با الهام از فیلمی سینمایی به نام «مکالمه» (اثر فرانسیس فورد کاپولا) نوشته شده بوده است.

جنس اورجینال؛ جنسِ تاناکورا!

همان‌طور که گفتیم، مضمون عاشقانه و اجتماعی، پایه‌ی مضامین داستان را تشکیل می‌دهند. با سرپیش‌خدمتی انگلیسی به نام «آقای استیونز» در مقام شخصیت اول روبه‌رو هستیم؛ او از خودتحقیریِ خاصی رنج می‌برد و همیشه خود را با حضور در طبقه‌ی پرولتاریا (کارگر) به مثابه جنس دومی از انسان‌ها تعریف کرده است؛ گویی که سرمایه‌دار اورجینال است و کارگر تاناکورا! او به عنوان یک Butler، شباهت بسیاری را نسبت به شخصیت «استیون» با بازی ساموئل ال جکسون در فیلم «django unchained» برای مخاطب، زنده می‌کند. دقیقا همان کاسه‌ی داغ‌تر از آش… او سعی کرده تا همیشه زندگی خود را وقف خدمت وفادارانه به ارباب سرمایه‌دار خود یعنی لرد دارلینگتون کند. اما یک ماجرای ناگهانی، خط حرکتی زندگی استیونز را به هم می‌ریزد و او را دچار سوال و سپس بحران هویتی می‌کند. داستان از این قرار است که همکار قدیمی استیونز، یعنی خانم کنتن، نامه‌ای برای استیونز می‌فرستد و در آن از نارضایتی خود مبنی بر زندگی زناشویی و مشکلات زندگی می‌گوید. این نامه باعث می‌شود تا استیونز به یاد گذشته‌های دور بیفند؛ زمانی که عاشق کنتن بوده است اما به دلایل مختلفی نتوانسته رابطه‌اش را با او ادامه دهد. علاوه بر این دوگانه‌ی احساسی، یک دوگانه‌ی اجتماعی هم پیش می‌آید تا بیش از پیش، ذهن استیونز دچار دیالکتیک معنایی شود. ارباب خانه عوض می‌شود و یک فرد آمریکایی ثروتمند، به نام فارادی، ولی‌نعمت استیونز می‌شود.

فارادی در اولین اقدام، سعی می‌کند استیونز را به یک مرخصی ‌بفرستد تا این اوقات فراغت باعث شود که خدمتکار، فرصت کافی برای فکر کردن به دغدغه‌ها و سوالات پیش آمده را داشته باشد. استیونز طی این چالش، تبدیل به زبانی برای واگویه کردن فلسفه‌های ایشی گورو می‌شود و با یادآوری رابطه‌ی عاطفی، رابطه‌ی اجتماعی و سایر ارتباطات خود، معانی زیادی اعم از «تشخّص»، «عشق»، «هنجار»، «وظیفه» و… را مورد بازنگری قرار دهد. مفهوم زمان، علاوه بر حضورش در فرم کلی روایت اثر، به مثابه یک موتیف جدی در داستان حضور دارد؛ برای مثال پس از رفت و آمدهای زیاد بین زمان حال و زمان خاطرات، این عنصر کارکرد خود را در شکست استیونز نسبت به وصال حقیقت نشان می‌دهد و غنیمت شمردن فرصت‌های از دست رفته، جایی اهمیت می‌یابد که او با بیرون آمدن از خیالات و دغدغه‌ها به «بازمانده‌ی روز»ی فکر می‌کند که کلی کار سرش ریخته و باید خدماتش را این بار تقدیم به ارباب جدید خود کند…

نه به کاروشی!

بازمانده‌ی روز یک اثر انگلیسی است و نه ژاپنی؛ درواقع حتی اگر دو اثر اول ایشی گورو را به علت اتفاق افتادن در فضای اجتماعی ژاپن، برخاسته از فرهنگ ژاپنی بدانیم، نویسنده در این اثر همان مفرّ کوچک را هم برای‌مان باقی نگذاشته تا بتوانیم چنین برداشتی کنیم. البته ایشی گورو خودش همان برداشت اولیه را هم بارها زیر سوال برده و تأکید کرده که اصلا آشنایی‌ای با ادبیات ژاپن ندارد که آثارش بخواهند شباهتی به ادبیات ژاپن داشته باشند! او که از اسمی ژاپنی به معنای سنگ سیاه و سفید برخوردار است، درمورد بی‌تعلقی خود به فرهنگ ژاپن می‌گوید:

اگر اسم مستعاری انتخاب می‌کردم و کس دیگری پیدا می‌کردم که از عکسش به جای عکس خودم استفاده کنم، [آن وقت] مطمئنم [دیگر] کسی به ذهنش نمی‌رسید که بگوید این آدم مرا یاد فلان نویسنده‌ی ژاپنی می‌اندازد…

درواقع اگر با فرهنگ ژاپنی آشنا باشیم، می‌دانیم که لغت «کاروشی» (Karōshi  過労死) یکی از برترین، والاترین و حتی افتخارآمیزترین مفاهیم اجتماعی ژاپن را تشکیل می‌دهد و به معنای مرگی است که بر اثر کار زیاد روزانه اتفاق بیفتد!!! با این تفاسیر، می‌توانیم ادعا کنیم که بازمانده‌ی روز، نه تنها تعلقی به فرهنگ ژاپنی ندارد، بلکه حتی در ضدّیت با آن قرار می‌گیرد. برای مثال، شخصیت اول به صورت کالبدی از طعنه‌های بوروکراتیک ساخته شده که می‌خواهد فرهنگ بالا به پایین بوروکراسی و کاپیتالیستی و مبحث «وظیفه»ای که بر دوش طبقه‌ی پرولتاریا به مثابه یک مصداق جا افتاده را به چالش بکشد. البته با دید دقیق نسبت به داستان درمی‌یابیم که ایده‌های جامعه‌شناختی ایشی گورو تحمیلی نیستند و از گفته‌های بیرون از کتابِ او می‌توانیم حتی نمود پلورالیستی آرمانش را برداشت کنیم:

مردم دو سوم یک چیز و بقیه‌اش چیز دیگر نیستند. اخلاق، شخصیت و دیدگاه چیزی نیست که قسمت بشود. تکه‌ها به وضوح از هم جدا نمی‌شوند. تبدیل به مخلوط یک‎نواخت بامزه‌ای می‌شوی! این چیزی است که در قسمت اخیر قرن حاضر بیشتر رواج پیدا کرده -آدم‌هایی با زمینه‌ی فرهنگی مختلف و پیشینه‌ی نژادی مختلف؛ دنیا دارد به این سمت می‌رود…

درواقع نتیجه می‌گیریم که سبک ایشی گورو هیچ ارتباطی به نویسندگان ژاپنی بزرگ دیگری همچون هاروکی موراکامی ندارد و خاستگاه متفاوتی را فریاد می‌زند.

فلسفه‌ی بازمانده‌ی روز

با توجه به پلی‌ژانر بودن و چندمضمونه بودن اثر، باید نکات تحلیلی را در جزیره‌هایی منفک اما در تعامل ساختاری، تبیین کنیم. درواقع بازمانده‌ی روز (و سایر آثار ایشی گورو) به پیاز تشابه دارند؛ گویی که از لایه‌هایی با حجم و طعم کمی متفاوت برخوردارند که باید جدا جدا خوانده و ادراک شوند اما نهایتا با توجه یک‌پارچه به آنان می‌توانیم اصل حرف نویسنده را دریافت کنیم. ایشی گورو در ساخت طرح بازمانده‌ی روز، از نکات بسیاری بهره می‌برد اما مجموعا شش نکته‌ی پررنگ‌تر از بقیه وجود دارند که در تحلیل اثر باید بیشتر به آن‌ها بپردازیم. از بین این شش نکته‌ی اساسی، به طرزی سیستماتیک، به دو نکته‌ی فرمی و چهار نکته‌ی محتوایی می‌رسیم. در همین راستا جالب است که نکات محتوایی به دو دسته تقسیم می‌شوند؛ دو نکته‌ی محتوایی با زمینه‌ی شخصی که فردیّت و فلسفه‌ی لیبرال ایشی گورو را نمایندگی می‌کنند و دو نکته‌ی محتوایی با زمینه‌ی اجتماعی که جامعه‌نگری او را بازتاب می‌دهند. دیالکتیکی که در یک مرگ مؤلف جذاب، اجازه می‌دهد تا قضاوت نهایی بر روی لبه‌ی تیغ، نصیب مخاطب داستان شود. در ادامه با شرح بیشتری به تفصیل این نکات خواهیم پرداخت.

نکات فرمی

دو نکته‌ی مهم فرمی اثر، «شخصی‌سازی روایت» و «طنز سیاه» هستند. درواقع فرم بیرونی با استفاده از مَن‌راوی جلو می‌رود و بستری می‌سازد تا نمودِ نکات محتوایی مانند هویتِ شخصی و ایجاد دوگانه بین هویت با دغدغه‌های ارتباط‌محور، غلیظ‌تر شوند. شخصیت مخلوق ایشی گورو با چنین تمهیدی، به راحتی تبدیل به ماشینی برای پردازش مقایسه‌ای ارتباط گرفتن بین تجربه‌ی زیستی با جامعه‌شناسی می‌شود؛ اتفاقی که اگر با نوع دیگری از روایت همراه می‌شد، احتمالا قوت فعلی را نداشت. از طرفی برای بیرون آمدن مخاطب از تهدید تبدیل شدن مَن‌راوی به واگویه‌هایی مقاله‌گونه، ایشی گورو سعی کرده تا در جای‌جای اثر از طنزهای سیاه استفاده کند و برای تعامل بیشتر، اساسا یک شخصیت ذاتا شوخ‌طبع را تصویر کند.

فردیّت و جامعه‌نگری، دو عنصری هستند که مدام در این رمان توی سر و کله‌ی همدیگر می‌زنند. فردیت را می‌توانیم در دو مضمون «عاطفه» و «خاطره» بیابیم. جایی که استیونز از سویی به دام پیچیدگی احساسی و ناتوانی در درک نوع حس خود می‌شود و از طرف دیگر با حافظه‌ی دقیقی که دارد وارد فاز دورنمایی می‌شود و هر خاطره‌ای را به سان یک آیینه از اتفاقات حال می‌بیند. حال اگر بخواهیم به نکات اجتماعی محتوایی بپردازیم، باید از «وفاداری» و «محدودیت‌ها» نام ببریم. درواقع طی یک تناقض آشکار، استیونز تربیت شده تا نوکری کند و از این موضوع لذت می‌برد؛ اما در عین حال، محدودیت‌های نقش همیشگی‌اش باعث می‌شوند تا او وقتی سویه‌ی دیگر زندگی را می‌بیند، دیگر نتواند به صورت حقیقی، خود را ارضا کند. تناقض بزرگی که بر روی مسائل شخصی هم اثرگذار است و اصلی‌ترین بن‌مایه‌ی داستان را تشکیل می‌دهد.

دسته بندی شده در: