ادبیات جنگ یکی از عمیق‌ترین و مؤثرترین حوزه‌ها در ادبیات است و اگر قرار باشد آن را ژانر به‌حساب بیاوریم، که البته یک اصطلاح سینمایی و آمریکایی‌ست و اصولاً از دل کارکردی اقتصادی استخراج شده، رمان‌های جنگی سهم مهمی را در تکمیل هویت ادبیات در جهان امروز ایفا می‌کنند. دلیل این مسئله را فارغ از بررسی‌های نظری و ایدئولوژیکی که در این باب مطرح است، می‌توانیم در یک نگاه کلی خود «جنگ» بدانیم؛ که پدیده‌ای بنیادی در وجود بشر است و سرمنشأ هر چیزی‌ست. در جهان‌بینی هر مکتبی و در نگاه هر متفکری که وارد شویم، جنگی در جریان است میان دو عنصر همیشه‌متضاد و نامتناهی. این ستیز اصولاً عامل محرک آگاهی انسان است و کمال‌طلبی را به همراه می‌آورد، و از طرفی وجود را برای انسان به تنگنا می‌آورد و او را رنجور می‌کند.

فلسفه‌ی جنگ شاید در دنیای ما آدم‌ها محکم‌تر از هر چیزی باشد و تناقض اصلی نیز میان هدف و وسیله است؛ که برای دنیایی مبرا از جنگ و مملو از صلح و دوستی، راهی پیش پای ما نمی‌گذارد جز عمل کردن در جهت مخالف آن. جنگیدن یکی از رویکردهای اصلی‌ست که غریزه‌ی تکاملی، در طول زمان در اعماق وجود ما جا داده و چیزی که ما را زنده نگه می‌دارد، همین تلاش برای تقابل است. نقل به مضمون از یکی از هنرمندان ارزشمند کشورمان: «مگر حقیقت چیزی‌ست به‌جز جنگِ ضدجنگ؟». پس انسان بودن در رویکرد مبارزه محور، هم درد است و هم درمان؛ اما هر ویرانی، پیش‌زمینه‌ای غیرقابل اجتناب است برای رویش دوباره‌ و هر جنگی، می‌تواند پیام‌آور صلحی تازه باشد.

از سوی دیگر، ادبیات خلق شد تا وظیفه‌ی خطیر و شعف‌انگیزِ حرکت در بینِ ریل‌های فلسفه و هنر را به عهده بگیرد و یک مترجم باشد میان جهان ماده و فراماده‌ای که در چشم‌انداز است. دنیا به روایت‌گری نیاز دارد که توانایی دگرگونی به هر شکل و قالبی را داشته باشد و قضاوت‌گری بی‌واسطه باشد؛ یا حتی در وقت نیاز، بی‌قضاوت و از نگاهی جهان‌شمول به بازگویی آن‌چه رخ داده بپردازد. پس این دو همیشه، مانند دو برادر، دوش‌به‌دوش در عرصه‌ی تاریخ کنار هم مانده‌اند و یکی با خشم و یکی با غم، به یک هدف پا به میدان گذاشته‌اند. به همین دلیل است که جنگ سوژه‌ای خارق‌العاده را برای ادبیات و هنر رقم می‌زند که از درون آن می‌جوشد و آن را رشد می‌دهد. در یکی از نمونه‌های موفق ادبیات جنگ در ایران، به معرفی کتاب «آن بیست و سه نفر» می‌پردازیم که خاطرات خودنوشت «احمد یوسف‌زاده» است.

بیست و سه قهرمان کوچک

بیوگرافی یا زندگی‌نامه یکی از انواع مهم در تاریخ ادبیات جهان است که آغاز آن به ظهور مسیحیت و بازنویسی رفتار و گفتار مسیح توسط اطرافیانش را شامل می‌شد و شاید همین اتفاق نیز، یکی از سرچشمه‌‌های اصلی در روایت چندین نسخه از انجیل توسط بزرگان دین مسیحیت است. این مذهب‌گونگی اما در طول سده‌ها و هزاره‌هایی که از شرح‌حال‌نویسی آگوستوس قدیس می‌گذرد، خود را با جریان ادبیات تطبیق داد و به بخشی از آن تبدیل شد؛ به‌طوری که حالا، دورانی را تجربه می‌کنیم که نسخه‌های متفاوتی از زندگی‌نامه‌ی صدها اندیشمند بزرگ جهان را در دست داریم. اتوبیوگرافی در این بین، که به معنی خاطره‌نویسی و زندگی‌نامه‌‌ی شخصی‌ست، از دیدگاه فردی بیان می‌شود و روایت آن از وقایع، جنس دیگری از تجربه و احساس را در خود گنجانده است.

احمد یوسف‌زاده یکی از ۲۳ نوجوانی‌ست که در تیپ ثارلله می‌جنگید و در عملیات بیت‌المقدس حضور داشت. این عملیات با اتفاقاتی غیرمنتظره روبه‌رو شد و تعدادی از سربازان ایرانی به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.  اکثر این ۲۳ نفر از شهر کرمان عازم جبهه شده بودند و بزرگ‌ترین آن‌ها ۱۷ سال سن داشت. دشمن در همان تصمیم گرفت از این فرصت نهایت بهره‌ی سیاسی را ببرد و برای اسرای ایرانی، نقشه‌ای کشید. به دستور صدام حسین، آن‌ها در شرایطی ویژه نگهداری می‌شدند و آزار و شکنجه‌های متنوعی را برای آن‌ها تدارک دیدند. صدام می‌خواست مدتی آن‌ها را در انفرادی نگه دارد، به آن‌ها گرسنگی و تشنگی بدهد و با شکستن روحیه‌ی آن‌ها و ضبط یک مصاحبه‌ی تبلیغاتی به نفع حزب بعث، جنگی روانی را علیه سربازان ایرانی به راه بیندازد. اما اتفاقی که افتاد، قابل پیش‎‌بینی نبود و به یکی از غیرمنتظره‌ترین رخدادهای جنگ ایران و عراق تبدیل شد.

ایمان، سپر تدافعی

روایت کتاب از جایی آغاز می‌شود که نیروهای ایرانی آماده‌ی عزیمت به عملیات می‌شوند و همه‌چیز قرار است به درستی پیش برود؛ اما اتفاقات طوری پیش می‌رود که نیروهای ایرانی توان مبارزه ندارند و در محاصره، به ناچار تسلیم می‌شوند. شاید همین تسلیم شدن، نیروهای عراقی را به این فکر انداخت که می‌توانند آن‌ها را بشکنند؛ اما هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که در آخرین لحظات و جلوی دوربین‌هایی که به تمام شبکه‌های خبری جهان وصل بود، چند نوجوان که هزار کیلومتر دور از خانه و خانواده، گرسنه و تشنه، بدون فرمانده و حامی، بایستند و مثل قهرمانانی واقعی از حقوق سیاسی و انسانی خود و مردم‌شان دفاع کنند. این‌جاست که فلسفه‌ی جنگیدن در زندگی معنا پیدا می‌کند و این ۲۳ نوجوان ایرانی، توانستند با نیروی اراده و ایمان محکم خود به چیزی که در زندگی به عنوان هدف قرار داده بودند، دربرابر سپاهی از دشمنان ایستادگی کنند و نتایج ماجرا را به نفع خود برگردانند.

نمی‌توانیم شرایطی را که احمد یوسف‌زاده و ۲۲ هم‌رزم دیگرش در آن قرار داشتند، به سادگی درک کنیم و اگر هم قرار باشد آن را بفهمیم، بدون تصور ترس غیرممکن است. این سربازان ایرانی هم به اندازه‌ی تمام انسان‌های دیگر امید و آرزو داشتند و در آن سن و سال، ترس‌های زیادی سد راه آن‌ها برای مقاومت بود. به همین دلیل در این کتاب ما شرح کاملی از اتفاقاتی را می‌خوانیم که باعث ایجاد چنین نیروی قدرتمندی از جنس ایمان شد و می‌فهمیم که هر یک نفر از آن‌ها، چه نقشی در حمایت و رهبری دیگر اعضای گروه داشته است. احمد یوسف‌زاده سال‌ها پس از آزادی همچنان تصمیم داشت که این کتاب را به چاپ برساند و وقتی که دید نسخه‌های منتشرشده به‌هیچ‌وجه به اصل وقایع و تجربیات او شبیه نیست، تصمیم گرفت خودش دست‌به‌قلم شود و برای مردم روایت کند.

بخش‌هایی از کتاب آن بیست و سه نفر

حتی با این‌که می‌دانیم این یک کتاب اتوبیوگرافی‌ست، در متن کتاب به بخش‌هایی برمی‌خوریم که دقیقاً شبیه به داستان‌ها و فیلم‌های مُلهم از جنگ است و همان صحنه‌ها را برای ما تداعی می‌کند. این نکته‌ی مثبت باعث می‌شود تا ما دوچندان به عمق بحران پی ببریم و درک کنیم که این تجربیات، یکی از ترسناک‌ترین اتفاقاتی‌ست که می‌تواند برای یک انسان بیفتد. با این وجود در این میان چیزی که مطرح است همان روح بلند و آزاده‌ی انسان است؛ پدیده‌ای که در این ۲۳ نفر به وجود آمد و آن‌ها را به نمونه‌هایی درخشان از ادبیات جنگ در ایران و جهان تبدیل کرد. بخش زیر یکی از همین صحنه‌ها را توصیف می‌کند:

با همان چشم‌های بسته سوار شدیم و حرکت کردیم. توی ماشین -همان جیپ قبلی- عراقی‌‌ها چشم‌بندهایمان را باز کردند. داشتیم به سمت مغرب می‌رفتیم. دو ساعت پیش از غروب آفتاب، جایی پیاده شدیم. آن‌جا، توی دشتی هموار، همه‌ی اسرای گردان ما و گردان‌های دیگر روی زمین نشسته بودند؛ با دست‌های بسته. پیاده‌مان کردند و گذاشتند قاطی دیگر اسرا بشویم. چه اسیرانی! لباس‌ها پاره، موها پریشان، چهره‌ها پر از گرد و خاک، بدن‌ها پر از خون، نشسته و افتاده بر زمین، میان حلقه‌ای از سربازان عراقی با کلاه‌های سرخ.

می‌بینیم که نیازی به توصیف‌های ادبی و تشابیه شاعرانه در این‌جا نیست؛ خود موقعیت آن‌قدر دراماتیک و تکان‌دهنده هست که می‌تواند الهام‌بخش یک فیلم سینمایی باشد که البته همین‌طور هم بود و فیلم «۲۳ نفر» به کارگردانی مهدی جعفری و تولید سال ۱۳۹۸ با اقتباس مستقیم از روی این کتاب خلق شد. در بخش دیگری از این کتاب می‌خوانیم:

تابستان بغداد از راه رسید. در یکی از همان روزهای گرم، درِ زندان باز شد و جوانی بلندقامت با مشت و لگد پرت شد داخل. او سریع خودش را جمع و جور کرد و گوشه‌ای نشست. زیر لب چیزهایی می‌گفت؛ شاید بد و بیراه به زندان‌بان‌هایی که بیرون کتکش زده بودند. بیست و پنج ساله به نظر می‌رسید؛ جذاب با چشمانی درشت و صورتی سبزه. لباس پلنگی ارتش عراق را به‌تن داشت که دکمه‌هایش در کتک‌کاری یکی‌درمیان کنده شده بود. پیدا بود تحقیر شدن، آن هم جلوی ما، برایش گران تمام شده و غرور جوانی‌اش را جریحه‌دار کرده بود. این را از آهی که کشید و لبخند تلخی که زد فهمیدم. گذاشتیم خشمش فروکش کند تا بعد برویم سراغش ببینیم کیست و چرا به زندان افتاده و آیا او هم مثل حاجی و گروهبان رضا با رژیم بعث مخالف است یا نیست!

دسته بندی شده در:

برچسب ها: