یکی از زیباترین جاهایی از ادبیات که می‌توانیم دنبال عنصر بینامتنیت بگردیم و البته زیبایی صدچندان آن در کارکردگیری‌های مداوم و پیشرفت یک مضمون را دریابیم، ماجرای فاوست یا فاستوس است. البته تصور می‌کنم که چون قبلا در باب عنصر بینامتنیت به مثابه یک عنصر پست‌مدرنیستی در مقاله‌ی «آشنایی با غزل پست‌ مدرن» توضیح داده بودم، دیگر نیازی به باز کردن این مفهوم نیست و می‌توانیم یک‌سره سراغ شخصیت مذکورمان برویم. «فاوست» کلمه‌ای آلمانی به معنای «مشت» است که البته معنای اصطلاحی مهم‌تری پیدا کرده است. این کلمه یادآور یک افسانه‌ی عامیانه‌ی آلمانی است که قرن‌ها در بین آلمانی‌ها رواج داشت و فردی را به تصویر می‌کشید که برای رسیدن به قدرت، حاضر می‌شود دست از اخلاقیات بکشد. البته خود شخصیت فاوست در نمایش‌ها و قصه‌های بومی، خصوصیات ویژه‌تری داشت و به معنای انسانی والا بود که روحش را به شیطان می‌فروشد تا به جای معنویات، غرق در لذات مادی شود!

القصه، این شخصیت قرن‌ها با آلمانی‌ها بود و آنان بیشتر از فاوست برای نمایش‌های مبتذل و خنده‌دار استفاده می‌کردند؛ اما یک نویسنده‌ی انگلیسی به نام کریستوفر مارلو، کسی بود که از این شخصیت موجود برای خلق داستانی جدی استفاده کرد و توانست از فاوست با نام «فاستوس» در نمایشنامه‌ای به نام «دکتر فاستوس» به صورتی جدی‌تر کارکرد بگیرد. اما این باز هم پایان ماجرا نبود و دو قرن بعد، یوهان ولفگانگ فون «گوته»، نویسنده‌ی مشهور آلمانی با اقتباس از دکتر فاستوس، رمانی بلندبالا نوشت که شهرتش از فاستوس مارلو هم پیشی گرفت و توانست به یکی از جدی‌ترین منابع اقتباسی نویسندگان دیگر -خصوصا نویسندگان نمادگرا و اسطوره‌دوست- تبدیل شود؛ تا جایی که بسیاری از رمان‌های مشهور دنیا، مانند مرشد و مارگاریتای میخائیل بولگاکف، دکتر جکیل و آقای هاید رابرت لوییس استیونسون، مانگای کوروشیتسوجی و… به اثر گوته و شخصیت فاوست مدیون بوده‌اند.

مشخصات کتاب دکتر فاستوس

دکتر فاستوس با نام کامل تاریخچه‌ی تراژدی‌گونه‌ی زندگی و مرگ دکتر فاستوس (به زبان انگلیسی: The Tragical History of the Life and Death of Doctor Faustus)، همان‌طور که از اسمش برمی‌آید، یک نمایشنامه در گونه‌ی تراژدی است. این اثر برای اولین بار در سال ۱۵۹۲ میلادی نوشته شد و تاکنون به اکثر زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده است. نمایشنامه‌ای که در فهرست برترین نمایشنامه‌های روزنامه‌ی گاردین قرار دارد. نشر علمی فرهنگی، ناشری است که این اثر را با ترجمه‌ی مرحوم لطفعلی صورتگر به زبان فارسی برگردانی کرده است. مترجمی که یکی از اولین مترجمان برجسته‌ی زبان فارسی به شمار می‌آید. نسخه‌ی نشر علمی فرهنگی از دکتر فاستوس مشتمل بر ۹۰ صفحه از قطع رقعی است و تاکنون هشت بار تجدید چاپ گردیده است.

کریستوفر مارلو (به زبان انگلیسی: Christopher Marlowe) که با نام کیت مارلو هم شناخته می‌شود، نویسنده‌ای است که در انگلستان، شهرت و احترامی بیش از ویلیام شکسپیر دارد؛ زیرا به عنوان پدر نمایشنامه‌نویسی بریتانیا مطرح است و حتی خود شکسپیر از او الهامات بسیاری را پذیرفته است. ما در این مطلب سعی می‌کنیم تا با توجه به توضیح بنیادی بخش بالا، از نقد و بررسی فاستوس اجتناب کنیم؛ زیرا مزیت این افسانه‌ی چندگانه‌ی آلمانی به قرائت شخصی مخاطب از آن است. پس در این مقاله به خلاصه‌ی نمایشنامه‌ی دکتر فاستوس می‌پردازیم و البته با سرراستی خط اصلی داستان، ضربه‌ای به مخاطبانی که آن را نخوانده‌اند هم وارد نخواهد شد؛ چه‌اینکه حتی در خود نمایشنامه هم در پیشخوانیِ ابتدای کار، خط اصلی داستانی و آخر و عاقبت فاستوس برای مخاطب برملا می‌شود و این جزئیات هستند که نکات اصلی را می‌سازند.

فاستوس که بود و چه کرد؟

فاستوس فردی عادی و غیر نجیب‌زاده است که در آلمان به دنیا می‌آید؛ اما با این وجود موفق می‌شود به دانشگاه ورتامبورگ برود و در علم حکمت و الهیات به لقب دکتر دست پیدا کند. او برترین فرد دوره‌ی خود در مباحثه و استدلال می‌شود و به شهرتی عجیب و غریب دست پیدا می‌کند اما با افتادن سم غرور و خودبینی به وجودش، می‌خواهد به اسرار دنیا دسترسی داشته باشد تا به صورت بی‌نهایت از لذات مادی بهره‌مند باشد. او در معامله‌ای خطرناک، روحش را به شیطان می‌فروشد تا سحر و جادوگری را به دست بیاورد و در یک قرارداد که با خون خود امضا می‌کند، متعهد می‌شود تا به دوزخ برود؛ مشروط بر آن که قبلش، ابلیس بتواند به مدت ۲۴ سال، تمام خوشی‌های مادی دنیا و هرآنچه که فاستوس طلب می‌کند را برای آماده کند! حالا در بخش‌های آینده به صورتی جزئی‌تر با طرح داستانی این نمایشنامه روبه‌رو می‌شویم.

صحنه‌ی اول تا سوم؛ میل به خدا بودن!

شروع نمایشنامه و صحنه‌ی اول آن مرتبط به کتابخانه‌ی دکتر فاستوس است؛ جایی که می‌بینیم او به غرور زیادی مبتلا شده است و در حال یک حدیث نفس بلندبالا است که گویی شروع واضح شدن تردیدش است. او در کتابخانه قدم می‌زند، کتاب‌ها را ورق می‌زند و هرچه که می‌خواند اولا برایش تازگی ندارد و ثانیا پیش خودش درباره‌ی مطالعه‌شان می‌گوید «خب که چه؟!» فاستوس از این ناامیدی به فکری هولناک می‌افتد و می‌خواهد حس خدا بودن را تجربه کند؛ اینکه علمش تاکنون کمک نکرده زندگی جاودان را ببیند، مرده‌ای را زنده کند و از این دست مسائل… پس به ناگاه به کتابی جادوگری برخورد می‌کند و شاخک‌هایش تیز می‌شوند. در فرآیندی نمادگرا، فرشته‌های خوب و بد شانه‌های فاستوس ظاهر می‌شوند و او را به انجام و نهی از جادوگری تشویق می‌کنند؛ سرانجام فاستوس فریب می‌خورد و دو نفر جادوگر را برای آموختن سحر دعوت می‌کند.

صحنه‌ی دوم مربوط به پیچیدن خبر اغوای فاستوس و دست کشیدن او از علم است؛ جایی که بین دانشجویان او برای راهنمایی و نصیحت کردن یا نکردنش بحث بالا می‌گیرد؛ اما آن‌ها با وجود رفتن سراغ فاستوس برای پشیمان کردنش، به سد نوکر خانه‌زاد فاستوس، یعنی واگنر برخورد می‌کنند و مجبور می‌شوند ناامیدانه از دیدار استاد سابق خودشان بازگردند. صحنه‌ی سوم جایی است که دکتر فاستوس موفق می‌شود تا با خواندن اوراد و کارهای جادوگری، یک روح خبیثه به نام مفیس تافلیس (مفیستوفل در فاوست گوته) که یکی از شیاطین پیشکار ابلیس است را احضار کند. بین مفیس تافلیس و فاستوس گفتگویی شکل می‌گیرد و فاستوس خواسته‌های خودش از احضار کردن مفیس تافلیس را ابراز می‌کند؛ مفیس تافلیس به فاستوس امید می‌دهد اما نتیجه‌ی اصلی قرارداد را به خود ابلیس مربوط می‌داند و برای فرمان گرفتن از شخص ابلیس در این ماجرا فاستوس را ترک می‌کند.

صحنه‌های چهارم تا هشتم؛ جنایات و مکافات!

در صحنه‌ی چهارم، دکتر فاستوس از اینکه کار خود را به ابلیس وابسته ساخته و دست یاری به سوی او دراز کرده است، پشیمان است؛ اما مفیس تافلیس به سوی فاستوس بازمی‌گردد و به او خبر می‌دهد که ابلیس به شرط نوشته شدن قرارداد فی‌مابین، موافق اعطای همه‌ی لذت‌ها به فاستوس است و به این شیوه او را فریب می‌دهد. فاستوس به این سوال برخورد می‌کند که هدف ابلیس از قبول کردن دادن همه‌ی لذت‌ها به او چیست و مفیس تافلیس می‌گوید ابلیس روح فاستوس را به دست می‌آورد؛ زیرا هیچ تسلایی برای آنان، بهتر از دوزخی کردن دیگری نیست! معامله انجام می‌شود و پس از آن در صحنه‌ی پنجم می‌بینیم که فاستوس دوباره بعد از اندکی تجربه‌های لذت‌بخش با داده‌های مفیس تافلیس، از کرده‌ی خودش پشیمان می‌شود؛ فرشته‌های خوب و بد سراغ فاستوس می‌آیند و او را به توبه کردن یا نکردن دعوت می‌کنند؛ اما فرشته‌ی بد پیروز می‌شود؛ زیرا به فاستوس القا می‌کند که دیگر برای توبه کردن دیر شده و خداوند به هیچ‌وجه من الوجوه، توبه‌ی او را قبول نخواهد کرد! در صحنه‌ی پنجم، مفیس تافلیس سعی می‌کند تا هدف اصلی فاستوس -یعنی درک اسرار جهان- را از ذهن او زدوده و با انداختن هرچه بیشترش به ورطه‌ی بازی‌ها و لذات دنیوی، فکر پشیمانی و توبه را هم از او بگیرد. این صحنه تا صحنه‌ی هشتم، مربوط به همین بازی ادامه‌دار است؛ جایی که مفیس تافلیس، فاستوس را به دیدار تمام اعاظم، از پاپ گرفته تا امپراتور می‌برد و به او کمک می‌کند تا با انجام کارهایی محیرالعقول، آن‌ها را به وحشت بیندازد یا احترام آنان را جلب کند و بدین وسیله، از همراهی و همکاری با شیاطین پشیمان نشود و لذت ببرد.

صحنه‌های نهم و دهم؛ مرگ فرعونی!

در صحنه‌ی نهم، دکتر فاستوس کم‌کم می‌فهمد که مدت زیادی از آن ۲۴ سال گذشته و عملا به چیزی که دلش می‌خواسته نرسیده است؛ پس دوباره به فکر توبه می‌افتد و می‌خواهد به قول خودش از لعنت خدا بگریزد! اما مفیس تافلیس این‌بار هم موفق می‌شود و جدای از اینکه او را تهدید می‌کند، به او می‌گوید راه پس و پیشی نخواهد داشت! زیرا با پشیمانی، هم مورد آزار و اذیت ابلیس قرار می‌گیرد و هم خدا او نخواهد پذیرفت! بعد از گول خوردن دوباره‌ی فاستوس، مفیس تافلیس از آخرین حربه‌اش بهره می‌برد و برای استوار کردن پیمان فاستوس، هلن، دختر زیبای اساطیری یونان را برای او می‌آورد تا از طریق شهوات، فاستوس را ثابت‌قدم کند! صحنه‌ی دهم، صحنه‌ی نهایی نمایشنامه‌ی دکتر فاستوس است؛ جایی که به شکلی نمادگرا و جذاب نگارش شده است. در این صحنه می‌بینیم که تنها چند ساعت از ۲۴ سال خوشگذرانی فاستوس باقی مانده و او با ذره‌ذره‌ی وجودش عذاب الهی را درک می‌کند؛ در حالی که دانشجویانش بالاخره موفق می‌شوند با مرگ واگنر (پیشخدمت فاستوس) به او نزدیک شوند و برای آمرزشش طلب مغفرت کنند، شیاطین به سراغ فاستوس می‌آیند و او را به دوزخ می‌برند.

دسته بندی شده در: