کتاب «جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال» (به انگلیسی: Sick Souls, Healthy Minds) یکی از جدیدترین آثار فلسفی جهان است که برای اولین بار در سال ۲۰۲۰ میلادی به انتشار رسید. موفقیت این کتاب در حدی بود که ترجمه‌ی آن به سایر زبان‌های زنده‌ی دنیا، کم‌تر از یک سال به زمان نیاز داشته باشد و برای مثال، نسخه‌ی فارسی این اثر در سال ۱۳۹۹ هجری شمسی با ترجمه‌ی مهدی نصرالله زاده و همت نشر بیدگل به چاپ رسید. نسخه‌ی نشر بیدگل مشتمل بر ۲۲۲ صفحه از قطع رقعی است. «جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال» نوشته‌ی جان کاگ (John Kaag) فیلسوف جوان، پژوهش‌گر، استاد فلسفه در دانشگاه ماساچوست و نویسنده‌ی پرافتخار اهل ایالات متحده‌ی آمریکا است. البته کاگ آن‌قدری گزیده‌کار است که نمی‌توانیم برای آشنایی دادن، چندین و چند کتاب از او را به شما معرفی کنیم؛ اما دو کتاب مشهور او به نام‌های پیاده‌روی با نیچه (در مسیر خودیابی) و کوه‌نوردی با نیچه (خود شدن)، آثاری هستند که در صورت علاقه‌مندی به فلسفه، حتما جان کاگ را به ذهن‌تان خواهند آورد. این دو کتاب، جوایز مهمی اعم از برگزیدگی در فهرست ویراستاران نشریه‌ی نیویورک تایمز و جایزه‌ی بهترین کتاب سال در پایگاه ادبی معتبر NPR را هم برای کاگ به ارمغان آورده بودند.

اما بیایید خیلی به حاشیه نرویم و به بحث اصلی خود درباره‌ی کتاب جدید جان کاگ، یعنی جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال برگردیم. اولین سوال این است که این کتاب در چه ژانری قرار می‌گیرد؟ که پاسخ دادیم، فلسفی! اما از بد موضوع، ژانر فلسفی، اولا آن‌قدری گسترده است که نمی‌توانیم با یک کلمه، توضیح مناسبی در باب ژانر یک اثر بدهیم و زیرژانرهای فراوانی در شاخه‌شاخه‌های آن موجودند؛ ثانیا پیچیدگی‌های عمقیِ فلسفی اجازه نمی‌دهند، هر چه‌قدر هم که از واژگان دقیقی استفاده کنیم، معنای صددرصدی از مضامین یک اثر را بروز دهیم. بنابراین برای درک دقیق اثر، شاید بهتر باشد که تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید و سپس به مطالعه‌ی خود کتاب بپردازید. اما علی‌الحساب، می‌توانیم مدعی شویم که جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال، بیشترین تطابق را با دسته‌های فلسفه‌ی زندگی، خودشناسی، جهان‌شناسی و حتی روانشناسی تجربی و فلسفه‌ی آمریکایی دارد.

نگاهی به بن‌مایه‌ی جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال

اگر جلد کتاب جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال را نگاه کنید، احتمالا یک سوال عجیب و غریب -که به عنوان زیرتیتر جلد هم قرار گرفته است- توجه شما را جلب می‌کند: «چگونه ویلیام جیمز می‌تواند زندگی شما را نجات دهد؟» اما ویلیام جیمز کیست؟ چه ربطی به زندگی شما دارد؟ چرا می‌خواهد زندگی شما را نجات دهد؟ شاید این سه سوال، حتی از اینکه او چگونه می‌تواند زندگی شما را نجات دهد هم مهم‌تر باشند؛ اما نه در فلسفه‌ی عمل‌گرایی! حال اگر با فلسفه‌ی عمل‌گرایی آشنایی نداشته باشید، شاید فکر کنید که قوز بالای قوز شده و مشکل دو تا شده و بگویید که این دیگر از کجا پیدایش شد! اما کمی که دندان روی جگر بگذارید، در ادامه از این غوره حلوایی شیرین خواهیم ساخت.

ویلیام جیمز بیشتر از هر چیزی با یک سوال فلسفی خیلی مهم و پایه‌ای شناخته می‌شود؛ او تا جایی از زندگی‌اش همواره از خود می‌پرسید: «آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» و طبعا آن‌چنان درگیر این سوال شده بود که ترجیح داد تا ادامه‌ی زندگی خود را به جستجو برای یافتن پاسخ حقیقی این سوال اختصاص دهد. جان کاگ معتقد است که این میل به خودکشی و بحران وجودی جیمز، نوعی سانتی‌مانتالیسم و ژست نبوده و می‌نویسد: «کل فلسفه‌ی ویلیام جیمز، از آغاز تا پایان، حول محور نجات یک زندگی، زندگی خودش، چرخیده است…» پس جان کاگ در کتاب جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال، سعی کرده تا با اتکا به هدف غایی خود –که همانا صحبت درباره‌ی مضامینی هم‌چون خودشناسی، جهان‌شناسی و فلسفه‌ی زندگی است-، سوژه‌ی اصلی را از زندگی ویلیام جیمز و درگیری‌ها و تلاش‌های او برای پاسخ به سوال بالا بسازد. پس عملا کتاب حاضر، علاوه بر یک کتاب فلسفی، یک زندگی‌نامه هم محسوب خواهد شد. با این تفاوت که زندگی‌نامه‌ی جیمز، نمادی از زندگی‌نامه‌ی هر مخاطبی است که می‌خواهد زندگی خودش را نجات دهد و مانند آن فیلسوف به یک فلسفه‌ی عمیق نیاز دارد. البته با تمام این تفاسیر و بهره‌های بی‌شمار نویسنده از ویلیام جیمز، نمی‌توان گفت که جان کاگ کاملا به ویلیام جیمز وابسته است؛ زیرا او کتابی یک‌وجهی را خلق نکرده است. برای مثال کاگ در بسیاری از نقاط کتاب از تجربه‌های زیستی شخص خود به عنوان مبدأ یا مقصد نکات فلسفی جیمز استفاده می‌کند و در جاهایی از کتاب هم مثال‌هایی مابه‌ازایی را به آن‌چه از جیمز مطلوب می‌داند (یا نمی‌داند) اضافه کرده است.

تنها نکته‌ی منفی اثر حاضر این است که کتاب از نظر نوع روایت، بسیار خسته‌کننده، کُند و سکون‌وار پیش می‌رود. نکته‌ای که به نظر من می‌تواند تمهیدی برای تعامل فرم و محتوای اثر باشد؛ چه‌اینکه فلسفه‌ی مورد بحث کتاب، یعنی عمل‌گرایی هم از ملایمت و ملاحظات زیادی بهره می‌برد و اساسا فلسفه‌ای کوبنده و جذاب –حداقل از نظر ظاهری- نیست. اما برای آن که کنجکاوی‌تان درباره‌ی ویلیام جیمز از بین نرود، شاید بهتر باشد تا فعلا در ادامه، مروری کوتاه بر زندگی این فیلسوف اهل ایالات متحده‌ی آمریکا داشته باشیم و بحث درمورد عمل‌گرایی را فعلا متوقف کنیم.

ویلیام جیمز کیست؟

ویلیام جیمز (به انگلیسی: William James)، فیلسوف فقید آمریکایی، کسی است که لقب «پدر فلسفه‌ی آمریکایی» را یدک می‌کشد. او عمر نه چندان بلندی داشت و از ژانویه‌ی ۱۸۴۲ تا اوت ۱۹۱۰ میلادی را بیشتر ندید؛ اما با این حال، در حوزه‌های متنوعی اعم از روان‌شناسی، فلسفه، دین، معرفت‌شناسی و معنا به تحقیق، پژوهش و نظریه‌پردازی مشغول بود و نتیجه‌ی این کوشش‌ها در تکوین دو مکتب بزرگ فکری معاصر، یعنی عمل‌گرایی و هم‌چنین روان‌شناسی کارکردگرا به ثمر نشسته است. او در رشته‌ی پزشکی، موفق به کسب عنوان دکترا شده بود و همین موضوع باعث شد تا بتواند در حوزه‌های فلسفه و روان‌شناسی از مباحث علمی رسوب‌کرده در ذهن خود، استفاده‌های شایانی را ببرد و برای مثال، از ساده‌ترین رفتارهای عصب‌محور آدمی‌زاد، نتایج شگفت‌انگیزی در این دو حوزه بگیرد. دو نظریه‌ی مهم از دلِ این پژوهش‌ها و ارتباطات درآمدند که به نظریه‌های «جیمز- لانگه» و «استفاده از مغز» مشهور شدند. با این حال، مابعدالطبیعه (یا همان متافیزیک) چیزی بود که اساس پژوهش‌های جیمز را تشکیل داد و به نوعی پایه‌ی تولید (یا بهتر بگوییم بازتولید) مکتب عمل‌گرایی را هم بنیان نهاد. در همین باب است که می‌توانیم جیمز را جزو فلاسفه‌ی حوزه‌ی مابعدالطبیعه‌ی انتقادی به حساب بیاوریم. افرادی که معتقدند «تنها گزاره‌های تجربی و گزاره‌های تحلیلی معنا دارند؛ اما گزاره‌های مابعدالطبیعی نه تجربی هستند، نه تحلیلی، پس بی‌معنایند!»

حال اگر بخواهیم به جنبه‌هایی از زندگی جیمز بپردازیم که تطابق بیشتری با کتاب حاضر دارند، باید به سوال اصلی او بازگردیم: «آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» جیمز این سوال را در سال ۱۸۹۵ و در یک نطق عمومی به زبان آورد. اما از آن جهت می‌فهمیم این موضوع چه‌قدر برای او مهم بوده که بدانیم، این تاریخ، ۲۵ سال پس از دوره‌ی اندیشیدن جیمز به خودکشی بوده است! اما پاسخ چیست؟ از نظر ویلیام جیمز، یک پاسخ وجود داشت که می‌توانست واقعیت مرگ را برای او روشن سازد؛ اما از بد حادثه، همان پاسخ نیز می‌توانست زندگی‌اش را نجات داده و او را به ادامه امیدوار کند! چرا؟ چون پاسخ او چیزی نبود جز کلمه‌ی «شاید!!!» پس همین احتمالی بودن، باعث شد تا اولا جیمز به سراغ تحقق خودکشی نرود و ثانیا به سراغ جوابی قطعی‌تر بگردد. در بخش بعدی، بالاخره به این پاسخ خواهیم پرداخت.

پراگماتیسم چیست و چرا؟

پراگماتیسم (به فرانسوی: Pragmatisme)، نام عرفی و اصطلاحا اورجینال مفهومی است که تا به این‌جای مقاله با نام «عمل‌گرایی» به صورت غیرمستقیم به آن پرداخته‌ایم؛ مکتبی فلسفی که بن‌مایه‌ی اصلیِ کتاب جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال را تشکیل می‌دهد و احتمالا با داشتن یک پیش‌زمینه‌ی ذهنی و آشنایی نسبی از آن، کتاب مذکور را بهتر مطالعه و درک کنید. ویلیام جیمز به همراه چارلز سندرز پرس و جان دیویی از نظریه‌پردازان اصلی این مکتب و به نوعی منشأ پیدایش آن محسوب می‌شوند. پراگماتیسم به زبان ساده به معنای این است که اگر با موضوعی برخورد کردیم که امکان اثبات یا رد نداشت (مانند مثال پرسش خود ویلیام جیمز)، صرفا باید آن‌ها را با توجه به کاربرد مثبت یا منفی‌شان در زندگی انسان، ارزیابی کنیم.

پس از دیدگاه پراگماتیسم، کلیه‌ی تصورات، مفاهیم، قضاوت‌ها و نظرات ما قواعدی برای شناخت رفتار یا همان پراگمای ما هستند؛ اما حقیقت آن‌ها تنها در مفید یا مضر بودن عملی آن‌ها در بطن زندگی ما نهفته است و به همین‌جا مختوم می‌‌شود. در همین راستا، می‌توانیم مدعی شویم که اصالت‌بخشی عمل‌گرایان، بیشتر به عمل و نتیجه‌ی آن است و نه وسیله‌ی انجام و حقیقت نهفته (و نادیده‌ی) در پشت عمل… البته ضمن این موضوع، لازم می‌دانم ذکر کنم که با وجود تعریف نزدیک، پراگماتیسم نباید با ماکیاولیسم (=هدف وسیله را توجیه می‌کند) اشتباه گرفته شود. عمل‌گرایی به این معناست که معیار حقیقت نهفته‌ی هر چیزی از سودمندی، فایده و نتیجه‌ی «مثبتِ» آن چیز دریافت می‌شود و نه انطباق با واقعیت عینی؛ در حالی که در تعریف ماکیاولیسم، قید مثبتی در تعریف فوق قرار ندارد و تفاوت‌های دیگری هم وجود دارند که در این مقال نمی‌گنجند…

دسته بندی شده در: