تصور کنید شخصیت‌های اصلی یک نمایشنامه، این‌ها باشند: یک مادر و پسر دائماً در حال سفر، یک دانه جسد، دو عدد گل گوشتخوار، و یک ماهی توی تُنگ که خوراکش فقط و فقط گربه‌های خیابانی است! فقط با خواندن نام این شخصیت‌ها، احتمالاً بتوانید حدس بزنید که نمایشنامه، قرار است در چه فضای دیوانه‌واری اتفاق بیفتد. همچنین نام بلند و وسوسه‌انگیز این نمایشنامه را هم نباید فراموش کرد، نامی که خبر از ذهن خلاق و دیوانه‌ی هنرمندی به اسم «آرتور کوپیت» می‌دهد: «آه پدر، پدر بیچاره! مامان تو را در گنجه آویزان کرده و من خیلی دلم گرفته».

آرتور کوپیت، نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس مطرح آمریکایی، فارغ‌التحصیل مهندسی فیزیک از دانشگاه هاروارد، از همان‌ سال‌های دانشجویی نوشتن نمایشنامه را آغاز کرد و به جامعه‌ی ادبی و هنری نوید ورود اسمی بزرگ در سال‌های آتی را داد. او با همین اثر موردبررسی با آن اسم جذابش، در سال ۱۹۶۲ مسیر شهرت برایش باز شد و وارد جریان حرفه‌ای تئاتر آمریکا شد؛ نمایشنامه‌ای که ماجرای زنی عجیب را روایت می‌کند به نام «مادام رزپتل». این زن دائماً در حال سفر، همراه با پسر هفده‌ساله‌اش جاناتان و همان شخصیت‌های جذابی که ابتدای این نوشته به آن‌ها اشاره شد، به هاوانای کوبا سفر می‌کند، جایی که قرار است در سه صحنه‌ی بدون قطع، داستانی سوار بر ساختاری سورئال و فانتزی را تماشا کنیم. البته اینکه لفظ «تماشا» را به کار می‌برم به این خاطر است که جنبه‌ی تصویری نمایشنامه، آن‌قدر واضح و جذاب است که بدون دیدن اجرای آن روی سِن، می‌شود از لابه‌لای خطوطی که آرتور کوپیت نوشته هم آن را خیلی زنده، تجسم کرد و لذت برد.

در ایران، دو ترجمه‌ی فارسی از این اثر وجود دارد. این معرفی، به بررسی ترجمه‌ای می‌پردازد که «رامین ناصرنصیر» و «شهرام زرگر» به‌طور مشترک انجام داده‌اند. انتشارات نیلا نیز نخستین بار در سال ۱۳۸۰ این ترجمه را به چاپ رسانده است.

چند قدم گروتسکی

داستان نمایشنامه، پر است از یک‌سری ایده‌ی هجوآلود، تصاویر گروتسکی و درواقع، پوششی از کمدی سیاه نیز روی تمام اتفاقات آن، حتی وجه تراژیک اثر کشیده شده است و همه‌ی این‌ها در کنار هم، یک پکیج جذاب را ساخته‌اند. از آنجایی که می‌شود گفت «گروتسک» شاید پررنگ‌ترین ویژگی‌ای باشد که بتوان به اثر و شخصیت اصلی آن نسبت داد، در این معرفی تلاش می‌شود به‌طور‌خلاصه، برخی از عناصر گروتسک مطرح‌شده در این نمایشنامه، بررسی شده و به عنوان مثال، آورده شوند.

گروتسک که از نظر لغوی، ریشه‌ در زبان ایتالیایی دارد، در ادبیات، عنصر و ویژگی‌ای است که تصاویری اغلب نامانوس و آمیخته با اغراق و ناهمگونی ارائه می‌دهد. احساساتی که گروتسک به خواننده/بیننده منتقل می‌کند می‌توانند همزمان، شادی، غم، سرگرمی، دلتنگی و دلهره باشند اما به یک شیو‌ه‌ی متناقض. درواقع گروتسک، شکلی از ترس و وجشت غیرمتعارف را ایجاد می‌کند که می‌تواند شامل زشتی، چیزهای عجیب و غریب، و خنده و وحشت همزمان باشد. بنابراین با گروتسک می‌شود خندید، همراه شد و با خشونت موجود در آن، به وحشت افتاد. این «زهرخند» یا خنده‌ی عصبی هراس‌انگیزی که گروتسک به مخاطب القا می‌کند، می‌تواند ضمن داشتن تاثیرات روانشناختی بر او، برای بیان ضعف‌ها، کمبود‌ها و تاریکی‌های دنیا و انسان‌ها به کار برود. چند ویژگی عمده طبق نظریات باختین و ولفگانگ کایزر و همچنین فیلیپ تامسون برای گروتسک برشمرده می‌شود، که قرار است نمایشنامه‌ی موردنظرمان را از نظر دارا بودن/نبودن «برخی» از این مشخصه‌ها، به‌طورخلاصه موردبررسی قرار بدهیم:

ناهماهنگی و ناهمسازی

 یکی از پررنگ‌ترین مشخصه‌های گروتسک، ناهمگونی یا ناهماهنگی است که می‌تواند به شیوه‌های مختلفی در اثر بروز کند، مانند عدم تناسب و ناسازگاری و تلفیق شدن عناصر ناهمخوان با یکدیگر، آن هم به شیوه‌ای کاملاً اغراق‌شده. در نتیجه می‌شود آمیزه‌ای از ترس و مضحکه را همزمان در اثر مشاهده کرد و به آن لحظه‌ی نابهنجاری که به نمایش گذاشته شده، حس‌های مختلفی داشت. فیلیپ تامسون معتقد است این ویژگی، پررنگ‌ترین شاخصه‌ی گروتسک محسوب می‌شود.

در نمایشنامه‌ی «آه پدر،…» نیز این ناهماهنگی و عدم تناسب، به شکل‌های مختلفی به چشم می‌خورد. برای مثال، «جاناتان» یک پسر هفده ساله است که همه‌چیز او از طرز لباس پوشیدنش گرفته، تا شیوه‌ی جهان‌بینی و رفتارش با معدود آدم‌هایی که می‌بیند، برای خواننده تداعی‌کننده‌ی یک پسر ده ساله است و البته، این ناهماهنگی بیشتر به تحلیل روانشناختی این شخصیت و شیوه‌ی تربیت او برمی‌گردد، اما به‌هرحال می‌تواند همزمان مضحک اما تلخ و ناراحت‌کننده و به نوعی ترسناک هم باشد. مثلاً اینکه پسری هفده ساله، هیچ‌چیزی از عشقبازی و دختری که دارد تلاش می‌کند توجهش را جلب کند نمی‌داند، از یک نظر می‌تواند خنده‌دار باشد، اما تربیت سرکوب‌گر مادری که حتی این بچه را با اسم خودش هم خطاب نمی‌کند و از او چنین شخصیت درخودمانده‌ای ساخته، وجه تراژیک ماجراست:

مامان بهم اجازه نمی‌ده ظهرا جلو پنجره وایسم، چون نور خورشید خیلی تنده. شبام که می‌آد نمی‌ذاره جلو پنجره وایسم، چون هوا خیلی سرده! امروزم بهم گفت که می‌خواد پشت پنجره‌ها کرکره‌ی چوبی کار بذاره که دیگه من دلواپش نور خورشید و باد نباشم.

 در قسمتی از داستان، جاناتان مشغول حرف زدن است و گفته می‌شود که «ناگهان با ترکیب غریبی از خنده و گریه، شروع به هق‌هق می‌کند» و همین ترکیب غریب، نشان‌دهنده‌ی ناهماهنگی غمناک و برجسته‌ی موجود در این شخصیت است.

افراط و اغراق

گفته می‌شود که گروتسک، ذاتی افراطی دارد و اغراق، بزرگ‌نمایی و زیاده‌روی در آن بسیار به چشم می‌خورد. این ویژگی هم به متن حالتی کمدی و خنده‌دار می‌بخشد و هم وجهه‌ای کاریکاتوری و متناقض از آن می‌سازد. در نمایشنامه‌ی «آه پدر،…» در جاهای مختلفی این ویژگی به چشم می‌خورد و درواقع تصاویر سرشار از اغراق و بزرگ‌نمایی که با واقعیت و بافت رئال یک زندگی در تضادند، در جاهای مختلف آن به چشم می‌خورند. برای مثال، می‌شود به دیالوگی از مادام رزپتل درباره‌ی کودکی‌های جاناتان اشاره کرد که در آن هم درباره‌ی سن حاملگی، و هم درباره‌ی ویژگی‌های نوزاد، به طرز جذابی اغراق‌شده و اگزجره صحبت می‌کند:

دوازده ماه بعد پسرم به دنیا اومد. اون‌قدر تاخیر داشت که موقع تولد، دندوناش دراومده بود. انگشت سبابه‌ی دکتر بیچاره رو با دندون کند و پرستارشو اون‌قدر گاز گرفت که از حال رفت. بچه رو آوردمش خونه و گذاشتمش توو یه قفس توو تاریک‌ترین گوشه‌ی اتاقم…

خلق شخصیت‌های داستانی با ویژگی‌های شیطانی و غیرانسانی

اگرچه در نمایشنامه‌ی «آه پدر» مشخصاً موجودی که ترکیبی از انسان/حیوان و یا موجود دیگری باشد نداریم، اما شخصیت مادام رزپتل با وجود داشتن قامت انسانی، ویژگی‌هایی دارد که می‌شود سیمایی شیطانی را به او نسبت داد. زنی مخوف و پر از راز که مهم‌تر از هر چیز، جنازه‌ی شوهرش را بسته‌بندی کرده، و آن را خیلی عادی همه‌جا به دنبال خود می‌کشاند:

در گنجه باز می‌شود و جسد آلبرت ادوارد رابینسون رزپتل سوم همچون مجسمه‌ای روی تختخواب می‌افتد. بازوهای خشک‌شده ی او به ناگاه میان پاهای رزالی می‌افتد و سر جسد کنارش قرار می‌گیرد…

رازآلودگی

 حس تردید، سرگردانی و ناامنی جاری درون این نمایشنامه، فضای آن که معمولاً با نوری کم ترسیم می‌شود را طوری به تصویر می‌کشد که همزمان هم ترسناک است و هم در مخاطب احساس نیاز به کشف رازهای مختلف اثر را ایجاد می‌کند. البته در «آه پدر» ماجرا زیاد بر مبنای گشوده شدن گره‌ها پیش نمی‌رود، بلکه بیشتر با تمرکز روی شخصیت جاناتان، انتخاب‌های او و اقداماتی که می‌کند، به اثر یک پایان‌بندی روانشناختی می‌بخشند؛ اما اگر بخواهیم مثالی از فضای رازآلود اثر بزنیم، می‌شود به صحنه‌ی شام خوردن مادام رزپتل و ناخدا اشاره کرد:

خانم با اغواگری می‌خندد. اتاق رو به تاریکی می‌رود و فقط یک نور موضعی بر میز وسط اتاق باقی می‌ماند. نوای والس ادامه دارد. خانم به ناخدا سری تکان می‌دهد و ناخدا به قصد نشستن به سمت صندلی می‌رود. اما قبل از بیرون کشیدن صندلی، بدون تماس دست او صندلی به بیرون می‌لغزد. او روی صندلی می‌نشیند و صندلی -گویی یک پیشخدمت نامرئی آن را با فشار دست به جای اول برگرداند- به داخل می‌لغزد…

فضای گروتسکی

 در راستای خلق یک فضای مختص به گروتسک، کوپیت کوشیده با استفاده از المان‌های سازنده‌ی دنیای واقعی، یک جهان ویژه خلق کند که در آن بار ترس، خشم و مضحکه‌ی موردنظر، به خوبی القا شود. یکی از المان‌هایی که می‌توانند به ساخت این فضا/مکان ویژه کمک کنند، موجودات یا پدیده‌هایی هستند که ویژگی‌های منحصربه فردی داشته باشند. در نمایشنامه‌ی «آه پدر» علاوه بر ساخت‌های گروتسکی مانند محل اقامت مادام رزپتل و جاناتان با آن نور کم و فضای به نظر محدود، دو عنصر منحصربه‌فرد وجود دارند که هم رازآلودی ماجرا را تقویت می‌کنند و هم دنیایی که کوپیت ساخته را ملموس‌تر می‌کنند: رزالیندا ماهی گربه‌خوار که پارودی‌است بر گربه‌ها و علاقه‌شان به دست کردن توی تنگ و ماهی، و دو گل گوشتخوار. این‌ها نه هم ماهی و گربه‌ی معمولی هستند، و هم نیستند و آشنایی‌زدایی و قائل شدن ویژگی‌های عجیب و غریب و خرق‌عادت در خلق کاراکتر آن‌ها، فضای گروتسکی داستان را تقویت کرده است:

باید به اطلاعتون برسونم تو بوینس‌آیرس، شکم رزالیندا فقط با بچه گربه‌های سیامی سیر می‌شد که حتی از خود گربه‌های سیامی هم خوش‌خوراک‌ترن. این از اون چیزاییه که من اسمشو می‌ذارم نزاکت!

و:

گل‌های حشره‌خوار به شکل مفرطی رشد می‌کنند و از گرسنگی، خرناس‌کشان گلبرگ‌هیا مهیب خود را در هوا تکان می‌دهند. جاناتان وحشت‌زده به آن‌ها خیره می‌شود. صدای خنده‌ هر لحظه بلندتر می‌شود. جاناتان ناگهان به سمت دیوار می‌دود، محفظه‌ی اضطراری شیشه‌ای را خرد می‌کند و تبر داخل آن را برمی‌دارد. با تبر تظاهر به حمله می‌کند. گل‌ها جاخالی می‌دهند. جاناتان ضربه‌ی سریعی به آن‌ها می‌زند…

۹۴ صفحه در کوبا

باید در نظر داشت که نمایشنامه در یک بررسی تخصصی‌تر می‌تواند از لحاظ ویژگی‌های ابزورد –که در مواردی، مرز باریکی با گروتسک دارد- و یا از لحاظ وجوه تراژیک، کمدی و غیره نیز مورد تحلیل قرار بگیرد. همچنین خیلی از موارد و مثال‌های مطرح‌شده، مطلقاً نماینده‌ی یکی از ویژگی‌های گروتسک نیستند و ممکن است همزمان، دربردارنده‌ی چندین عنصر باشند. برای مثال مورد گل‌های گوشتخوار که به آن اشاره شد، می‌تواند هم در رده‌ی ساختن شخصیت‌هایی دارای ویژگی‌های غیرانسانی و شیطانی قرار بگیرد و هم یکی از مثال‌های خوب برای خلق فضای منحصربه فرد گروتسکی به حساب بیاید. اما جدا از هر شکلی از تحلیل و خوانش‌های مختلفی که می‌توان از این اثر داشت، یکی از جنبه‌های خوب نمایشنامه، این است که آن‌قدر در لایه‌ی رویی خود ماجراهای جذاب، مرموز و دارک دارد که می‌تواند همان‌طور که مترجمین نیز در مقدمه‌ی کتاب نوشته‌اند، هم مخاطبین و هم منتقدین را همراه خودش کرده و راضی برگرداند و  به اندازه‌ی ۹۴ صفحه، به آن‌ها لذت ببخشد.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: