کتاب «شنود»، اثری درباره‌ی زندگی پس از مرگ است که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جمع‌آوری و نوشته شده است. نویسندگان این کتاب مشخص نیستند و در این کتاب ذکر شده که اثر حاضر توسط جمعی از نویسندگان گردآوری شده است؛ به این معنا که موضوعات کتاب، واقعی هستند و توسط یک فرد که تجربه‌ای نزدیک به مرگ داشته است، آزموده شده و بیان شده‌اند تا به قلم نویسندگان گروه شهید ابراهیم هادی نگارش شوند. اما این فرد مذکور برای بیان خاطرات شخصی خود شرط گذاشته که هیچ نامی از او ذکر نشود و هویتش نامعلوم باقی بماند. موضوعی که ما را یاد کتاب‌های دیگری از همین نشر، مانند کتاب‌های «سه دقیقه در قیامت» و «بازگشت» می‌اندازد.

شنود، کتاب بسیار کوتاه و جمع و جوری است که مجموعاً ۹۶ صفحه از قطع پالتویی را شامل می‌شود؛ اما در عین حال از ۳۴ بخش تشکیل شده که خرده‌روایات این ماجرای عجیب و غریب را تفسیر می‌کنند. همچنین شنود در سال ۱۳۹۹ هجری شمسی برای اولین بار انتشار یافته است اما تا به حال شش بار تجدید چاپ یافته که با توجه به تیراژ بیست هزار نسخه‌ای آن، عدد زیادی به شمار می‌آید و از استقبال مخاطبان به آن حکایت دارد. با توجه به واقعی بودن کتاب که آن را در ژانر بیوگرافی (زندگی‌نامه‌نوشت) قرار می‌دهد، تفسیر و تحلیل کردن موضوعات داستان، کاری ناشدنی و شاید هم عبث به نظر می‌رسد؛ زیرا مخاطب چنین اثری با توجه به ایمان داشتن و یا نداشتن به مباحث مطرح شده می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند و مافی‌الحال هیچ درکی از ادلّه‌ای برای اثبات یا رد این ادعاها نداریم. علی‌ای‌ّحال در مطلب حاضر بر آنیم تا خلاصه‌ای موضوعی از کتاب حاضر را برای شما نقل کنیم که در ادامه از نظر خواهید گذراند.

پیش از اتفاقات شنود

بخش‌های اولیه‌ی کتاب شنود، ارتباطی مستقیم با موضوع اصلی آن ندارند و فرد مذکور سعی کرده تا قبل از هر چیزی، توضیحاتی درمورد شغل، فعالیت‌ها و روحیات و خلقیات خودش ارائه کند. او نقل می‌کند که پیش از اتفاقات مذکور و در سال ۱۳۹۳ در یکی از دستگاه‌های امنیتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کار می‌کرده است. آن‌طور که از صحبت‌های این فرد برمی‌آید، او رتبه‌ی بالایی در این دستگاه‌ها داشته زیرا گزارش‌های امنیتی مربوط به داعش و سلفی‌ها و نفوذ آنان در ایران به او می‌رسیده است. او نقل می‌کند که یک بار و با گسترش این گزارش‌ها تصمیم می‌گیرد تا به صورت ناشناس به منطقه‌های مرزی ایران سفر کند و ببیند که ماجرا از چه قرار است. پس از انجام سفر و بازگشت از آن، ایشان دچار بیماری عجیب و غریبی می‌شود و سریعا به بیمارستان مراجعه می‌کند؛ اما سهل‌انگاری اورژانس در پذیرش نکردن او باعث می‌شود تا حالش از قبل هم بدتر شود. بالاخره بعد از کش و قوس‌هایی، او در بیمارستان بستری می‌شود و حالش آن‌چنان رو به وخامت می‌رود که دیگر هوشیاری‌اش را از دست می‌دهد و به اغما می‌رود. ماجراهایی که او نقل کرده احتمالا از همین شروع حالت اغما آغاز شده‌اند؛ او نقل می‌کند که در این حال، پیرمردی مهربان را می‌بیند که به سمتش می‌آید و او را دعوت می‌کند تا به همراهش به جایی برود؛ حتی در جایی دقیقاً می‌گوید که آمده تا جانش را بگیرد و این مسئله‌ای است که باعث می‌شود فرد مذکور باور کند، پیرمردی که مقابل اوست، ملک‌الموت یا حضرت عزرائیل است…

تجربه‌ای از برزخ

بعد از آن که فرد مذکور قبول می‌کند تا با پیرمرد برود، در یک لحظه، تمام زندگی او از دوران کودکی تا قبل از رفتن به بیمارستان از جلوی چشمانش می‌گذرد. این مشاهده‌ی اعمال باعث می‌شود حواس او پرت شود و سپس خود را در دنیایی دیگر ببیند؛ او می‌ترسد که اکنون محاسبه آغاز می‌شود و بد و خوب اعمالش سنجیده خواهد شد؛ اما در کمال تعجب می‌بیند که کسی او را بازخواست نمی‌کند و خودش و وجدانش قاضی این دادگاه هستند! در این سنجش، اعمالی که به خاطر نیت الهی انجام شده بودند باعث مسرت و شادی فرد می‌شده و اعمالی که از نیت الهی تهی بودند، خاطر او را مکدّر می‌ساخته‌اند. کار به جایی می‌رسد که این فرد -که در ابتدا تصور می‌کرد قرار است بی‌برو برگرد به بهشت برود- از قبول دعوت پیرمرد پشیمان می‌شود و دوست دارد به دنیا بازگردد تا کارهای بیشتری را با نیت الهی انجام دهد. او به پیرمرد می‌گوید که آیا می‌شود مرگم را به تاخیر بیندازید؟ اما پیرمرد بدون هیچ حرف زدنی، به او می‌فهماند که دیگر وقتش تمام شده است. نکته‌ی جالبی که این فرد از آن دنیا و ارتباطاتش بیان می‌کند، همین حرف زدن بدون صحبت کردن است؛ یعنی این که بدون هیچ مکالمه و دیالوگ برقرار کردنی، تمام موضوعات و مفاهیم به درک می‌رسند؛ چیزی که این فرد، آن را ارتباط روحانی نامیده است. به هر حال بعد از چند لحظه فرد می‌بیند که دوباره در اتاق است و می‌تواند با همسرش صحبت کند؛ او می‌فهمد که پیرمرد به دلیلی منصرف شده است و بلند می‌گوید: «عزرائیل! عزرائیل!» همسرش که او را در حال اغما دیده بود، ناگهان متعجب می‌شود، زیرا چند لحظه‌ی پیش، بیمار تخت کناری این فرد، جان داده بود!!!

شنود: تجربه‌ای نزدیک به مرگ

شنود: تجربه‌ای نزدیک به مرگ

ناشر : شهید ابراهیم هادی
قیمت : ۳۶,۰۰۰۴۰,۰۰۰ تومان

نه این دنیا، نه آن دنیا!

شاید تصور کنید که این اتمام ماجراست و با بیرون آمدن فرد از اغما، دیگر قرار است درباره‌ی نتیجه‌گیری و پندهای اخلاقی چنین داستان کوتاهی صحبت کنیم؛ اما نه! تازه ماجرا آغاز شده و فرد مذکور به حالتی دست می‌یابد که احتمالا آن را با نام چشم برزخی بشناسیم؛ چیزی که خود او آن را حالت پرواز نامیده است! این فرد نقل می‌کند که در حالت بعدی، با وجود این که ظاهرا در دنیا بوده است، به اختیاری دست می‌یابد که می‌تواند به هر جای دنیا خواست برود؛ برای مثال زمانی که در بیمارستان به یاد مادرش می‌افتد، دقیقا او را می‌بیند که از خانه بیرون آمده و چگونه در را قفل کرده و تاکسی گرفته و القصه تمام جزئیاتی که فکرش را بکنید یا نکنید! ماجرا زمانی عجیب‌تر می‌شود که وقتی بعد از تمام ماجراها او این قضیه را برای مادرش نقل می‌کند، ایشان بر همه‌ی جزئیاتی که پسرش برایش گفته بوده صحه می‌گذارند!!! اما دوباره بعد از این ماجراها، فرد نقل می‌کند که به اغما رفته است و اغمای این‌بار او دیگر خیلی طولانی‌تر است. او درمورد درک رفتن به اغما می‌گوید که انگار روحش آزاد می‌شده و از تمام دردهایی که به واسطه‌ی بیماری داشته آزاد می‌شده است. او در اغمای دوباره، این بار به جای ماجراهای خوب، ماجراهایی بد را می‌بیند؛ برای مثال به ناگاه تصویرهایی سوررئال را می‌بیند که انواع و اقسام حیوانات وحشی، از حشرات موذی تا درندگانی مثل گرگ و کفتار دور بیمارستان را احاطه کرده‌اند و گویی که می‌خواهند به بیماران حمله کنند و آن‌ها را بدرند! اما در عین حال این فرد به یاد ائمه می‌افتد و با یاد کردن از آنان و آوردن ذکرشان به زبان خود، باعث می‌شود این درندگان از سویش دور شوند… دیگر ماجرای جالب این‌جاست که فرد مذکور نقل می‌کند در دوران ۲۲ روزه‌ی این اتفاقات که دوازده روز در بخش و ده روز در قسمت مراقبت‌های ویژه بوده است، حداقل روزی دو بار روحش از بدنش خارج می‌شده و سپس بازمی‌گشته است!

اتمام ماجرا

تمام کتاب تقریبا تا انتهای آن مربوط به این چند روز و رفت و آمدهای چندین باره‌ی روح فرد مذکور است؛ او نقل می‌کند که چگونه در این رفت و آمدها روحش با انواع و اقسام مسائل دینی که گفته و شنیده بوده ولی تجربه نکرده بوده آشنا می‌شود و همه را به عینه لمس می‌کند. او در این داستان‌ها به قدری عجیب و غریب ظاهر می‌شود که می‌تواند حتی به طرفه‌العینی در لشکر فلسطینی‌ها حضور داشته باشد و میان جنگ اسرائیل (رژیم غاصب صهیونیستی) با غزه را تجربه کند. از طرفی، این حضورها به مثابه یک طی طریق روحانی برای او عمل می‌کنند و این فرد موفق می‌شود تا با نگاهی عمیق‌تر از همیشه به مسائل نگاه کند و نتیجه‌های جالب‌تری را بگیرد. برای مثال او از کودکی به این فکر می‌کرده که چرا یکی از صفات خدا «جبار» یعنی خشمگین و زورگو است؟ او در این راه می‌فهمد که معنی دیگری از جبار، یعنی جبران‌کننده و خداوند تاکنون بارها چندین برابر کارهای خیر او را برایش جبران کرده است. مهم‌ترین بخش این داستان آن‌جاست که این فرد در سیر و سلوک خود می‌بیند ملائک زیادی در فلسطین، عراق، سوریه و… هستند که می‌توانند به مسلمین کمک کنند اما بی‌تحرک ایستاده‌اند؛ پاسخ سوال او خیلی زود به ذهنش القا می‌شود که تنها ولی امر مسلمین می‌تواند اجازه‌ی این کار را بدهد و او کسی نیست جز امام معصوم. فرد مذکور به این سوال برخورد می‌کند که خب در دوران غیبت که امام معصوم حضور ندارد چه باید کرد و تکلیف چیست؟ او در لحظه صدای فردی را می‌شنود که از پشت سرش صحبت می‌کند و توجه او را به فوج ملائکی جلب می‌کند که تصویر بزرگی از حضرت امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای (دامت ظله العالی) را حمل می‌کنند…

دسته بندی شده در: