یکی از اسامی‌ای که همیشه برایم با اندوه گره خورده، نام «ساتوشی کن» کارگردان، فیلمنامه‌نویس و تصویرگر ژاپنی‌ای است که در ۴۶ سالگی به علت سرطان لوزالمعده، درگذشته است. کُن در طول زندگی کوتاه خود، فقط چهار انیمه‌ی سینمایی کامل و یک انیمه‌ی نیمه‌کاره ساخته، و در برخی از انیمه‌های سریالی هم به‌عنوان کارگردان برخی از اپیزودها فعالیت داشته است. او را نابغه‌ی دنیای انیمه نامیده‌اند، و تصور اینکه کسی فقط ۴۶ سال عمر کند، تعداد آثار ساخته‌شده‌اش کمتر از انگشت‌های دست باشد اما بتواند چنین لقب عظیمی را به خودش اختصاص بدهد، سخت است. این یعنی حتی اگر مثل من، به‌اصطلاح «انیمه‌باز» هم نباشید و این مدیوم، موردعلاقه‌تان نباشد، مطمئناً هم از تماشای انیمه‌های این نابغه‌ی ازدست‌رفته، ناراضی بازنخواهید گشت؛ انیمه‌هایی که همگی بسیار مشهور هستند و حتی گفته می‌شود که بسیاری از کارگردانان سینما در ساخت آثار علمی‌تخیلی خود، از ایده‌های خلاقانه و تصویری به‌کاررفته توی برخی از آن‌ها، بسیار بهره جسته‌ و حتی مستقیماً اقتباس کرده‌اند.

در ادامه، به معرفی کوتاه هر چهار انیمه‌ی سینمایی منتشرشده از کُن، بدون در نظر گرفتن ترتیب زمانی و سال ساخت آن‌ها پرداخته‌ام.

تخیل را با چه ادویه‌ای بپزیم؟

«پاپریکا»/Paprika  محصول سال ۲۰۰۶، یکی از کارهای کُن و ساخته‌شده در استودیو «مدهاوس» است که بر اساس یک «مانگا» به همین نام ساخته شده است. در پرانتز لازم می‌دانم اشاره کنم که به کمیک‌بوک‌های ژاپنی، مانگا گفته می‌شود. پاپریکا را می‌توان از نظر ژانری، در رده‌‌ی آثار هیجانی، علمی‌تخیلی و البته روان‌شناختی قرار داد. ماجرا چیست؟ دستگاهی به اسم «دی‌سی مینی» وجود دارد که با آن می‌توان رویاها را ضبط، تماشا و توی سر دیگران جایگزین کرد. همچنین با ورود پزشکان به خواب بیماران، خاصیت درمانی این دستگاه هم به‌کار می‌آید و اصلاً استفاده‌ی اصلی‌اش همین است. اما یک اتفاق یا درواقع مجموعه‌ای از اتفاق‌ها و دزدیده شدن این دستگاه مهم، باعث می‌شوند دردسرهایی در راستای استفاده از این دستگاه به‌وجود بیاید…

تلفیق رویا و کابوس و واقعیت با یکدیگر و ساختن جهانی که در آن بافت هذیان و واقعیت با هم ترکیب شده است، از جذاب‌ترین ویژگی‌های این انیمه است. از نظر گرافیکی هم انیمه پر از ایده‌های خلاقانه است. گاهی بیننده با خودش فکر می‌کند اگر این‌ ایده‌ها می رفتند توی دل سینما و با جلوه‌های ویژه ساخته می‌شدند، نتیجه چه می‌شد؟ من فکر می‌کنم در این صورت، نتیجه اصلاً این‌طور خوب و فانتزی از آب درنمی‌آمد و ساتوشی کُن، از تمام ظرفیت‌های مدیوم انیمه برای به تصویر کشیدن دیوانگی‌های تصویری توی ذهنش، بهره گرفته است. اگرچه فیلم inception  / تلقین از «کریستوفر نولان» نیز در زمینه‌ی ایده، چینش صحنه‌ها و تقریباً همه‌چیز خود وامدار پاپریکا است، اما دیوانگی موجود در انیمه و این فیلم، با یکدیگر متفاوت است و می‌توان باوجود شباهت‌ها، بدون مقایسه،  آن‌ها را جدا از یکدیگر نیز دوست داشت.

یک سفر سینمایی گریه‌دار

اما همان‌طور که شاید بدانید انیمه‌ها علاوه‌بر داشتن پتانسیل برای به تصویر کشیدن ایده‌های خلاقانه، گاهی می‌توانند حسابی گریه‌دار و غمناک هم باشند. «بازیگر هزاره» یا millennium actress  محصول سال ۲۰۰۱، چنین انیمه‌ای است.

قصه چیست؟ یک مستندساز، به خانه‌ی بازیگری مشهور و قدیمی می‌رود که سال‌هاست دور از سینما و در انزوا زندگی می‌کند. بعد همان‌طور که زن شروع به گفتن خاطرات جوانی‌‌اش می‌کند، مرز بین امروز و گذشته برداشته می‌شود و تخیل و واقعیت، به‌طرز زیبایی درهم می‌آمیزند؛ مثلاً مسیر زندگی زن و تلاش‌هایش برای پیدا کردن معشوقش که یک نقاش معترض بوده، در قالب فیلم‌های مشهوری که این هنرپیشه بازی کرده، بازنمایی می‌شود. سپس نقش‌‌هایی که این زن ایفا کرده و شخصیت واقعی او، با هم ترکیب و در یکدیگر حل می‌شوند‌، جوری که در جاهایی دیگر قابل‌تفکیک نیستند و این حل‌شدگی، تعمد دیوانه‌وار کارگردان برای ورود کردن به درونیات زن بوده است. همین آشفتگی و ورود شخصیت مستندساز و دستیارش به داخل فیلم‌ها و درواقع خاطرات زن، زیبایی ویژه‌ای به انیمه بخشیده است. سوژه هم که در نوع خودش جالب و غمناک است و بیننده‌ی حسی را حسابی به گریه می‌اندازد و کاری می‌کند که او پایان‌بندی را با چشم‌های تار تماشا کند. البته، این نکته را هم باید در نظر گرفت که شاید مخاطب غیرژاپنی به دلیل عدم آشنایی با سینمای ژاپن و نوع فیلم‌هایی که به آن‌ها ارجاع داده می‌شود، آن لایه‌ی برون‌متنی کار را خیلی دریافت نکند، اما جذابیت کار کُن در این است که انیمه را اختصاصاً برای مخاطب ژاپنی، نساخته و بیننده اهل هر کجا که باشد، می‌تواند این انیمه را دوست بدارد.

چند پدرخوانده‌ی کارتونی

«پدرخوانده‌های توکیو» یا Tokyo Godfathers محصول سال ۲۰۰۳، کاری است که از نظر مضمون، شاید با آثار دیگر این کارگردان، تفاوت داشته باشد و بیشتر، جنبه‌ی اجتماعی یک سوژه در آن پررنگ به‌نظر برسد تا تخیل کردن و دیوانگی.

ماجرا ساده است: سه بی‌خانمان، یک نوزاد را توی آشغال‌ها پیدا می‌کنند و در جستجوی خانواده‌ی او، با اتفاقات مختلفی روبه‌رو می‌شوند. همان‌طور که نوشتم، با زوم کردن روی یک سوژه‌ی اجتماعی، انیمه به زیر پوست شهر توکیو نفوذ می‌کند و به مسائلی مثل زندگی بی‌خانمان‌ها، بچه‌های سرراهی، فقر، اعتیاد به الکل، معنا و اهمیت خانواده و غیره می‌پردازد. این مضمون‌ها همگی در فضای غمناک این انیمه که با طنزی هجوآلود و منحصربه‌خودش قابل‌تحمل شده است، مورد پرداخت قرار می‌گیرند. شخصیت‌پردازی‌های این انیمه در نوع خودشان جالبند و از برجسته‌ترین ویژگی‌های آن به‌شمار می‌روند و نشان می‌دهند که کارگردان، به بنا کردن شخصیت‌ها روی یک استخوان‌بندی تحلیلی از نظر روان‌شناختی، توجه ویژه‌ای داشته است. برای مثال، یک نوجوان عاصی و فراری، یک مرد دائم‌الخمر با گذشته‌ای تلخ و یک «درگ‌کوئین» که از صداهای کمتر شنیده‌شده و خاموش لااقل در دنیای انیمیشن و کارتون‌هاست، کاراکترهای اصلی پدرخوانده‌های توکیو هستند که به زندگی هرکدامشان، تقریباً به یک اندازه سرک کشیده می‌شود.

در جاهایی از انیمه، شاید بیننده از شیوه‌ی پیش رفتن روایت، از شلوغ‌بازی‌های قصه و از نجات پیدا کردن معجزه‌آسا و تخیلی شخصیت‌ها از موقعیت‌های بحرانی خسته شود، اما شاید بتوان گفت چنین چیزهایی ممکن است در یک فیلم سینمایی ضعف به نظر برسند، و انیمه را باید با همین رهایی‌هایش از چارچوب‌ها، فانتزی‌بازی‌ها و دیوانگی‌هایش پذیرفت و لذت برد.

هویت به رنگ آبی

و اما Perfect blue  که به فارسی، «آبی تمام‌عیار» ترجمه شده است، محصول سال ۱۹۹۷ است. این انیمه بر اساس یک رمان به نام «آبی تمام‌عیار: دگردیسی کامل» ساخته شده که آن را «یوشیکازو تاکئوچی» نوشته است. پلات داستانی انیمه، حول یک دختر جوان به نام «میما» می‌چرخد که در یک گروه موسیقی تین‌ایجری خواننده‌ی مشهوری است، اما بنا به دلایلی، تصمیم می‌گیرد که با وجود تجربه نداشتن، وارد دنیای بازیگری شود‌. در همین حین میما متوجه می‌شود مردی عجیب دارد مدام او را تعقیب می‌کند. او مدام پیام‌های تهدیدآمیز دریافت می‌کند و حتی در اینترنت، درواقع یک روم به اسم او درست کرده‌اند که با جعل هویتش، از زبان او افکار و احساسات و خاطرات روزانه‌اش را می‌نویسند. این مزاحمت و جعل هویت بر زندگی میما اثر می‌گذارد و ارتباط این دختر با واقعیت را دچار اختلال می‌کند…

برخی از منتقدین، به آبی تمام‌عیار یا همان پرفکت‌بلو، لقب تاریک‌ترین انیمیشن سینما را داده‌اند. انیمه، فضاسازی خیلی خوبی دارد و ساتوشی کن درواقع از تمام ظرفیت‌های انیمه برای به تصویر کشیدن جهان ذهنی خودش استفاده کرده. او با استفاده از شیوه‌ی تلفیق واقعیت و تخیل با یکدیگر و ساختن تصویرهای زنده از صحنه‌های کابوس و توهم شخصیت، حتی بیننده را هم در این روند درگیر می‌کند و به او هیجان و ترس می‌بخشد‌. جوری که دیگر در جاهایی، آشفتگی میما و بیننده نیز با یکدیگر تلفیق می‌شود. در جایی که بیننده حس کند دارد به این سطح از پریشانی و ترس می‌رسد، مطمئناً کُن به یکی از اهداف خود رسیده است. یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته‌ی این انیمه که گفته می‌شود از منابع الهام بسیار قوی «دارن آرنوفسکی» برای ساختن فیلم «قوی سیاه» بوده است، نگاه روانشناسانه‌ی پشت کار است که در شخصیت‌پردازی میما، دگرگونی او و مسیری که طی می‌کند تا به عنوان یک هنرپیشه‌ی خوب شناخته شود و به طور کلی، کل روایت به کار رفته است. همچنین از مهم‌ترین مضمون‌هایی که در انیمه به چالش کشیده می‌شود، مسئله‌ی معنا، چیستی و ارزش هویت و ثبات داشتن یا نداشتن آن است که در سر بیننده‌ی در جستجوی لایه‌های روانشناختی کار، پرسش‌هایی عمیق ایجاد می‌کند.

نکته‌ای که لازم می‌دانم در انتهای معرفی این چهار انیمه، با تاکید ویژه روی پرفکت بلو، به آن بپردازم، این است که به نظرم هیچ‌کدام از این انیمه‌ها، مناسب کودکان نیستند. باید توجه داشت که «انیمه»، صرفاً یک قالب است، یک مدیوم برای تصویر کردن ایده‌هاست؛ مثل وقتی که حس می‌کنی ایده‌ی توی سرت را باید تبدیل به شعر کنی، و اگر آن را در قالب داستان بنویسی، آن‌قدر که باید دستت برای پرداخت کردنش باز نیست و نمی‌توانی به زیباترین شکل ممکن نشانش بدهی. یا وقتی حس می‌کنی باید ایده‌ات را نقاشی کنی، چون نوشتن و شعر کردنش، نمی‌تواند همه‌ی جنبه‌های دیوانه‌ی آن را به نمایش بگذارد. پس انیمه هم صرفاً یک مدیوم است؛ اما ذهن مخاطب‌ عام، کارتون و انیمیشن را مدیومی ویژه‌ی کودکان می‌داند. باید در نظر گرفت که همیشه هم این‌طور نیست و این ایده‌ها، صرفاً در دل یک انیمه قرار گفته‌اند چون کارگردان، این مدیوم را برای به تصویر کشیدن داستان‌هایش انتخاب کرده. پس هر تصویر رنگی و کارتونی‌ای، مناسب بچه‌ها نیست. اما امیدوارم همه‌ی بچه‌های علاقمند به ادبیات و سینما و هنر هم وقتی بزرگ‌تر شدند، مثل من و شما بروند سراغ پیگیری اسم و آثار ساتوشی کُن؛ کارگردانی که مطمئنم  عمر کوتاه و آثار معدودش، هرگز باعث نمی‌شوند نام بزرگش، فراموش بشود و او همیشه در فضای تلفیقی کارهایش میان تخیل و حقیقت، زنده می‌ماند و نفس می‌کشد.

دسته بندی شده در: