اگر نوشته‌های من در مجله‌ی حاضر را خوانده باشید، می‌دانید بارها گفته‌ام که برای ما ایرانیان مرغ همسایه غاز است و با بسط دادن این موضوع به ادبیات و هنر، درمی‌یابیم هیچ‌گاه آن‌چنان که باید و شاید ادبیات خودمان و ظرفیت‌هایش را جدی نگرفته‌ایم؛ درعوض، تا توانسته‌ایم با بشکنی از ادبیات اجانب، ذوق‌زده شده‌ایم و برایش بال درآورده‌ایم! مجموعه‌ی داستانی «مایکل وی» که امروز درموردش صحبت خواهیم کرد، یکی از مواردی است که این ذوق ما به برچسب خارجی خوردن یک اثر ادبی و رفتن سراغش را تایید می‌کند؛ درحالی که اصلا کیفیت بالایی ندارد.

البته استثنای کیفی را نمی‌توان بر این مساله نگذاشت و برای مثال اگر در همین حوزه‌ی کودک و نوجوان یا آثار فانتزی بگردیم، نمی‌توانیم اهمیت ترجمه شدن آثار قوی غربی مانند دور دنیا در هشتاد روز، هری پاتر، نارنیا، شازده کوچولو و… را قابل توجیه ندانیم؛ اما اگر قرار به هزینه برای ترجمه‌ی آثاری همچون مایکل وی باشد، دلیلی نمی‌ماند که نویسندگان ایرانی محق به مقدم شدن آثارشان در مقابل آثار ترجمه نباشند! این موضوع را احتمالا می‌شود به پای تنبلی یا منفعت‌طلبی عامه‌ی ناشران ایران حساب کرد؛ ناشرانی که طبعا هزینه‌ی کمتر و وقت صرف شده‌ی کمتر برای تولید آثاری حاضر و آماده مانند مایکل وی را به حمایت از نویسنده‌ی ایرانی برای خلق اثر اوریجینال، ترجیح می‌دهند؛ کاری که جدای از دو مساله‌ی بالا، با نپیوستن ایران به کنوانسیون برن (معاهده‌ی بین‌المللی حق تکثیر و حق مؤلف) و رعایت نشدن قانون کپی‌رایت، از کم‌هزینه هم کم‌هزینه‌تر درمی‌آید!

اما این مساله که به خودی خود، مشکلی ایجاد نمی‌کند، می‌کند؟ قطعا بله! درواقع ترجمه‌ی آثار بی‌کیفیت و ترجیح آنان به آثار فارسی، جدای از پایین آوردن سطح بازار نشر، دلسردی نویسندگان ایرانی را هم در پی دارد؛ مساله‌ای که باعث می‌شود دیگر ظهور افرادی مانند مهدی آذر یزدی، هوشنگ مرادی کرمانی و… را (برای مثال) در حوزه‌ی کودک و نوجوان ادبیات فارسی نبینیم و آن‌هایی هم که سراغ اثر کودک و نوجوان می‌روند، مانند سیامک گلشیری سعی کنند تا اثری کپی شده از روی دست آثار دست چندم غربی را بازتولید کنند و کتاب‌هایی نازل مانند «خانه‌ای در تاریکی» را به نگارش دربیاورند.

مشخصات مجموعه‌ی کتاب‌های مایکل وی

حال بیایید تا نگاهی به مجموعه‌ی کتاب‌های مایکل وی بیندازیم تا بهتر بتوانیم به نقد و بررسی خودمان از اثر حاضر برگردیم. این کتاب با نام اصلی (به انگلیسی: Michael vey)، مجموعه‌ی داستانی همگرا با شخصیت‌هایی محوری است که مجموعا از هفت جلد نسبتا بلند تشکیل شده و بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۷ میلادی به انتشار درآمده است. ریچارد پل اوانز (به انگلیسی: Richard paul evans)، نویسنده‌ی مجموعه‌ی کتاب‌های مایکل وی است؛ نویسنده‌ای که گویا کلا به نگارش مجموعه‌های داستانی علاقه دارد و پیشتر نیز او را با خلق داستان‌هایی دنباله‌دار مانند سری کتاب‌های داستانی جعبه‌ی کریسمس، قفل، پیاده‌روی و جاده‌ی شکسته شناخته بودیم.

بسیاری از منتقدان به اشتباه ژانر کتاب‌های مایکل وی را ژانر کودک و نوجوان معرفی کرده بودند؛ در حالی که این مجموعه‌ی داستانی، یک مجموعه‌ی داستانی فانتزی است که طبعا بین کودکان و نوجوانان، محبوبیت و مخاطبان بیشتری را دارد؛ اما دلیل نمی‌شود که بزرگسالان نتوانند با این رمان ارتباط برقرار کنند. پس به نوعی، بهترین توضیح برای ژانر این مجموعه، همان برچسب +۱۲ است که بر روی جلد آن نقش بسته است. مایکل وی در آمریکا بسیار محبوب است و طبق لایف‌استایل (یا همان سبک زندگی) مردم این جامعه بسیار پسندیده شده تا جایی که علاوه بر تجدید چاپ‌های متوالی و صدور به زبان‌های دیگر، توانسته جوایز مهمی اعم از جایزه‌ی منتخب خوانندگان جوان لوئیزیانا، جایزه‌ی ادبی اوکلاهما سکویا و جایزه‌ی کتاب ربکا کودیل را کسب کند.

نشر پرتقال به عنوان زیرشاخه‌ی عمومی نشر مشهور خیلی سبز (ناشر کمک‌درسی)، ناشری است که اثر حاضر را به همت فرانک معنوی امین به زبان فارسی برگردانی کرده و آن را در هفت مجلد نزدیک به جلد اصلی (در قطع رقعی) به چاپ رسانده است. این کتاب‌ها برای اولین بار در سال ۱۳۹۶ هجری شمسی ترجمه شدند و تاکنون با استقبال خوبی هم مواجه شده‌اند.

خلاصه‌ی داستان مجموعه‌ی کتاب‌های مایکل وی

اما ماجرای این داستان بلندبالا و پرهیاهو از چه قرار است؟ همان‌طور که از اسم کتاب‌ها هم برمی‌آید، داستان درمورد فردی به نام مایکل وی است. مایکل، نوجوانی آمریکایی و چهارده ساله است که به بیماری عجیبی به نام سندروم تورت مبتلا شده است. این بیماری با نام درست‌ترِ نشانگان توره (به انگلیسی: Tourette’s syndrome)، یک اختلال در سیستم عصبی است که نوع عمومی‌تر آن را در تیک‌های عصبی خودمان هم دیده‌ایم. مایکل که نوعی پیشرفته و مخصوص از این بیماری را در خود می‌بیند، ابتدا تصور می‌کند که این بیماری باعث ناتوانی او شده است؛ اما در یک روز و زمانی که قلدرهای مدرسه سعی می‌کنند او را اذیت کنند، می‌فهمد که اتفاقا این بیماری باعث به وجود آمدن قدرتی خاص در وجودش شده است؛ به این نحو که توانایی ایجاد زاپ الکتریکی و شوک دادن به افراد را دارا شده است!

کم‌کم و با جلو رفتن این قصه متوجه می‌شویم که در جهان خیالی مذکور، مایکل تنها نیست و ۱۶ نوجوان دیگر هم هستند که هرکدام از قدرت‌هایی خارق‌العاده مانند مایکل برخوردار شده‌اند. اما مگر می‌شود که یک داستان ابرقهرمانی، ضدقهرمان نداشته باشد؟ قطعا این‌طور یک جای ماجرا می‌لنگد! پس کم‌کم می‌فهمیم که یک سازمان مخوف به مثابه بخش شرّ ماجرا حضور دارد و می‌خواهد با جمع کردن این نوجوانان قدرتمند و استفاده از آنان در جهت کارهای خودش، اهداف شومی که در سر می‌پروراند را جلو ببرد. اما این نوجوانان به جای تسلیم شدن و همکاری با سازمان مذکور، تصمیم می‌گیرند تا با آن بجنگند و دنیا را از شر آن خلاص کنند؛ موضوعی که اکثریت داستان‌های مجموعه‌ی کتاب‌های مایکل وی را تشکیل می‌دهد.

و اما نقد…

شما را نمی‌دانم اما من بیشتر دوست دارم تا در نقد یک اثر –خصوصا نقد منفی- به جای پرداختن به نکات ریز و جزئی، ابتدا از کلیات و مسائل مفهومی و بنیادین آغاز کنم. در همین راستا می‌توانم مهم‌ترین مخالفت خودم با کتاب‌های مایکل وی را در القای مصنوعی، تحمیلی و آرایش شده‌ی مدرنیته به کودکان و نوجوانانی بدانم که هنوز راه خود را انتخاب نکرده‌اند؛ مساله‌ای که شاید در آمریکا با لایف‌استایل خاص و پذیرفته شده‌اش، آن‌چنان مشکل‌‌ساز نباشد؛ اما در کشوری جهان سومی مانند ایران که هنوز بین سنت‌ها و نوگرایی‌ها در تعلیق است، شک، دوگانگی‌ها، تعارضات و مشکلات زیادی را برای نوجوانان درست می‌کند. درواقع لایف‌استایل آمریکایی که ناشی از کاپیتالیسم (همان نظام سرمایه‌داری) وسیع حاکم بر ایالت متحده است، می‌تواند جامعه‌ای جهان‌خوار و رو به گسترش را امری مثبت تلقی کند؛ اما تزریق این موضوع اگزجره (اغراق‌آمیز) تقابل خیر و شر و مثبت و منفی‌نگری مطلق، باعث دور شدن از فرهنگ روادارانه‌ی شرقی در میان نوجوانی ایرانی خواهد شد. پس حتی اگر مثبت فکر کنیم و نیت این نوجوانان را خوب تلقی کنیم، باز هم این موضوع با ذهن من جور در نمی‌آید که قرار است جبهه‌ای کوچک، کل یک دنیا را نجات بدهند که پیامد معنی‌اش می‌شود اینکه کل دنیا را مال خود کنند!

خلاقیتی در حد صفر!

اما حتی اگر از مشکل بنیادین خودم با مضمون داستانی مایکل وی و خاستگاه محتوایی و نوع زاویه‌ی دید آن بگذرم، باز هم نمی‌توانم نمره‌ی بالا یا حتی نمره‌ی قبولی را برای این کتاب در نظر بگیرم و این موضوع را البته با ذکر این نکته عرض می‌کنم که نویسنده‌ی این کتاب، با توجه به فعالیت‌های جنبی‌اش، اتفاقا مورد احترام و ستایش من است. درواقع حتی اگر مشکل مضمونی مایکل وی را فراموش کنم، نمی‌توانم ضعف‌های فرمی و تکنیکی آن در شخصیت‌پردازی، روایتگری، ارتباطات عرضی و طولی داستانی و خرده‌پیرنگ‌سازی‌اش را نادیده بگیرم. مایکل وی کتابی است که علاوه بر مضمون منفی و مهم‌تر از آن تکراری، خلاقیت خاصی هم ندارد و کشف یا اتفاق جدیدی در آن رخ نمی‌دهد. برای مثال در بالا گفتیم که جهان خیالی مایکل وی از هفده ابرقهرمان نوجوان بهره می‌برد؛ خب شاید اولین نکته‌ی جذاب در این تصور باشد که هر کدام از این نوجوانان قرار است یک‌سری خصوصیات منحصر به فرد و مکمل با همدیگر داشته باشند؛ اما در کمال تعجب، کارهایی که اکثر این قهرمانان می‌توانند انجام دهند، ربطی به الکتریسیته و برق دارد و بعد از مطالعه‌ی کتاب شاید به این سوال برخورد کنید که آیا نمی‌شد همه‌ی این قدرت‌ها را با هم جمع زد؟

برای مثال علاوه بر مهارت خود مایکل، دیگرانی هستند که به ترتیب می‌توانند سیناپیس‌های الکتریکی مغز را به هم بریزند، از اعضای بدنشان الکتریسیته ساطع کنند، نور و گرمای الکتریکی تولید کنند، مکان‌یاب الکتریکی دارند، می‌توانند در سیستم‌های مسیریابی الکترونیکی دشمن مداخله کنند و آن را از کار بیندازند و قص علی هذا…

کارکرد در چیست؟

اما مساله‌ی بعدی که می‌توانیم مایکل وی را در آن ناتوان به حساب بیاوریم، مساله‌ی کارکردگیری از مضمون و داستان است. درواقع یکی از مهم‌ترین مسائلی که در حوزه‌ی کودک و نوجوان –به مثابه مخاطب اکثریت این داستان- وجود دارد، مساله‌ی انتقال مفاهیم بر بستر داستان است که در مایکل وی تا حدی زیادی مغفول مانده است. مایکل وی جنبه‌ی آموزشی ندارد، در حالی که اگر در ادبیات کهن فارسی بگردیم، چیزی که فراوان است، همین جنبه است. پس در راستای یکی از مواردی که در بخش اول این مطلب در باب مضرات ترجمه و تبلیغ چنین آثاری بیان کردیم، به مساله‌ی الگوسازی و عرفی کردن سره و ناسره می‌رسیم. و در حالی که ما در ادبیات فارسی، الگوهای بی‌شماری از آموزش بر بستر داستان را داریم، چرا باید سراغ مایکل وی برویم؟ مساله این‌جاست که اکثریت ناشران ما فعالیت خاصی در باب ادبیات کهن فارسی ندارند و شاید بتوان گفت حتی یک بار هم سراغ گونه‌های فاخر ادبیات فارسی، همچون ادبیات تعلیمی نرفته‌اند، متل‌ها، ضرب‌المثل‌ها و… را نخوانده‌اند؛ پس دنبال مایکل وی می‌روند!

نگاهی به ترجمه مجموعه مایکل وی

در آخرین بخش این مطلب می‌خواهم کمی سراغ بحث ترجمه‌ی مایکل وی بروم؛ مبحثی که در ابتدا تصور را به سمتی مثبت سوق می‌داد. درواقع زمانی که فهمیدم نشر پرتقال علاوه بر استفاده از مترجم، سراغ سه ویراستار فنی و محتوایی هم رفته است، بسیار بسیار از این حرکت حرفه‌ای ذوق‌زده شدم و این نشر را ستایش کردم؛ اما بعد از مطالعه دریافتم که ترجمه‌ی مایکل وی از نظر فنی با وجود سه ویراستار هم به متن خوبی منجر نشده است!

اولین ضعف این ترجمه در دوگانگی زبانی است؛ به این قسمت از جلد اول کتاب توجه کنید:

یکی از چیزهایی که درباره‌ی اوستین می‌دانستم این بود که اگر چیزی را درک نمی‌کرد مغزش بدون وقفه به آن موضوع حمله می‌کرد و با قدرت یک تراشه‌ی پردازنده‌ی کامپیوتر، به مقایسه‌ی حقایق و محاسبه‌ی اعداد و ارقام می‌پرداخت. حوالی ساعت نه و نیم شب، پردازشش نتیجه داد. روی مبل اتاق نشیمن خانه‌ی ما دراز کشیده بود و در حالی که من مانند پلنگی در قفس، از یک طرف اتاق به طرف دیگر می‌رفتم، به سقف خیره شده بود. گفتم: من نمی‌فهمم. اون‌ها از کجا می‌دونستن که من کی هستم؟ چطور از قدرت‌های ما خبر داشتن؟!

جدای از دوگانگی زبانی اگر فرض کنیم زبان اصلی محاوره است (که برای یک داستان هیجان‌انگیز و پر از گفتاورد / دیالوگ ضروری به نظر می‌رسد)، به این قسمت توجه کنید:

مایکل، بهترین بخشش اینه که کل جمعیت دانش‌آموزش مریدیان تو این بخت خوب تو سهیم هستن. اگه تو و اون دانش‌آموز دیگه این پیشنهاد قابل توجه رو قبول کنین، مدرسه‌ی ما یک کمک هزینه‌ی دویست‌هزار دلاری دریافت می‌کنه!

همین‌طور که می‌بینید، حتی در صورت نگاه جزء به جزء (یعنی منفک از هم) به قسمت‌های روایی و همچنین دیالوگ‌ها، باز هم به نتیجه‌ی خوبی نمی‌رسیم؛ زیرا در خود بخش محاوره هم باز به مشکلاتی برمی‌خوریم؛ برای مثال ما معمولا در زبان محاوره از واژه‌ی «یه» به جای «یک» استفاده می‌کنیم؛ یا از سوی دیگر «تو» به معنای داخل، ممکن است با تو به معنای ضمیر دوم شخص مفرد اشتباه گرفته شود.

نکته‌ی دیگری هم که به ذهنم می‌رسد، استفاده از اسامی فارسی در خلال ماجرایی کاملا ناآشنا و غربی در متن است؛ همان‌طور که در گفتاورد بالا دیدیم، اسم یکی از دبیرستان‌ها –به دلیلی نامعلوم برای خود من- «مریدیان» نام‌گذاری شده است. موضوعی که با توجه به ناآشنایی مضمون، نه‌تنها باعث همذات‌پنداری بیشتر با متن نمی‌شود، بلکه پس زده شدن آن را در پی دارد…

دسته بندی شده در: