هر یک از ما گویی درون یک تونل زندگی میکنیم، تونل‌هایی همچون جهان‌هایی موازی در کنار یکدیگر که گه‌گاه ممکن است هر یک به دیگری نقب بزنند. ارنستو ساباتو نیز در «تونل» به درون انسان‌ها نقب می‌زند و احساسات و امیال و افکار آن‌ها را بی‌پرده در برابر تماشاگر قرار می‌دهد. آنچنان رک، عریان و خالی از آرایه‌های پر طمطراق که گاهی از فرط صداقت و سادگی خسته‌کننده می‌شود. «تونل» از رمان‌هایی است که در ژانر روان‌شناختی ادبیات آمریکای لاتین قرار می‌گیرد. همچنین گفته می‌شود سویه‌هایی از اگزیستانسیالیسم در این رمان مشهود است. ارنستو ساباتو متولد ۱۹۱۱ در روخاس، شهری کوچک در آرژانتین است. او پس از اخذ مدرک دکتری فیزیک در Universidad Nacional de la Plata، به پاریس سفر کرد و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت. اگرچه حرفه امیدوار کننده‌ای پیش روی او بود، اما ساباتو به علوم انسانی روی آورد و نویسنده و نقاشی تمام وقت شد.

در حرفه نویسندگی که هفت دهه به طول انجامید، ساباتو تعداد زیادی مقاله و سه رمان منتشر کرد. اولین رمان او، تونل (۱۹۴۸)، توسط گراهام گرین، آلبر کامو و توماس مان مورد ستایش قرار گرفت. مشارکت‌های ساباتو در فرهنگ ادبی باعث دریافت جایزه میگوئل سروانتس اسپانیا و عضویت در لژیون افتخار فرانسه شد. او جایزه‌های ادبی مختلفی را به خاطر کتاب‌های خود دریافت کرد اما عمده شهرت خود را به خاطر مخالفت‌های سرسختانه خود با حکومت‌های نظامی آمریکای لاتین و دفاع از حقوق بشر به دست آورد. پس از پایان حکومت نظامیان در آرژانتین، به درخواست رائول آلفونسین، رئیس جمهور وقت این کشور، ریاست کمیسیونی را پذیرفت که در مورد سرنوشت ناپدید شدگان دوران حکومت نظامیان تحقیق می‌کرد. یافته‌های این گروه تحقیق، با عنوان «دوباره هرگز» منتشر شد. در آرژانتین او برای بسیاری به عنوان یک قهرمان شناخته می‌شود. ارنستو ساباتو تنها چند هفته پیش از صدمین سالروز تولدش در سال ۲۰۱۱ درگذشت. کتاب تونل با ترجمه مصطفی مفیدی توسط نشر نیلوفر به چاپ رسیده است.

میان پنجره و دیدن همیشه فاصله‌ایست

بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم، یک هنرمند در بوینس آیرس اثر نقاشی‌ای را به نمایش می‌گذارد که شامل پنجره کوچکی است که از طریق آن می‌توان چهره زن تنهایی را دید که به دریا نگاه می‌کند. نقاشی با این‌که از نظر خودِ نقاش سرشار از معنی است، اما توجه هیچ یک از بازدیدکنندگان نمایشگاه را به خود جلب نمی‌کند، به‌جز یک نفر! یک زن زیبا با موی بلوطی رنگ در اواسط بیست سالگی که هنرمند تصور می‌کند ممکن است تنها فردی در نمایشگاه باشد که قادر به درک شخصیت و اثر اوست. هنگامی که این زن ناگهان در میان جمعیت بازدیدکنندگان ناپدید می‌شود، نقاش با خود کلنجار می‌رود تا او را صدا بزند اما خویشتن‌داریش مانع از این کار می‌شود و در نهایت پشیمان می‌شود که او را صدا نکرده است. نقاش در ذهن خود متقاعد شده است که در شهری پر از میلیون‌ها نفر دیگر هرگز او را نخواهد دید و با این حال به طرز معجزه‌آسایی او را هنگامی که در انتظار آسانسور در یک ساختمان اداری ایستاده است ملاقات خواهد کرد. این ملاقات ناگهانی و غیرمنتظره که باعث سوالات و افکار گیج‌کننده‌ای می‌شود، سرآغاز رابطه‌ای است که زندگی هردوی آن‌ها را دگرگون می‌کند.

ریل‌های متضاد

آیا این مقدمه می‌تواند پیش فرض یک داستان عاشقانه‌ی جذاب و تا حدودی جنایی باشد؟ زن جوان «ماریا ایریبارنه» نام دارد که با مرور گذشته‌ی او متوجه می‌شویم در اثر تجربیات تلخ قبلی‌اش اعتقاد دارد هر کس به او نزدیک ‌شود سرانجام به او آسیب خواهد ‌رساند. هنرمند داستان ما «خوان پابلو کاستل» است، مردی جذاب و تحصیل‌کرده که نگاه تحقیرآمیز و ناامیدانه‌ای نسبت به نوع بشر و فلسفه‌ی وجود انسان دارد. رابطه‌ی این دو نفر نمایان‌گر گره‌های روانی و مشکلات درونی هر یک از انسان‌هاست. کشمکش آن‌ها در میان مفهوم عشق، حس مالکیت و خودخواهی کاستل، و در نهایت میل به فرا رفتن از رابطه‌ی جسمانی و خیانتی که موجب قتل می‌شود، هر یک پرده از یک بعد وجود انسان و رفتارش در برابر روابط انسانی، به خصوص عشق برمی‌دارد. ما از جملات ابتدایی رمان می‌دانیم که کاستل ماریا را می‌کشد، و با این وجود اشتیاق ما نسبت به ادامه‌ی داستان کم نمی‌شود. ساباتو با نوع و لحن روایت خود ما را به دنبالش می‌کشد و ما با کنجاویِ مورد انتظار از یک خواننده، می‌خواهیم بدانیم که چرا کاستل دست به این عمل می‌زند و چه افکار یا تصاویری در آستانه قتل در ذهن او جریان دارد. ما درک می‌کنیم که کاستل در تونلی از تنهایی و تاریکی گیر افتاده است، تونلی که در آن دوران کودکی، جوانی، و کل زندگی خود را گذرانده است. اما وسواس او در رابطه نسبت به ماریا او را به این باور می‌رساند که ماریا در تونلی موازی در مجاورت تونل او  حرکت می‌کند و مسیرهای آنها در برهه‌ای از زمان به یک‌دیگر خواهند رسید.

عشق یا جنایت؟

تونل روایتی بسیار وحشتناک از عشق وسواسی است، درباره افکار مردی که با درجه‌ای غیرمنطقی از شک و تردید، ذهنش از واقعیت فاصله گرفته است. نثر ساباتو بسیار دقیق و کنترل شده است و به صدای درونی کاستل کیفیتی منطقی می‌بخشد، آن‌چنان که تضاد چشمگیری با رفتار شیدایی او ایجاد می‌کند. در حقیقت، مواقعی وجود دارد که ما به وسیله‌ی نثر ساباتو فراموش می‌کنیم که در حال گوش دادن به گزارش یک قاتل هستیم. ما آنها را در تونل تاریک یک رابطه‌ی عاشقانه دنبال می‌کنیم و مشتاقانه منتظر فاجعه‌ای هستیم که ناگزیر رخ خواهد داد. با پیش رفتن داستان، کاستل خودش را متقاعد می‌کند که ماریا اسرار تاریک‌تری را در خود جای داده است. او معتقد است که او در حال ملاقات با مرد دیگری است و در حالی که بارها و بارها به ملک پسر عمویش هانتر می‌گریزد، هانتر مظنون اصلی می‌شود. با افزایش شک و تردیدهایش، کاستل بر این عقیده است که ماریا به او دروغ گفته است و در حال فریب و تظاهر است. این رمانِ جنایی، اعترافی، روانشناختی، تحت تاثیر داستایوفسکی و سارتر است.

اگزیستانسیالیسم به عنوان یک سبک ادبی اینروزها چندان مورد استفاده و بررسی قرار نمی‌گیرد، اما این داستان بدون اینکه دست به خشونت‌های پست مدرنیستی بزند وجدان ما را تکان می‌دهد،. تونل یک رمان درباره جنون است که در سلول زندان توسط کاستل مرور و روایت می‌شود، اما نه با عذرخواهی و پشیمانی درباره‌ی جنون یا اعمالی که در نتیجه‌ی جنون او اتفاق افتاده‌اند، بلکه رمان خواننده را با آرامش خاطر به دنیای قهرمانی سوق می‌دهد که این اعمال برایش کاملا طبیعی است است. ذهن خوان پابلو کاستل با توجه به لحن و ساختار جملات رمان که دقیق و واضح است به نوعی منطقی تصویر می‌شود. اگر رمان «بیگانه»‌ی «آلبر کامو» را خوانده باشد با شخصیت مورسو آشنا هستید، او نیز مانند کاستل در عین بیگانگی نسبت به جهان با صراحت به یک قتل اعتراف می‌کند. با بررسی تطبیقی می‌توان به این نتیجه نیز رسید که ساباتو برای نگارش رمان از دو نمایشنامه «اتللو» و «ادیپوس» ‌و نیز رمان «بیگانه» ‌اثر «آلبر کامو» ‌بهره برده و حتی در برخی کشورها نام این رمان به «بیگانه» نیز ترجمه شده است. (ایبنا، ۱۳۸۷)

نویسنده و سنت آرژانتینی

بورخس در مقاله خود «نویسنده و سنت آرژانتینی» دامنه و مقیاس بلندپروازی نویسندگان آرژانتینی قرن بیستم را روشن می‌کند. بورخس، بیوی کاسارس و ساباتو این نظر مشترک را داشتند که وظیفه آن‌ها توضیح و تشریح آرژانتین برای خودشان یا جهانیان نیست. وظیفه آنها این نیست که تغییرات اخلاقی را در کشور خود بررسی کنند یا رئالیسم اجتماعی درباره بوینس آیرس یا پامپاها بنویسند. وظیفه آنها این نیست که کشور خود را با نوشته‌های‌شان  بازسازی کنند، بلکه آن‌ها وظیفه دارند خودِ ادبیات را بازسازی کنند و به آن انرژی و سر و شکلی تازه ببخشند. بنابراین آن‌ها آن‌چه را که از ادبیات اروپایی در دسترس‌شان بود در اختیار گرفتند و تصفیه یا تضعیف آن را آغاز کردند. در تونل، سوباتو از ایده‌ی «هنرمند مرد دیوانه» که ریشه در داستان‌های روسی و فرانسوی دارد اقتباس کرد و آن را (نه برای ارائه رنگ محلی، بلکه برای ارائه عمق بیشتر ) به فرهنگ بوینس آیرس منتقل کرد. او نقش قهرمانی را در این داستان کمتر از حد معمول پررنگ کرد و اجازه داد ابعاد تاریک و منفی وجود انسان در وجود قهرمان داستان بیشتر از حالت عادی باشد.

اقتباس‌های سینمایی از رمان تونل

تونل (۱۹۵۲)، به کارگردانی لئون کلیمووسکی، با بازی لورا هیلداگو و کارلوس تامپسون.
تونل (۱۹۷۷، فیلم تلویزیونی)، به کارگردانی خوزه لوئیس کوئردا
تونل (۱۹۸۸) به کارگردانی آنتونیو دروو، با بازی جین سیمور و پیتر ولر.
وسوسه مارتین (۱۹۹۰)، به کارگردانی الکساندر پین. اقتباسی کمیک از تونل برای پروژه تز مدرسه فیلم او

دسته بندی شده در: