با هم شعری خواهیم خواند از غاده السمان نویسنده، شاعر و متفکر زن اهل سوریه که به سرایش شعرهایی پر از احساس شهرت داشت. البته این شاعر عربی علاوه بر شعر، در فضاهای دیگر ادبیات مانند داستان‌نویسی هم به فعالیت‌های زیادی دست زده است و موضوعاتی ملی و میهنی مانند رنج مردم لبنان را به عاشقانه‌هایش آمیخته است. یکی دیگر از مسائلی که السمان را نسبت به دیگر شاعران زن متمایز می‌کند این است که او -صرفا- دیدی مبنی بر جنسیت خودش را در نوشته‌هایش بروز نمی‌دهد. از مهم‌ترین آثار السمان در حوزه‌های شعر، داستان کوتاه و رمان می‌توانیم به کتاب‌هایی همچون شب میلیاردی، بار دیگر عشق، نوشته‌های نیمه‌متعهد، چشمانت سرنوشت من است، شام غریبان، ماه چهارگوش، کابوس‌های بیروت، به تو اعلان عشق می‌کنم، شهادت می‌دهم بر خلاف باد، رقص با جغد، بدن کیسه سفر، قبیله قربانی می‌خواهد و کوچ بندر قدیمی اشاره داشته باشیم. تاکنون در حدود ۱۰ کتاب از السمان به زبان فارسی ترجمه شده است که غالب آن‌ها با ترجمه‌ی عبدالحسین فرزاد و علی زمانی علویجه بوده‌اند. حال بیایید تا این شعر زیبا را از این شاعر بخوانیم.

به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخ‌اش باز می‌گردد؟
تا من به تو بازگردم
[ای] مادر!

به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر می‌شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش‌ها، به ابر
و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها
باز می‌گردد؟
تا من به تو بازگردم

آنگه که صدای تو را می‌شنوم
می‌پندارم
که می‌توانم دیگر بار از تو شعله‌ور شوم
و بر مدخل کشت‌زارانت،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر انچه برای من آزار دهنده است
یافت نمی‌شود.

مرا آن خیابان‌هایی می‌آزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهره‌هایی که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند.
و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم
چگونه آن‌ها را زندگی کنم
و نتوانستم آن‌ها را چونان مومیایی
درون صندوق‌های پنهان خاطرات
نگاه دارم…

پس آنان نیمه‌جان
در اعماق روانم سرگردان‌اند
و من بیهوده می‌کوشم
که آن ها را کاملا از یاد ببرم
یا به تمامی به یاد بسپارم.

به راستی آیا من آن یار را
دوست داشته‌ام؟
از دست داده‌ام؟
آیا ممکن بود من کودکان‌اش را به دنیا بیاورم؟

آه… مرا آن تابوت‌هایی شکنجه می‌کنند
که یکباره، در جشنی بزرگ
به خاکشان سپردم
بیم‌ناک، براین گمان
که همه چیز در آن‌ها مرده است
و هرگز و هرگز ندانستم
که مدفون شدگان در تابوت‌ها
براستی مرده بودند یا نه زنده بودند؟!

زیرا من در تابوت‌ها را استوار کردم
و روزگاری است که
کار تمام شده است!

هر آنچه مرا می‌آزارد
پیکری مه‌آلود دارد
و گلوله‌ای که به سویش می‌گشایم
آن را می‌درد
و تعویذهایش برایش
سودی ندارد.

هر آنچه مرا می‌آزارد
در حاشیه‌ی حضور، پنهان است
و در کناره‌ی وهم
با حقیقت خویش حاضر است
و مرموز بر کناره‌های زخم ناشناخته و ژرف
ایستاده است…

زخمی که من، خود، آن را برای خویشتن
با خنجر ابداع کرده‌ام
و بر آن حروف نخست نامم را
کنده‌ام
چونان که بر درختان بادام و انجیر
در روزگاران گذشته به یادگار
می‌کندم!

رخسار یاران گذشته
چهره به چهره
به سان اوراق دفتری در باد
از برابرم به سرعت می‌گذرند
هرگز نخواهم گذاشت‌‌
آتش
در کناره‌هایش درگیرد…

دسته بندی شده در: