کتاب «حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟»، یکی از نوشته‌های نه چندان قدیمی ماتئی ویسنی‌یک است. این نویسنده‌ی اهل کشور رومانی، پس از تبعید به فرانسه، بیش‌تر آثار خود را به زبان فرانسوی نوشته است. نویسنده‌ای که بیش از هر چیزی به خاطر سبک فراواقع‌گرایانه‌اش (سوررئالیسم) به شهرت رسیده است. حالا کی قراره ظرفا رو بشوره هم مانند قاطبه‌ی آثار ویسنی‌یک، اثری فراواقع‌گرایانه به شمار می‌آید. کتاب حاضر که در قالب نمایش‌نامه طبقه‌بندی می‌شود، برای اولین بار در سال ۲۰۰۹ میلادی چاپ شد. در ایران، نشر کتاب فانوس، سال ۱۳۹۶ هجری شمسی با ترجمه‌ی خوب و روان ملیحه بهارلو به انتشار این نمایش‌نامه اقدام کرده است. اثری در ۱۶۳ صفحه و قطع رقعی که با تیراژ پایین خود افسوس بزرگی را تداعی می‌کند. زیرا تا به حال تنها یک بار تجدید چاپ شده است! نکته‌ای که نشان می‌دهد این اثر، برخلاف کیفیت بالای خود، استقبال پایینی را بین مخاطبین فارسی‌زبان داشته است.

حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟ اثری پست‌مدرن محسوب می‌شود و بنا به همین نکته، نباید در ابتدا و از روی ظاهر عینی نام غیرمتعارفش، برداشتی داشته باشید. آثار پست‌مدرنیستی معمولا دو نکته را در اسامی بکر خود، پیش چشم دارند. اول این‌که ذهن مخاطب را در اولین برخورد، دچار آشنایی‌زدایی کنند؛ برای مثال مخاطب در برخورد با رمان فوق‌العاده جذاب چشم‌هایش می‌فهمد که به احتمال ۹۹ درصد با اثری عاشقانه که به چشم‌های معشوقه‌ای خاص مربوط است، مواجه خواهد شد! اما آثار پست‌مدرن این‌چنین ساده، ماهیت خودشان را لو نمی‌دهند و ثانیا بیشتر به دنبال طرح ارجاعاتی بیرونی در دل اسم‌شان هستند. این نمایش‌‎نامه از ۲۴ صحنه‌ی اصلی به علاوه‌ی سه صحنه‌ی افزوده -که ارتباطی به ماجرای اصلی ندارند و بعدا به نمایش‌نامه اضافه شده‌اند-، تشکیل می‌شود. خود ویسنی‌یک می‌گوید که این صحنه‌ها در نسخه‌ی نهایی نمایش‌نامه نبوده‌اند و او آن‌ها را برای توجه کارگردانان و خوانندگان آورده است. زیرا این صحنه‌ها مقوله‌ی ابزوردیسم را به عنوان پدیده‌ای تاریخی بروز می‌دهند. مکتبی که امضای دیگر این نویسنده در اکثریت آثارش است.

به نویسندگیِ اوژن یونسکو؟

به گفته‌ی خود ویسنی‌یک، اثر حاضر برای بزرگ‌داشتِ صدمین سال‌روز تولد اوژن یونسکو، نمایش‌نامه‌نویس شهیر رومانی نوشته شده است. کسی که بارزترین نماینده‌ی تئاتر آوانگارد فرانسه محسوب می‌شود و آثار بزرگی مانند کرگدن و آوازخوان طاس را خلق کرده است. او هم مانند خود ویسنی‌یک، توفیق زیادی در وطن خود نیافت و در فرانسه بود که توانست، هنرمندی خود در نمایش‌نامه‌نویسی را بروز دهد. وابستگی کتاب به یونسکو، در طرح جلد خلاقانه‌ی نشر کتاب فانوس (با طراحی علی بالنگا) هم به خوبی مشخص شده است. البته وام‌گیری ویسنی‌یک از یونسکو در مضمون، اگر اغراق‌آمیزتر می‌شد، می‌توانست با اصطلاحات سینمایی، اسپین‌آفی از کتاب‌های آوازخوان طاس یا کرگدن نامیده شود! اما ویسنی‌یک با تیزهوشی، اجازه نداده تا داستانش تبدیل به واگویه‌هایی صرف شود.

البته باز هم بریده‌های زیادی از آثار یونسکو را در نمایش‌نامه‌ی حاضر می‌بینیم. علاوه بر این یادبود، نفرت ویسنی‌یک از نظامی که او را مجبور به ترک وطن خود کرد هم داد می‌زند. او به سرعت در صحنه‌ی دوم نمایش از رژه و قدرت‌نمایی‌های کمونیست‌ها نام می‌برد و آن‌ها را در زمینه‌ای مالیخولیایی، تا انتهای داستان نگه می‌دارد. حتی می‌توانیم مدعی شویم که ویسنی‌یک احتمالا از زیست شخصی‌اش هم برای نگارش کتاب، کمک گرفته است. بسیاری از خرده‌داستان‌های او تطابق زیادی با تفکرات شخصی و زندگی‌نامه‌ی سراسر سیاسی‌اش دارند. در جاهایی از اثر هم نمایش کاملا نزدیک به یک اتوبیوگرافی (خودزندگی‌نامه‌نوشت) می‌شود و گویی که نویسنده، عین صحنه‌هایی که دیده و تجربه کرده را بازخوانی و بازگویی کرده است:

سردبیر: سرجیو، صادقانه می‌گم… باید یه مدت کار رو بذاری کنار.
شاعر: یه سال؟ سه سال؟ شیش سال؟ اسمم تو لیستِ سیاهه؟
سردبیر: استراحت کن. یا… بنویس، ولی نوشته‌هات رو به کسی نشون نده. من مطمئنا هیچ کاری برات نمی‌تونم بکنم. دستورها روشن‌ان…

چه‌اینکه می‌دانیم، دلیل ناگزیری ویسنی‌یک از مهاجرت به فرانسه هم ممنوع‌الکاری‌اش به واسطه‌ی مخالفت ایدئولوژیک او با نظام کمونیستی رومانی بود. البته ماجرای کتاب و حتی یادبود یونسکو در سبک ابزورد یا سوررئالیسم نمایشی و به طور کلی هنر، خلاصه نمی‌شود و با زمینه‌ی سیاسی اجتماعی قوی‌اش نمود دارد. خود ویسنی‌یک هم یکی از بزرگ‌ترین انگیزه‌هایش برای پاس‌داشت یونسکو را این‌چنین بیان می‌کند:

وقتی برای اولین بار با نمایش‌نامه‌های یونسکو آشنا شدم، آزادی مطلق به معنای واقعی را پیدا کردم. در عین حال، ابزار بسیار کارآمدی برای مبارزه علیه تبعیض و ستم، حماقت و باورهای تعصب‌آمیز ایدئولوژیک یافتم. پس از خواندن نمایش‌نامه‌های یونسکو، دیگر هرگز در زندگی‌ام نترسیده‌ام…. این نمایش‌نامه را به همه‌ی نویسندگان اروپای شرقی تقدیم می‌کنم که علیه ادبیات دولتی و هنر رسمی مبارزه کرده و بیش‌ترشان در این راه، هزینه‌های شخصی وحشتناکی داده‌اند.

حالا کی قراره برف سیاه رو بشوره؟!!!

در توضیح خلاصه‌ی داستان این نمایش‌نامه باید اشاره کنیم که به جای روبه‌رو بودن با داستانی یک‌خطی، چندین و چند خرده‌داستان هستند که در قلم نویسنده و برای ما روایت‌گری می‌کنند. شخصیت‌ها به صورت دوره‌ای تعویض می‌شوند و نفر اول داستان که یک شاعرِ رنج‌کشیده‌ی مخالف کمونیست‌هاست، در موقعیت‌های مختلفی قرار می‌گیرد. این موقعیت‌های متنوعند که در اواسط قرن بیستم میلادی، بن‌مایه‌ی داستان را تشکیل می‌دهند. ماهیت اصلی کتاب، همان‌طور که احتمالا فهمیده‌اید، درمورد سانسور در کشورهای کمونیست و تفسیر دقیق «هنر متعهد» است. ماهیتی که چون از بیرون گود نوشته نشده و رنجی باورپذیر (همان درد مشترک احمد شاملو) از تجربه‌ی زیستی نویسنده را فریاد می‌زند، دل‌نشین است.

«حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟» ما را به یاد رمان برف سیاه، اثر میخائیل بولگاکف می‌اندازد. البته خوش‌بختی ویسنی‌یک در جایی است که برعکس بولگاکف، حداقل از جایی به بعد، آزادی کشورش را دیده و در همین راستا، در پایان داستان حاضر، شخصیتش (شاعر/ آقای پینگرو) هم رستگارتر از مقصودفِ بولگاکف می‌شود. اما برخلاف پایان‌بندی نسبتا متفاوت و تنافراتِ محتوایی، فرمی و تکنیکی، زمینه‌ی دو داستان بسیار به هم‌دیگر مشابه‌اند. دقیقا مانند برف سیاه با یک هنرمند مفلوک مواجهیم که به هر دری می‌زند و به نوبت، سراغ افراد مختلف -از دوست و آشنا تا دشمن- می‌رود اما توفیقی نمی‌یابد. پینگرو در میان کوهی از تزویر، ریا و… نمی‌تواند مجوز بگیرد یا حداقل کم‌تر از مجوز، دل خودش را خوش کند که هنرش دیده و فهمیده می‌شود. از زیبایی‌های داستان، این است که عمق اختناق کمونیسم را به خوبی در دنیایی فانتزی نشان می‌دهد. برای مثال می‌توانیم به ماجرای دستمال روی آوردن شاعر به نوشتن اشعارش روی دستمال رستوران‌ها پس از ممنوع‌الکار شدن رسمی (و ممنوعیت همین کار) اشاره کنیم.

کلیدهای درک کتاب

ویسنی‌یک در مقدمه‌ی کوتاه خود، کلید رمزهای کتاب را پیشاپیش داده است. او می‌گوید:

صحنه‌های چهارم و نهم اشاره‌هایی دارند به نمایش‌نامه‌ی «صندلی‌ها» و شیوه‌ای که یونسکو شخصیت‌های نامرئی‌اش را وارد می‌کند. در صحنه‌ی افزوده‌ی دوم، دانشجوی دکترا را به همان شیوه‌ای که یونسکو شاگرد را در «درس» کشت، به قتل رساندم.
به خودم اجازه‌ی تصور روایی را دادم که در آن «آوازه‌خوان طاس» و «درس» با هم ترکیب می‌شوند. شخصیت اصلی‌ام شیفته‌ی آوازه‌خوان طاس است. شاید این موضوع کاملا توهین‌آمیز به نظر برسد. ولی ادای احترامی واقعی به یونسکو، استاد بزرگ نمایش‌نامه‌نویسی است. آوازه‌خوان طاس حتی این شهامت را دارد که ظاهر شود و با شخصیت نمایشم گفت‌وگو کند…

البته که هیچ‌کدام از موارد بالا، تقلیدی محض محسوب نمی‌شوند. کتاب حاضر، هم‌چنان برچسب اورجینال بودن را یدک می‌کشند. درواقع تنها می‌شود گفت که با وجود ایجاد تالیف در داستان، ادای دینی هم به سبک و مولفه‌های آموزگار ویسنی‌یک انجام شده است. البته برای درک خوب داستان حاضر، بهتر است که دیدی -هرچند کم- نسبت به آثار یونسکو داشته باشید و در همین راستا، اگر آثار یونسکو را نخوانده‌اید، می‌توانید مطلب «کرگدن، یک سوررئال دوست‌داشتنی» را در مجله‌ی کتابچی مطالعه کنید.

احضار ارواح

چند سال پیش، کتابی را می‌خواندم به نام عود ارواح که در خاطره‌ای خیالی و طنز از آن، شمر بن‌ذی‌الجوشن به زمان حال می‌آید و درخواست شکرپنیر برای نذری و بخشایش خود می‌کند! حالا جالب است که بدانید، ویسنی‌یک هم در این کتاب، مارکس و انگلس و لنین و استالین را به عنوان رهبران ایدوئولوژی‌ای که از آن نفرت دارد، احضار می‌کند و در شعرِ شاعر خود، مشت آن‌ها را به‌گونه‌ای نمادین، باز می‌کند. البته قابل ذکر است که نویسنده با وجود زخم خوردن در واقعیت، به صورت مغرضانه علیه کمونیسم نمی‌نویسد. او حتی در جایی به طرزی ماهرانه و نامرئی از مارکس تجلیل می‌کند و تفاوت بنیادی اندیشمندی چون او با جنایت‌کاری چون استالین را باز می‌کند:

متاسفانه ما این‌جا اجازه نداریم کتابی داشته باشیم. مگه این که یکی از کارهای استالین باشه. درخواست کردیم کتاب سرمایه‌ی مارکس رو در اختیارمون بذارن. ولی پذیرفته نشد. واقعا کتاب خوبیه، سبک خاص خودش رو داره…

البته او گاهی هم جنس توهم (از نوع دقیق Illusion) را وارد داستان می‌کند تا بتواند زنده و مرده‌ی نویسندگان محبوب خود را ورای زمان و مکان، پیش شاعر داستان بیاورد. با آمد و شد مدامِ نویسندگان بزرگی -از خود یونسکو بگیرید تا آلبر کامو، آندره برتون، رمون رادیگه، تریستان تزارا، آندره ژید و…- به رویاهای شاعر داستان و مونولوگ‌های شاعر خطاب به آن‌ها، ویسنی‌یک، عمق فاجعه‌ی اجتماعی نظام خود را تصریح می‌کند تا به جمله‌ی طلایی داستان برسیم:

چه تناقضی! پوچی‌ای رو که شما اون‌جا درموردش می‌نویسید، ما این‌جا زندگی می‌کنیم!!!

شاعران ایستاده می‌میرند

تیتر این بخش را با نیم‌مصراعی از شعر رویا ابراهیمی پیوند زدم. زیرا با وجود این‌که در حال نقد یک نمایش‌نامه هستیم، گریزی از شعر نداریم. درواقع، ویسنی‌یک با پیشینه‌ی شاعری خود امتیاز ویژه‌ای هم می‌گیرد. او یکی از مهم‌ترین نبوغ‌های کلاسیک در تعریف نمایش‌نامه‌نویسی خوب را دارد. چراکه اغلب نمایش‌نامه‌نویسان بزرگ مانند شکسپیر و مولیر، در سرودن شعر و ادخال آن به نمایش‌های‌شان تبحر زیادی داشته‌اند. و در این حالت، بیش‌ترین لذت، متوجه مخاطبی است که عملا با خرید یک کتاب نمایش‌نامه، سه چیز اعم از داستان و نمایش و شعر را دریافت کرده است! دادن تریبون اول نمایش‌نامه به شخصیت شاعر، نمود دیگری از آگاهانه بودن توجه ویسنی‌یک است؛ گرچه که ماجرا به همین‌جا خلاصه نمی‌شود و جنبه‌های مهم دیگری هم دارد. درواقع، شاعر بودن شخصیت از آن‌جایی اهمیت می‌یابد که قرار است در این داستان، تخیلات سوررئال زیادی را به صورت واقعی ببینیم. پس بهتر است تا قهرمان داستان به عنوان خالق -و نه به عنوان گرفتار- در این تخیلات حضور داشته باشد. و برای این مساله، چه کسی بهتر از یک شاعر پیدا می‌کنید؟ گرچه که خود شاعر هم با ابزورد شدن نمایش، بالاخره حس می‌کند که گیر افتاده است:

باید یه کم استراحت کنم. نزدیک سی ساله که دارم می‌نویسم. هر چیزی که تصورش رو بکنی نوشته‌م. شعر آزاد، نثر آهنگین، رمان منظوم، نمایش‌نامه‌ی منظوم… روی هر چی دست می‌ذارم تبدیل می‌شه به شعر…

البته جدای از وضوحِ دید برتری‌جویانه‌ی ویسنی‌یک به شعر، جذابیتِ مضافِ این نکته در تلفیق تخیلات و واقعیات است که یکی از امضاهای همیشگی ویسنی‌یک بوده است. این نکته در حد بالایی‌تر، یعنی تلفیق حقیقت با دوگانه‌ی واقعیت و تخیل که در همان جمله‌ی طلایی داستان است هم دیده می‌شود. جمله‌ای که در پشت جلد کتاب هم نقش بسته تا علاوه بر تاکید موکد بر اهمیتش، مانیفست داستان تلقی شود. علاوه بر نکته‌ی قبلی، لزوم شاعر بودنِ شخصیت اول را در جایی می‌توانیم ببینیم که خداوند در ادبیاتِ نمادگرای مسیحیت به عنوان «شاعر» نمود پیدا می‌کند. موضوعی که در فیلم‌هایی مانند «مادر» اثر دارن آرنوفسکی هم دیده بودیم. و حالا جایی کام مخاطب شیرین می‌شود که قرار باشد، عیان‌ترین نماینده‌ی خدا -که هم‌زمان مخالف بلشویک‌ها و کمونیست‌های بی‌دین است- در قامت یک شاعر به تصویر کشیده شده باشد.

فرمالیسم خرِ کیه؟!

در دوره‌ی اوج خفقان شوروی، فرمالیسم (صورت‌گرایی) پایه‌گذاری شد. مکتبی که ادبیات داستانی را دچار استحاله کرد. اما ویسنی‌یک، شعر را چیزی ذاتی‌تر، فطری‌تر و دست‌نیافتنی‌تر می‌داند. مساله‌ای که سندش در تغییر کم‌تر آن نسبت به سایر گونه‌های ادبی است. دغدغه و منظور دیگر ویسنی‌یک در انتخاب شعر، همین علنی‌تر بودن محتوا و مفهومِ شعر اجتماعی و تعهد بیش‌تر شعر است. در همین راستا، شاعرِ داستان او می‌گوید:

هرچی خشم، بیش‌تر باشه آدمای بیش‌تری می‌رن سمت شعر…

یا در جایی دیگر، می‌توانیم به این تکه از شعر کاملی توجه کنیم که کنایه‌ی موجود در نام کتاب را هم توضیح می‌دهد:

ما مثل خوک‌ها دهان‌های‌مان را پر کردیم،
با میلی وحشت‌ناک
و حالا دهان‌های‌مان کمی استراحت خواهد کرد
درحالی‌که هنوز پر از طعم‌ها و عطرهاست….
چاقوها در لقمه‌های نان و تکه‌های گوشت، گیر کرده بود
هوا بوی خون و گوشت چرخ‌کرده می‌داد،
بوی بشقاب‌های لیسیده‌شده و بوی عرق.
ما به خاطر آن‌چه انجام داده بودیم به خود می‌بالیدیم
تاریخ با ما پشت میز نشسته بود و حالا داشت می‌رقصید،
پابرهنه، روی لیوان‌های شکسته.
ما به خود می‌بالیدیم، هرچند کمی خسته بودیم
و بعد کسی آن سوال ناخوشایند را پرسید:
«حالا کی قراره ظرفا رو بشوره؟»

طنز سیاهی که در بندهای دیگر، اوج معناگرایی را به شما نشان می‌دهد:

مارکس گفت: «من که نمی‌شورم.»
انگلس گفت: «منم نمی‌شورم.»
لنین گفت: «بی‌گمان منم نمی‌شورم.»
استالین هم بود
اما خوابش برده بود
سرش بین دو بشقاب کثیف پنهان شده بود…
به چشم‌شان نگاه کردم و تنها چیزی که توانستم ببینم خودم بودم؛
تنها، مقابل یک سینک ظرف‌شویی پر از آب سیاه
با دست‌هایم که تا آرنج در آب سیاه فرو رفته بودند
و تا آخر عمر در حال شستن بودم
هزاران هزار فنجان، بشقاب، دیس
و میلیون‌ها چاقو.

و بگذارید برای این‌که مزه‌ی کشف این شعر جذاب برای خودتان باقی بماند، نگوییم که منظور از سفره و خوردن و چاقو، استثمار میهن‌ها و جنایات بوده‌اند و قص علی هذا…

سوررئالیسمِ واقع‌گرا!

از طرفی دیگر، ویسنی‌یک در بستر سوررئالیسم داستانش، وقتی صحبت از مسائلی مهم مانند میهن‌پرستی، آزادی و… می‌شود، نگاهی واقع‌گرایانه دارد! نکته‌ای عجیب که بیش از سهل‌انگاری نویسنده، نشان‌دهنده‌ی مهارت او در پلی‌فونی (چندصدایی)، حتی پلی‌فونی فرمی است. برای مثال، او هیچ منجی خاصی را غیر از خود مردمش نمی‌بیند و می‌گوید:

+فقط آمریکایی‌ها می‌تونن یه کاری برامون بکنن. آقای پینگرو، پارتیزانی توی کوه‌ها باقی مونده؟ شنیدم هنوز عده‌ای هستن که توی کوه‌های کارپات دارن مقاومت می‌کنن…
-نمی‌دونم. می‌گن هنوز چند گروه هستن، ولی…
=استاد استین هارت که همیشه معتقد به عدالته، امیدواره یه روز آمریکایی‌ها بیان بالکان تا ما رو آزاد کنن. مزخرف محض…
+بله، اونا یه روز می‌آن. دیگه نمی‌تونم این‌جوری ادامه بدم.
-اونا هیچ‌وقت نمی‌آن.

و لازم به ذکر است که تاکید او بر «پارتیزان‌ها» در جای‌جای دیگر کتاب را هم می‌توانیم دقیقا ادامه‌ی چنین دید وطن‌پرستانه‌ای بدانیم. در ادامه‌ی این واقع‌گرایی نسبت به مصداق‌های تلخ، جوک‌های هجوآلودش هم واقع‌گرایانه‌اند و البته به صورت یک موتیف درآمده‌اند:

+یه شهروند شوروی چند تا تمبر که عکس استالین روشون بوده می‌خره. بعد از مدتی برمی‌گرده به پیش‌خوان و اعتراض می‌کنه. می‌گه: «این دزدی تو روز روشنه. اصلا باورکردنی نیست، این تمبرا نمی‌چسبن.» و فروشنده جواب می‌ده: «ولی رفیق داری رو طرف اشتباه تف می‌کنی!»
-خوب بود ولی جدید نبود. این جوک قبلا توی سال ۱۹۳۸ تو آلمان دهن به دهن می‌چرخید، با این تفاوت که روی تمبر، تصویر هیتلر بود. بعد از ۱۹۵۰ توی اسپانیا مشهور شد و تمبرایی که نمی‌چسبیدن، تصویر فرانکو داشتن…

جدای از این طنز دایره‌وارِ اجتماعی، او نکات شخصی‌سازی‌ شده‌تر و مربوط به جهان‌بینی هنری‌اش را هم با زبان طنز بروز می‌دهد و برای مثال، شخصیت اولش در جایی می‌گوید:

خب دیگه نمی‌نویسم. واسه‌ی خودم می‌نویسم. واسه‌ی کشوی میزم می‌نویسم. فقط مشکل اینه که بودنِ من شعر تولید می‌کنه رفیق سردبیر. وقتی دهنم رو باز می‌کنم شعر بالا می‌آرم. حتی وقتی که می‌شاشم گمون می‌کنی چی می‌آد بیرون؟ شعر آزاد!

نکته‌ی جالب‌تر این است که ویسنی‌یک با وجود نفی فرم‌گرایی، خودش از فرم‌های بیرونی برای انتقال مطالب بهره می‌برد تا هم به طرزی ریز، اختیار را زیر سوال ببرد و هم بتواند با رکاکات و صراحت بیشتری حرف بزند. برای مثال در صحنه‌ی سوم شخصیتش با مست کردن شروع به افشای حقایق می‌کند و گویی که یاد و خاطره‌ی ضرب‌المثل مستی و راستی را زنده می‌کند.

نمادگرایی؛ مثل همیشه!

با وجود تمام تفاسیر قبلی، شاعر داستان در نهایت (نه به مثابه پایان داستان، بلکه جمع حالات) هم بااختیار کامل و تسلط به خودش عمل می‌کند تا چیره‌دستی خود در بسط متناقض‌نمایی (پارادوکس) را به رخ ما بکشد. نتیجه‌ی این دو نکته در شعرِ -ظاهراً- میهن‌پرستانه‌ای که برای حزب دیکتاتور می‌نویسد بارز است:

ای حزب! می‌خواهم در دهانم باشی،
مانند جرعه‌ای ودکا.
می‌خواهم در اتاق انتظار واژه‌هایم احساست کنم.
آن‌گاه در برابرت زانو می‌زنم
و نافت را می‌بوسم
و دست‌هایت را می‌بوسم
و زانوهایت را می‌بوسم
و قوزک پاهایت را می‌بوسم
حتی کف پاهایت را می‌بوسم
هرچند بدبوست
زیرا تو خیلی راه می‌روی و هیچ‌گاه وقت نداری
که جوراب‌هایت را بشویی و پوتین‌هایت را تمیز کنی
هنگامی که روی من راه می‌روی
و روی میلیون‌ها جسد…
حزب عزیز! من فرش واژه‌های توام
و برای آن‌که نشان دهم چه اندازه عاشقتم و می‌خواهمت
نشیمن‌گاهت را هم می‌بوسم!!!

در تکه‌های اشعاری که با هم خواندیم و البته جای‌جای دیگر نمایش مشخص است که ویسنی‌یک چه‌قدر نمادگراست. البته اگر کتاب «داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست» را خوانده باشید و یا نقد ما بر روی آن را مطالعه کرده باشید، از نماددوستی نویسنده آگاهید. منتها تفاوت این اثر در جایی است که ویسنی‌یک بیش از نمادگرایی شخصیت‌ها، بر نمادگرایی اتفاقات جزئی داستان تاکید دارد. برای مثال وقتی از پوتین و جوراب و… می‌گوید، می‌خواهد با توصیف اندام فرضی یک نظامِ تشبیه شده به انسان، مسائلی مانند روحیه‌ی نظامی، تعفن اندیشه جنایت‌کار بودنِ مدام و… را به تصویر بکشد. او در قسمت‌های دیگر داستان، حتی خودش نمادها را به مثابه نقش بازی کردن آدم‌ها در یک تئاتر، معرفی می‌کند. و نکته این‌جاست که اعمالِ نمایش در نمایش فرضی (که یکی از اختراعات شکسپیر بوده است)، پایانی محتوم برای داستان است؛ هرچند که پایان نقطه‌ای نمایش‌نامه نباشد. جایی که او شخصیتِ در جایگاه روشن‌فکرش را به دستان جنایت‌کارانِ داستان، بارها می‌کشد و او هر دفعه، بلند می‌شود و تاکید می‌کند «من نمرده‌م، من نمرده‌م…» و دوباره کشته می‌شود…

دسته بندی شده در: