حتما خودتان این‌طور هستید یا یکی از افراد دور و برتان این ویژگی را دارد که موقع خواندن کتابی، زیر جملاتی که دوست داشته خط بکشد. یا آن‌ها را در دفترچه‌ای یاداشت کند و دلش بخواهد بخشی از کتابی را می‌خواند را با بقیه به اشتراک بگذارد. خواندن کتاب همیشه جذاب است چه به طور کامل و چه به صورت خواندن جملات ناب و بندهایی که بیشتر به دل مخاطب می‌نشینند.

کتاب جز از کل نوشته‌ی استیو تولتز از آن دست رمان‌هایی است که می‌توانید در صفحاتش جملاتی را پیدا کنید که انگار حرف شما بوده است و یا به بخشی از زندگی و اتفاقات اطراف‌تان اشاره می‌کند. در ادامه‌ی این متن، بخشی از این جملات را می‌خوانید.

جزء از کل

جزء از کل

نویسنده : استیو تولتز
ناشر : چشمه
مترجم : پیمان خاکسار
قیمت : ۳۷۸,۰۰۰۴۲۰,۰۰۰ تومان

مردم همیشه شکایت می‌کنند که چرا کفش ندارن تا این‌که یه روز آدمی رو می‌بینن که پا نداره و بعد غر می‌زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن، چرا؟ چی باعث می‌شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال‌آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه کلیّات؟ چرا به جای این‌که «کجا باید کار کنم؟» نمی‌گیم «چرا باید کار کنیم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» می‌گیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»

مردم وقتی غافل‌گیر می‌شوند، شبیه بچه‌ها رفتار می‌کنند.

گوش کن، آدما شبیه زانویی می‌مونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون می‌خوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمی‌خوام چکش باشم چون نمی‌دونم زانو چه واکنشی نشون می‌ده. دونستنش هم ملال‌آوره. این رو می‌دونم چون می‌دونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقادات‌شون افتخار می‌کنن. این غرور لوشون میده. این غرور مالکیته.

هیچ‌وقت نباید تلفن جواب داد یا در را روی کسی باز کرد. این جوری مجبور نمی‌شوی به کسی نه بگویی.

باور کنید. اصلا نباید جلو یک نفر پخش زمین شوید. کمک‌تان نمی‌کند که از جا بلند شوید.

مشکل من این است که نمی‌‌توانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که می‌‌دانم این است که چه کسی نیستم. هم‌چنین متوجه شده‌‌ام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامون‌شان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کرده‌ام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما می‌‌روم و پرده تاریک می‌شود با تمام وجود دلم می‌‌خواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوش‌بختانه همیشه یک چراغ‌ قوه‌‌ی جیبی همراهم هست.

فلسفه‌های جزئی و کلی زندگی

«وقتی بچه هستی، مدام از تو می‌پرسند: «حالا فرض کنیم همه‌ی مردم خودشون رو انداختن توی چاه. تو هم باید این کار رو بکنی؟». وقتی بزرگ می‌شی ماجرا فرق می‌کنه. آدم‌ها بهت می‌گن: آهای. همه دارن می‌پرن تو چاه. تو چرا نمی‌پری؟!

همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ، روی صندلی ردیف اول نشسته باشند. اگر پای بلیتی به مقصد دالاس سال ۱۹۶۳ در کار باشد، چه کسی حاضر است فرصت تماشای منفجر شدن پسِ کله کندی را از دست بدهد؟ یا خراب شدن دیوار برلین را؟ آدم‌‌هایی که آن‌جا حاضر بوده‌‌اند جوری حرف می‌‌زنند انگار مغز جی.اف.کی پاشیده روی پیراهن‌‌شان یا خودشان شخصا این‌ قدر سقلمه زده‌‌اند که دیوار برلین فرو ریخته! کسی نمی‌‌خواهد چیزی را از دست بدهد، مثل این که هم‌زمان با زمین‌‌لرزه‌ای جزئی عطسه‌‌ات بگیرد و بعد تعجب کنی از این که چرا همه دارند داد و فریاد می‌کنند.

آدم‌های زشت هم می‌دانند زیبایی چیست، حتی اگر آن را ندیده باشند.

متنفرم از این که هیچ‌کس نمی‌تواند بدون این که یک ستاره از دشمنش بسازد قصه‌ی زندگی‌اش را بازگو کند.

ناگهان به این نتیجه رسیدم آدم‌های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک‌‌طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی‌‌دهد ممکن است در کتاب‌‌ها هیجان‌‌انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته‌‌کننده است.

از من بشنوید. آدمی‌زاد را فقط وقتی تنها است می‌شود تحمل کرد.

بعضی وقت‌ها حرف نزدن هیچ نوع زحمت و سختی ندارد. اما گاهی وقت‌ها، فشار و دردش از بلند کردن پیانو هم بیشتر است.

چیزى که نمى‌فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى‌کنن، تکرار مى‌کنن. تحلیل نمى‌کنن، نشخوار مى‌کنن. هضم نمى‌کنن، کپى مى‌کنن. اون وقت‌ها یه ذره مى‌فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان‌هایى که وجود خارجى ندارن.

آدم‌های گناه‌کار به مرگ محکوم نمی‌شوند. به زندگی محکوم می‌شوند.

اگر کودکی‌‌ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوت‌‌های بین ثروت‌مندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه‌‌ناپذیر است.

نمی‌توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه‌‌ای در جهان باشم، ولی می‌توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب‌های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست‌داشتنی، متفکر، خوش‌بین، شاداب، شکننده –این‌ ها نقاب‌های ساده‌ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب‌های پیچیده‌تری به صورت می‌زدم، محزون و شاداب، آسیب‌پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این‌ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می‌بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب‌های پیچیده، زنده‌‌زنده تو را می‌ خورند.

امیدواری نقاب یا چهره؟

هر روز که زنده بیدار می‌شوی فاتحی. برو و غنایمت را طلب کن.

آدم در تنهایی احمق است. ولی در جمع رسما بدل به الاغ می‌شود.

مرگ پدرم، حفره‌ای بزرگ در زندگی‌های‌شان [زندگی مردم استرالیا] باقی می‌گذاشت. خلأ مهمی که باید پر می‌شد. الان دیگر باید از کدام فلک‌زده‌ای متنفر باشند؟

گاهی اوقات فکر می‌کنم که انسان، حیوانی است که برای زندگی خود به آب یا غذا نیاز ندارد. همین که شایعه‌ای برای نقل کردن و شنیدن داشته باشد برایش کافی است.

وقتی خیلی تلاش می‌کنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطره‌ی فراموش‌ناپذیر تبدیل می‌شود. حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطره‌ی فراموش‌نشدنی دیگر هم ایجاد می‌شود.

رهایی در این است که شبیه دیوانه‌ها باشی.

هرکس که ادعا می‌کند یکی از دوستانش در طول سال‌ها هیچ تغییری نکرده، فرق نقاب و چهره‌ی واقعی را نمی‌فهمد.

داستان پدر و پسر

این جملات را گاه از زبان مارتین دین می‌خوانید و گاه از زبان جسپر دین. داستان کتاب جزء از کل در مورد مارتین و جسپر دین، پدر و پسری است که هر کدام با یک زاویه‌ی خاص و متفاوت به مردم و اتفاقات زندگی نگاه می‌کنند. مارتین با باورهای خاص و گاهی عجیبش سعی می‌کند پسرش، جسپر را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف می‌کند.

اگر با خواندن بخش‌هایی از کتاب متوجه موضوع داستان نشده‌اید می‌توانید برای خرید اینترنتی کتاب جزء از کل و خواندن معرفی رمان جز ء از کل و فهمیدن موضوع آن به فروشگاه اینترنتی کتابچی مراجعه کنید.

دسته بندی شده در: