اگر ادبیات را بوستانی بزرگ و زیبایی بدانیم که درختان تناور و کهنسالی را در خود جای داده است، بدون تردید باید یکی از این درختان را فرانسه بنامیم که سرسبزی و سرزندگی آن بر شکوه و عظمت بوستان ادبیات افزوده و آن را خواستنی‌تر کرده است.فرانسه با داشتن نویسندگانی بزرگ در طی سده‌های متمادی یکی از کانون‌های مهم ادبیات جهان بوده است. یک تن از این نویسندگان رومن گاری، داستان‌نویس قرن بیستم است.

رومن گاری در سال ۱۹۱۴ در مسکو چشم به جهان گشود. او کمی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه ابتدا به لهستان رفت و سپس رهسپار فرانسه شد و تابعیت این کشور را به‌دست آورد و در آن‌جا رشته حقوق را دنبال کرد. گاری در جنگ جهانی دوم خلبان ارتش بود و با عضویت در نهضت مقاومت فرانسه با نازی‌های آلمانی جنگید. او همچنین پس از جنگ سرکنسول فرانسه در امریکا شد. او در سال ۱۹۸۰ با شلیک گوله به زندگی‌اش پایان داد.

رومن گاری در سال ۱۹۵۶ با نوشتن کتاب ریشه‌های آسمان توانست اولین جایزه‌اش یعنی جایزه‌ی گنکور را نصیب خود کند و پس از آن دست به خلق شاهکارهایی زد که سه‌تای آن‌ها به ترتیب سال انتشار از این قرار است: لیدی‌ال(۱۹۵۸)، خداحافظ گاری کوپر (۱۹۶۹) و سگ سفید (۱۹۷۰). که ما هم در این‌جا قصد داریم جملاتی برگزیده از این سه کتاب را بیاوریم که هم می‌تواند برای همه جالب و سودمند باشد و هم ما را با گوشه‌ای از نثر رومن گاری آشنا سازد. پس با ما همراه باشید.

لیدی‌ال (۱۹۵۸)

این روزها مردم جوان‌مرگ می‌شوند. حتی حیوانات دست‌آموز زودتر از آنکه باید می‌میرند.

بیایید از دنیا تا زمانی که هنوز فاسد است لذت ببریم.

بچه‌ها را باید در جای خود نگه داشت و اگر دیگر نتوان آن‌ها را در شیرخوارگاه نگه‌داری کرد، پس باید در اماکن بچه‌گانه‌ی دیگری جایشان داد که دوست دارند در آن‌ جمع شوند و بازی کنند مثل بانک‌ها، پارلمان‌ها، باشگاه‌ها، پادگان‌های نظامی و از این قبیل.

ابلهان هرگز نمی‌توانند پنجاه سال تمام عاشق باقی بمانند، برای نیل به چنین عظمتی به مردی حقیقتا خیال‌پرداز و صاحب ذوق نیاز است.

اندیشید، آثار هنری را واقعا باید رام و دست‌آموز کرد، آدم باید بتواند ناز و نوازششان کند نه اینکه با ترس و احترام با آن‌ها رفتار کند. هنرمندی که خود را یکسره وقف خلق شاهکاری فناناپذیر کند شبیه متفکر یا ایده‌آلیستی است که می‌کوشد جهان را نجات دهد.

عشق‌های بزرگ و حقیقی در این دنیا اندکند و آدم حق ندارد بگذارد بدون هیچ‌گونه اثری نابود شوند و از بین بروند.

همدمی با مردمان تا مغز استخوان فاسد و پست و مغرور قوی‌تر و الهام‌بخش‌تر از همنشینی با غنچه‌های بی‌آلایش است.

خودکشی، ارزان‌ترین شکل جنایت که به وسیله‌ی قانون قابل پیگرد نیست.

اگر تنی سالم و قوی و شاداب داشته باشی، روح هم بلد است که از خودش مواظبت کند.

جنایت شکلی از خرابکاری است، اخاذی از اغنیا مانند انداختن بمب است و طرد معیارهای مقبول جامعه علامت شورش ناب و اصیل است.

اعمال و کردار بایستی جای تعلیم و نظریه‌دادن را بگیرد. آموزش طرز ساختن بمب به دیگران و قانع کردنشان به پرتاب آن ساده‌تر است تا تعلیم‌دادن فلسفه‌ی آنارشی به آنان.

در جهان نبایستی طبقات دولت و پرولتاریا وجود داشته باشند، تنها انسان‌های از بند رسته زیبا و آزاد کافی است.

زیبایی زندگی تنها چیزی بود که ارزش مبارزه را داشت. برای رسیدن به آن وحدت بزرگ نژاد بشر امری لازم و کافی بود.

بزرگ‌ترین هنرمندان امروز خود را در خدمت استتار زشتی‌ها می‌گذارند. نقاشان، شاعران و موسیقی‌دانان امروز در خدمت پلیس‌اند. برای حفظ نظم وجود حضور دارند.

دنیا چنان سرشار از ثروت، رنگ، درخشش و روایح خوش است که هیچ زرگر و جواهرساز و عطاری نمی‌تواند با آن رقابت کند.

خداحافظ گاری کوپر (۱۹۶۹)

هیچ چیز هیج وقت ریشه‌کن‌شدنی نیست.

چون کلمات همیشه مال دیگران است. یک جور میراثی که مثل آوار روی آدم خراب می‌شود. چون ادم همیشه به زبانی حرف می‌زند که ساخته‌ی دیگران است. آدم در ایجاد آن هیچ دخالتی نداشته و هیچ چیزش مال خودش نیست. کلمات حکم پول تقلبی را دارند که به آدم قالب کرده باشند. هیچ چیزش نیست که به خیانت آلوده نباشد.

فکرش را نمی‌شد کرد که این همه خریت در یک نفر متراکم شده باشد. با ذخیره‌ی خریت او می‌شد شکم یک ملت را سیر کرد.

باگ( نام شخصیتی در کتاب) می‌گفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است. می‌گفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد. چون همه‌جور معجزه‌ای از آن ساخته است.

او از قدرت سخت وحشت داشت. قدرت چیز کثیفی بود، یک آلت مصنوعی، یک دسته‌ خر کثیف برای کسانی که هیچ هنری ندارند و فقط می‌توانند چماق دست بگیرند و فرمان بدهند.

نابودی همیشه برای هنر خیلی خاصیت داشته. هر دفعه که دنیا نابود شده حرف‌های کهنه دوباه زنده شده.

مصونیت سیاسی چیز مقدسی است. آدم را به‌قدری خوب از همه‌ی بلایا حفظ می‌کند که عاقبت زیرابتان از داخل زده می‌شود.

مارکسیسم هر چه بود یک خاصیت داشت. ثابت کرد که ما محکومیم که هیچ غلطی نکنیم. این همان چیزی است که اسمش را گذاشتند ابتذال.

آدم‌های پرزور و پوست‌کلفت همه‌جا پیدا می‌شن. اما آدم‌هایی مثل تو خوش‌قلب و بی‌عرضه که کار بد از دستشون ساخته نیست یا بگذار رک و راست بگویم، آدم‌های ضعیفی مثل تو هستن که حفظ آبرو می‌کنن و کاسه و کوزه هم سر اونها شکسته می‌شه. خوب، جورش را هم می‌کشن دیگه.

چمدان را بیرون آورده و بازکرده بودند. دیدن این همه پول وحشت‌آور بود. ادم هوس می‌کرد از گرسنگی بمیره.طلا و دلار روی هم انباشته شده بود. حتی دیگر نمی‌شد گفت پول است. یک چیز وحشت‌آوری بود،مثل جمعیت.واقعا تماشا داشت.

سگ سفید (۱۹۷۰)

اما من این حقیقت را پذیرفته‌ام که هیچ‌گاه قادر نخواهم بود حیوان وحشی درونم را رام کنم. درست مانند راننده‌ای که قدرت خود را در اختیار فرمان ماشینش بیابد.

در طول تاریخ شعور بشر هرگز نتوانسته مشکلات انسانی را که اساس آن حماقت است از میان بردارد. او تنها قادر بوده از آن بگریزد با نیرنگ یا با زور.

به گاراژ می‌روم و سوار ماشین می‌شوم. سوال معروف پروست به ذهنم می‌آید:« کدام عمل نظامی را تحسین می‌کنید؟» به آن جواب می‌دهم: فرار.

تنها اقیانوس است که حربه‌ی صوتی‌ای دارد که به اسم انسان می‌توان با ان سخن گفت.

شب بدی را گذراندم چون سعی می‌کردم تضاد‌ها را با هم آشتی بدهم و به عقیده‌ی من این کار نوعی جنایت پر‌ زرق و برق و بی‌بند و باری اخلاقی به حساب می‌آید.

نباید همیشه تقصیر را به گردن جامعه انداخت. مواردی هم هست که شما خودتان آدم بدی هستید.

من انسان باگذشتی نیستم به این علت که کسی را نمی‌بخشم و هیچ چیز را فراموش نمی‌کنم. اما برایم بسیار اتفاق افتاده که به دزد ماهری اجازه بدهم سرم کلاه بگذارد تنها به این خاطر که چهره‌اش کریه بود و می‌خواستم از این راه خود را از حس تنفر غریزی‌ای که نسبت به او پیدا کرده بودم ملامت کنم.

شکست خوردن در مقابل «خود را باختن» اهمیت چندانی ندارد.

احساس انزجار می‌کنم درست مثل سگ هاری که در پی گردن برهنه‌ای بگردد. هر بار که در برابر بزرگ‌ترین قدرت روحی تمام ادوار یعنی حماقت قرار می‌گیرم چنین احساسی در من به وجود می‌آید.

 ‎

دسته بندی شده در:

برچسب ها: