اگر از آن جمله نویسندگان و شاعرانی هستید که گه‌گاه به نفس عمل نوشتن شک می‌کنید، اگر روزهای طولانی بی نوشتن هیچ سطری در اندوه و ناامیدی به سر می‌برید، اگر فکر ویرانی و خودتخریبی و سوزاندن نوشته‌ها شما را از درون می‌خورد، اگر هزاران بار می‌نویسد و خط می‌زنید؛ «تا روشنایی بنویس»همچون پیر خردمندی است که دست شما را می‌گیرد و از میان دالان‌هایِ تاریکِ نوشتن عبورتان می‌دهد. پیرمردی که در آستین قصه‌ها و تجربیاتی فراوان از تبار نویسندگانی دارد که تمام این احساسات و تردیدها و اندوه و نومیدی‌ها را تجربه کرده‌اند. تا روشنایی بنویس، جوهر قلمتان را از نور پر می‌کند و دیگر بهانه‌ای برای ننوشتن، نخواندن، نرسیدن و ناتوانی باقی نمی‌گذارد.

احمد اخوت اصفهانی، از مترجمان و نویسندگان ساکن اصفهان، در زمینه‌های ترجمه، نقد ادبی و شناخت ادبیات غرب مهارتی بسزا دارد. اخوت درکنار فعالیت‌های یاد شده یک داستان‌نویس، داستان شناس و منتقد ادبی زبده‌ نیز هست. او دارای مدرک دکترای زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی و از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان است. از آثار منتشر شده اخوت می‌توان به آثاری چون «دستور زبان داستان»، «مستعارنویسی و شبه ترجمه»، «من و برشت»، «نشانه‌شناسی مطایبه»، لطیفه‌ها از کجا می‌آیند؟»، «پروست و من»، «کتاب من و دیگری»، «تا روشنایی بنویس»، «دو بدن شاه» و«ای نامه» اشاره کرد.( رسول آبادیان، روزنامه اعتماد)

احمد اخوت  خود می‌گوید«تا روشنایی بنویس» جمله عجیب و غریبی از یوحنا است و جمله ای چندلایه به معنای اینکه تا زمانی که روشنی داری بنویس یا منظور این است که تا زمانی که روشنایی درمی آید بنویس و اشاره‌ای به ابوالحسن نجفی دارد که از همسایگان ما بود و تا صبح با چراغ دریایی می‌نوشت.

کتاب تا روشنایی بنویس توسط نشر جهان کتاب به چاپ رسیده است.

نقد ژنتیکی

در بخشی از کتاب نویسنده به بررسی مقوله‌ای با عنوان نقد ژنتیکی می‌پردازد، که عبارت است از آنکه خط خوردگی‌ها و نسخه‌های اولیه یک نوشته به مثابه تاریخی از شکل‌گیری آن اثر مهم و حائز اهمیت و مطالعه هستند. نقد ژنتیکی می‌کوشد جنبه‌های ناخودآگاه اثر را روشن کند و تمام پیش‌متن‌های اثر، یعنی دست‌نوشته‌ها، یادداشت‌ها و احیانا مصاحبه‌ها و نامه‌های نویسنده درباره‌ی اثر مورد نظر را به دقت بررسی می‌کند و شرح حال اثر را می‌نویسد. به این منظور نقد ژنتیکی به پشت صحنه‌ی اثر نگاه می‌کند؛ برای مثال اخوت درباره‌ی خط خوردگی‌های «شازده احتجاب» می‌گوید: من نقد ژنتیکی را سالهاست کار می‌کنم و با پیدا کردن خاطرات نویسنده می‌شود چگونگی شکل گرفتن داستانها را مشخص کرد. برای نمونه نخستین بار که گلشیری «شازده احتجاب» را برای ما خواند، در خانه محمد حقوقی بودیم. کتاب در ابتدا داستان کوتاهی بود که از قسمتی که شازده از چلچراغ می‌آید پایین شروع می‌شد. بعد به آغاز فعلی شازده احتجاب می‌رسید و ابوالحسن نجفی اعتقاد داشت این بخش چلچراغ در کار باید حذف شود.اگر به نقد ژنتیکی اهمیت دهیم، ردپای آقای حقوقی و کوچه اش و مراد (پیک مرگ) و «شازده احتجاب» گلشیری را می‌شد دید. به همین طریق در یادداشت‌های روزانه نویسندگان وضعیت داستان نوشتن آنها را پیدا می‌کنم.در حال حاضر در غرب خیلی از آثار بزرگ را نسخه‌های ژنتیکی و اصل بی تغییر را چاپ می‌کنند و طرفداران خود را دارد و مخاطب متوجه حذفیات و تغییرات متن می‌شود.

وحشت از صفحه سفید

صفحه‌ی سفید دعوتی است به نوشتن برای بردن پیغامی به شهر، اما وقتی در تله‌ی ناتوانی در نوشتن گرفتار شویم صفحه‌ی سفید پرده‌ی بسیار تاریکی می‌شود. نوشتن و ننوشتن، ناتوانی در نوشتن یا در حالت بیمارگونه‌ی آن وحشت از نوشتن با هم پیوندی نزدیک دارند. گاهی این ناتوانی از نوشتن به دلیل عدم رعایت آداب و مناسک خاصی است که هر نویسنده برای خود دارد، از پخش کردن یک موسیقی تا کشیدن سیگار و …که مقدماتی برای آماده شدن جهت نوشتن است. برای برخی نویسندگان محل نوشتن بسیار مهم است به طور مثال مارک تواین عادت داشت در رختخواب بنویسد و رابرت فراست ایستاده می‌نوشت. زمان نوشتن نیز جزو مولفه‌های تاثیرگذار است؛ مثلا برخی نویسنده‌ها در شب و برخی در روز خلاقیت‌شان بروز پیدا می‌کند. نویسندگی همچون عرق‌ریزان روح است و با شغلی مانند کفاشی در ماهیت متفاوت است. نویسندگی ذاتا با تنهایی آمیخته و نویسنده تنها در خلوت خود می‌نویسد. اما به طور کلی عوامل وحشت از صفحه‌ی سفید عبارتند از:

  • ترس از مخاطب و داور
  • نویسنده شلاق به دست
  • نداشتن برنامه کاری منظم
  • جیره ثابت در نوشتن
  • ترس از مهلت نهایی
  • ناامیدی و سرخوردگی
  • کمال‌گرایی

سندرم کتاب دوم

وحشت از نوشتن پدیده‌ای نسبتا جدید است و با مدرنیسم پدیدار شد؛ از وقتی توجه به زندگی درونی نویسنده و حیات اجتماعی او اهمیت یافت و نام نویسنده جایگاه مهمی پیدا کرد. تا حدود قرن هیجدهم که نویسنده اسم و امضایی نداشت طبیعتا این پدیده هم نمی‌توانست موضوعیت داشته باشد، زیرا تا پیش از این متن بود که اهمیت داشت نه اینکه چه کسی آن را نوشته است و اسم نویسنده در سایه‌ی متن می‌رفت. پس از انقلاب صنعتی و بروز اولین جلوه‌های مدرنیسم و اهمیت یافتن نام صاحب اثر، آنکه نوشته‌ای را امضا می‌کرد دیگر با نویسنده‌ی گمنام گذشته تفاوت داشت و باید مسئولیت اثر را به عهده می‌گرفت و این کار با اضطراب همراه بود. سندرم کتاب دوم را باید زیر مجموعه‌ی وحشت از صفحه‌ی سفید بدانیم. یعنی نویسنده کتاب اول خود را بی هیچ مشکل خاصی انتشار داده و با استقبال خوبی مواجه شده است و به وسیله‌ی آن معروف شده است حال همه و بیشتر خود او انتظار دارند نویسنده شاهکار دیگری بیافریند. در ادامه اخوت با بررسی مفصل علل و راهکارهای عبور از این معضل و بیان نمونه‌های بسیاری از سندرم کتاب دوم در تاریخ ادبیات راه‌های غلبه بر این مشکل را ارائه می‌دهد.

نوشته‌هایم را بسوزان

در یادداشت بدون تاریخ کافکا برای دوستش ماکس برود از او می‌خواهد تمام نامه‌ها و دست‌نوشته‌ها و طرح‌هایش را بسوزاند. اما ماکس بر خلاف وصیت کافکا آن‌ها را با دلسوزی تمام منتشر می‌کند. به قول بورخس وقتی کسی مثل کافکا پیش دوستش دلربایی می‌کند که نوشته‌هایم را بسوزان یقین می‌داند او چنین نخواهد کرد. در تاریخ نویسندگان و شاعران دیگری همچون امیلی دیکنسون و کاترین مانسفیلد هم وصیت کرده بودند کلیه آثار و دست نوشته‌هایشان پس از مرگ سوزانده شود اما این اتفاق نیفتاد. گرچه نمونه‌های کتاب‌سوزی نویسندگان نسبتا فراوان است اما انگیزه‌ی آنها از نابود کردن آثار یکسان نیست:

  • سوزاندن به دلیل ترس از محرمات، شرم، سانسور و فشارهای اجتماعی.
  • قبول نداشتن همه یا برخی از آثار گذشته
  • اثر هنری به عنوان خصم
  • نویسنده می‌خواهد دست‌نوشته‌هایش به صورت دشمن درآیند و او را آزار دهند
  • زجر از یادآوری حال و فضایی که اثر در آن خلق شده
  • اعتقاد به آنکه جامعه در حق نویسنده جفا کرده و حق ندارد آثارش را بخواند
  • سوزاندن دست‌نوشته‌ها به عنوان اعتراض به یک وضعیت اجتماعی
  • ترس از سوءاستفاده توسط افراد
  • سندرم جی. دی. سالینجر!

خوانش کشوی میز

وابستگیِ نویسنده به کتاب‌ها و کشوی میزش چنان است که با آن‌ها زندگی می‌کند و وقتی از آن‌ها دور می‌شود غم غربتشان را بر دوش می‌کشد.

استفان مالارمه، آن شاعر ستایشگر اشیاء، می‌گفت همیشه آرزو داشته درباره‌ی اشیاء داخل جیبش شعری بسراید اما چون دیده که منظومه‌ی ناتمامی خواهد شد این خواست برایش به صورت آرزویی باقی مانده است. ما با اشیاء زندگی می‌کنیم و آن‌ها در زندگی‌مان نقش دارند و وقتی پیر می‌شوند و از میان می‌روند خاطره‌ی آن‌ها را در ذهن داریم و غم غربتشان را به دل.

فصل «باز کردن کتاب‌هایم را» ترجمه‌ای است از والتر بنیامین که به تحلیل وابستگیِ ما به اشیاء به طور عام و به‌خصوص به کتاب‌هایمان می‌پردازد. از مجموعه‌ی کتاب‌هایش و خاطراتی که از آن‌ها دارد می‌نویسد و از ظرایفِ مجموعه‌داری می‌گوید؛ از آن خواستِ مرموزی که در وابستگی ما به اشیاء ریشه دارد، همان که اشتیاق خاطره‌نویسی و اثرگذاری بر جهان از آن سرچشمه می‌گیرد.

تا روشنایی بنویس را همچنین می‌توان مجموعه‌ی عشق و ناتوانی دانست، چنان‌که نویسنده خود نیز در شرح مجموعه‌ی خویش می‌آورد: «بیان حال عاشقانی که دوست دارند بخوانند امّا چشمان ضعیفشان یاری نمی‌کند.»] فصل کتاب‌خوانی برای بورخس نوشته‌ی آلبرتو مانگوئل که اخوّت ترجمه‌ی آن را در این کتاب آورده نیز از چنین احوالی خبر می‌دهد. ماجرا به سال ۱۹۶۴ بازمی‌گردد و روزهایی که بورخسِ نابینا از مانگوئلِ جوان می‌خواهد که در هفته چند جلسه‌ای به دیدارش برود و برایش کتاب بخواند. مانگوئل در کتاب با بورخس تمام جزئیات این جلسه‌ها را ثبت کرده؛ از فضای خانه‌ گرفته و کتاب‌هایی که می‌خواند تا جایی که بورخس معمولاً می‌نشست و چگونه گوش دادنِ او به کتاب‌ها، همه را شرح داده است. جز این، اخوّت مطلب دیگری نیز از مانگوئل آورده است. خواندن با عینک که ترجمه‌ی گزیده‌ای از یکی از فصل‌های کتاب تاریخ نوشتن آلبرتو مانگوئل است، درباره‌ی ویژگی‌های آنانی حرف می‌زند که به «کرم کتاب» شناخته می‌شوند. این‌ها معمولا افرادی‌اند که از بس کتاب خوانده‌اند چشم‌هایشان ضعیف شده است و عینک می‌زنند. «محجوب و بی‌صدا، نشسته چهارزانو بر توده‌ای از کتاب، یا ایستاده منتظر گوشه‌ی آن میز شلوغ آشفته: آن‌ها دلالت بر خواننده می‌کنند، علامتی بر حضور او، نمادِ پیشه‌ی خوانندگی.» او از اختراعِ عینک می‌نویسد و از دوران‌های پیش از آن که خوانندگان راهشان را کورمال از میان متن تاریک پیدا می‌کردند.( سید احسان صدرائی، و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند)

دسته بندی شده در: