«مکتب فرانکفورت» در رابطه با نظریه انتقادی، نام مکتبی آلمانی است که در دهه ۱۹۳۰ (میلادی) توسط «ماکس هورکهایمر» در قالب یک انجمن پژوهش‌های اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد. عمده فعالیت این مکتب در زمینه‌های مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جامعه‌شناسی و نظریه اجتماعی نئومارکسیستی است و بیشتر جنبه واقع گرایانه دارد. از نظر مکتب فرانکفورت، پیدایش و رواج یافتن رسانه‌های جمعی و «صنعت فرهنگ» و رخنه بی‌وقفه آن‌ها در زندگی در طول قرن بیستم، نشانگر چرخش از سرمایه‌داری لیبرالی خود تنظیم شونده قرن نوزدهم به «سرمایه‌داری سازمان یافته و سراپا برنامه‌ریزی شده» قرن بیستم است. از نظریه پردازان مهم این مکتب می‌توان به: «ماکس هورکهایمر»، «تئودور آدورنو»، «هربرت مارکوزه»، «والتر بنیامین»، «زیگفرید کراکائر»، «فریدریش پولاک»، «فرانتس نویمان»، «لیو لوونتال» ،«اریش فروم»، «هلموت رایشلتف» «یورگن هابرماس» و «اکسل هونت» اشاره کرد.

نگاهی بر زندگی اریک فروم، نویسنده‎ی کتاب داشتن یا بودن؟

«اریک فروم» یا «اریش فروم» روان‌کاو، نویسنده و جامعه‌شناس آمریکایی-آلمانی‌تبار، روان‌شناس اجتماعی بلندآوازه‌ی مکتب «فرانکفورت» و همچنین یک سوسیال دموکرات و از برجسته‌ترین فیلسوفان مکتب «اومانیستی» است. فروم در آثارش کوشید تا ارتباط متقابل روان‌شناسی و جامعه را شرح دهد و معتقد بود که با به‌کار بستن اصول روانکاوی، به عنوان علاج مشکلات و بیماری‌های فرهنگیِ بشر، راهی به سوی تحقّق یک «جامعه معقول» و متعادل از لحاظ روانی خواهد یافت.

اریک فروم در ۲۳ مارس ۱۹۰۰ در فرانکورت آلمان به دنیا آمد. او در دانشگاه‌های «هیدلبرگ»، «مونیخ» و «انستیتو روانکاوی برلین» تحصیل کرده است. فروم بعد از ظهور نازیسم در آلمان، از محل زندگی خود نقل مکان کرد. او در بسیاری از دانشگاه‌های معتبر آمریکا تحصیل و تدریس کرده و همچنین موسس کرسی روانکاوی در «دانشگاه مستقل ملی مکزیک» است. او سرانجام در ۸۰ سالگی در سال ۱۹۸۰ در سوئیس از دنیا رفت. از آثار معروف این نویسنده در ایران می‌توان به «گریز از آزادی»، «انسان برای خویشتن»، «پژوهشی در روان‌شناسی اخلاق»، «جامعه سالم»، «رسالت زیگموند فروید»، «سرنوشت راستین انسان»، «فراسوی زنجیرهای پندار»، «ذن بودیسم و روان‌کاوی»، «بحران روان‌کاوی»، «به‌نام زندگی»، «آناتومی ویران‌سازی انسان» و «آیا انسانه پیروز خواهد شد؟ حقیقت و افسانه در سیاست جهانی» اشاره کرد.

در ادامه جملاتی خواندنی از کتاب داشتن یا بودن، نوشته‌ی اریک فروم را با هم می‌خوانیم.

جملاتی از کتاب داشتن یا بودن

اگر جرأت داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم.

راز شکوفایی فرهنگ قرون وسطی در ایمان و بصیرت مردم به «بهشت آسمانی» بود. جامعه مدرن پیشرفت کرد زیرا بصیرت به گسترش «بهشت خاکی پیشرفت» به مردم نیرو داد. اما در قرن ما این بصیرت مانند برج بابل روبه فرو ریختن و ویرانی گذاشته و در شرف نابودی است تا همه را زیر ویرانه های خود مدفون سازد. اگر بهشت آسمانی و بهشت خاکی تز و آنتی تز بودند، تنها یک سنتز جدید جایگزین هرج و مرج و آشفتگی می شود: سنتز بین معنویت جهان اواخر قرون وسطی و تکامل و گسترش تفکر و علم از رونسانس تاکنون. این سنتز بهشت «بودن» است.

کسانی که تمایل چندانی به ذخیره کردن معلومات در حافظه‌ی خود ندارند، به زودی متوجه خواهند شد، که حافظه‌ی آنان، به منظور عملکرد صحیح، نیاز به توجه آنی دارد. مثلا، کلمات بیگانه‌ای را که مدت‌ها است فراموش شده در موقعیت بسیار ضروری و مهم به یاد می‌آورند. به‌طوری که من درباره‌ی خودم تجربه کرده‌ام، ضمن این‌که حافظه‌ی چندان خوبی ندارم، رویای شخصی را که تعبیر کرده‌ام چون دوباره با وی روبه‌رو شوم و افکارم را در تمام شخصیت وی متمرکز کنم به یاد می‌آورمف اعم از اینکه موضوع مربوط به دو هفته یا پنج‌سال پیش باشد. در صورتی که تا پنج دقیقه پیش آن خواب فراموش شده بود و قادر به یادآوری آن نبودم.

خاطره‌ای که متکی به نوشته و یادداشت باشد نوع دیگری از به یاد آوردن بیگانه‌شده، است. با یادداشت کردن آنچه را که می‌خواهم به یاد داشته باشم، مطمئنم که آن اطلاعات را «دارم» و نمی‌خواهم آن را در مغزم حک کنم. اطمینان دارم که آن را تصاحب کرده‌ام – مگر این‌که نوشته‌ام را گم کنم، که در این صورت خاطره و اطلاعاتم را از دست داده‌ام. توانایی و ظرافت به یادآوری من از دست رفته، زیرا «بانک خاطرات» من جزو وجود من نیست، بلکه جدا از من و به‌صورت یادداشت است.

ایمان در مفهوم «داشتن» عبارت از داشتن پاسخی است که مدرک و دلیل منطقی برای اثبات آن وجود ندارد. چنین اعتقاد ترکیبی از فرمول‌هایی است که دیگران ساخته‌اند، و شخص آن را قبول و خود را تسلیم آن کرده است – که معمولاً دیوانسالاری است. این ایمان حاوی حس یقین است که نتیجه تاثیر نیروی واقعی (یا تصوری) دیوانسالاری بوده، و جوازی برای الحاق به جمع مردمان است، و شخص را از مشقت فکر کردن و اخذ تصمیم رهایی می‌بخشد، چنین فردی را صاحب ایمان راستین می‌دانند. ایمان در مفهوم «داشتن» ایجاد ایقان می‌کند، به طوری که دارنده‌ی آن معرفت خود را استوار و بی تزلزل و باورنکردنی می‌داند زیرا آنان که اعتقاد را ترویج کرده و پشتیبان آنند محکم و استوار جلوه می‌کنند. در واقع چه کسی ایقان را اختیار نمی‌کند، اگر تنها شرط آن گذشتن از استقلال فردی باشد؟ خداوند که در اصل سمبل بالاترین ارزش است که می‌توانیم در درون خود آن را تجربه کنیم، در «داشتن» به بت تبدیل می‌شود. در مفهوم دینی بت «شیئی» است که می‌تراشیم و نیروهای خود را بدان می‌تابانیم، و در نتیجه دچار ضعف و ناتوانی شده و سپس تسلیم مخلوق خود می‌شویم؛ این امر سبب از خود بیگانگی ما می‌گردد. چون با تسلیم می‌توانم بت را «داشته باشم» پس بت نیز همزمان «مرا» مالک است. همین که خداوند به صورت بت درآمد دیگر کیفیت‌های او همان‌قدر در من بی‌اثر است که دکترین‌های سیاسی بیگانه شده. می‌توان بت را در مقام الهه‌ی رحمت پرستید، ولی به نام آن هر ستمی هم اعمال می‌شود، همان‌طور که ایمان بیگانه شده به مسئولیت مشترک انسان، شکی را به اعمال غیرانسانی برنمی‌انگیزد. ایمان به صورت «داشتن» به منزله‌ی چوب زیر بغل برای کسانی است که می‌خواهند یقین داشته باشد، یعنی آنان که میخواهند بدون داشتن جرات تحقیق و تعمق به زندگی پاسخ و واکنش دهند.

 ایمان در شکل «بودن» پدیده‌ای کاملا متفاوت است. آیا بدون ایمان زندگی امکان‌پذیر است؟ آیا کودک شیرخوار نباید به پستان مادر ایمان داشته باشد. آیا می‌توانیم بدون ایمان به ارزش‌های هنجارهای حیات خود زندگی کنیم؟ در حقیقت بدون داشتن ایمان ما بی‌ثمر و ناامید بوده و تا ژرفای هستی خود در ترس و هراسیم.

هدف اکهارت آن نوع از «خواستن» است که در افکار بودیست نقش اساسی دارد؛ یعنی حرص، ولع برای مادیات و خودخواهی. بودا این نوع خواستن را سبب رنج انسان می‌داند نه شادکامی او. منظور وی از نداشتن آرزو، لزوم ضعف نیست. بلکه آرزویی است که در واقع حرص و ولع بوده و انسان را به دنبال خود می‌کشاند، و این حس را نمی‌توان آرزو دانست. اکهارت از این هم فراتر رفته و معتقد است که انسان حتی نباید در آرزوی انجام خواسته‌های خداوند باشد –  زیرا این نیز نوعی خواستن و ولع است. «کسی که چیزی نمی‌خواهد، کسی است که حرص و آزی برای چیزی ندارد.» این است جوهر برداشت اکهارت از عدم تعلق. آن که چیزی نمی داند کیست؟ آیا منظور اکهارت فردی جاهل و خاموش، ب‌سواد و بی‌فرهنگ است؟ چگونه کسی که هدف اصلی وی آموزش بی‌سوادان بوده و خود مرد دانشمند و مطلعی بود که هرگز در پی پنهان کردن یا بی‌اهمیت کردن علم خود نبود می‌تواند چنین عقیده‌ای داشته باشد؟ منظور اکهارت از «چیزی ندانستن» فرق بین «داشتن» دانش و عمل «دانستن» است؛ یعنی نفوذ به ریشه و در نتیجه رسیدن به علت و سبب. اکهارت به روشنی بین یک فکر به‌خصوص و «فرآیند» اندیشیدن تفاوت قائل است. او تاکید می‌کند که شناختن خداوند از عشق‌ورزی به وی بهتر است، و می‌نویسد «سرو‌کار عشق‌ورزی با هوس و منظور است، در صورتی که معرفت یک تفکر ویژه نیست، بلکه پوشش‌ها را کنار می‌زند و عریان به طرف خداوند می‌دود، تا او را به چنگ آورد.

این خواسته و تمایل به «دین داری» بی خدا و بدون موسسات مذهبی حمله به مذاهب موجود نیست. بلکه بدین معناست که کلیسای کاتولیک باید روح و جوهر انجیل را به کار بندد، و آغاز این تحول تغییر در دیوان سالاری آن است. همچنین منظور این نیست که کشورهای سوسیالیستی باید غیرسوسیالیستی شوند، بلکه سوسیالیسم بدلی آنان باید به سوسیالیسم اصیل و انسانی مبدل شود.          

آن‌که چیزی «نمی‌خواهد» کیست ؟ مرد یا زنی که زندگی زاهدانه را برگزیده پاسخ کلی و بدیهی ما به این پرسش است. ولی منظوره اکهارت این نیست، او توبه و انابه و عبادت ظاهری را به عنوان مظهر تمایل به «نداشتن» تقبیح می‌کند. به‌نظر وی آنان که این روش را در پیش بگیرند اسیر نفس اماره‌ی خود هستند: «آنان به اعتبار ظاهر خود مقدس شمرده می‌شوند ولی در باتن الاغی بیش نیستند، زیرا معنی واقعی حقیقت آسمانی را در نیافته‌اند

پیش نرفتن، درجا زدن، قهقرا، به عبارت دیگر تکیه بر آنچه داریم بسیار اغواکننده است؛ زیرا از آنچه «داریم» آگاهیم، می‌توانیم بدان دلبسته شویم و با آن احساس ایمنی کنیم. از گام گذاشتن به ناشناخته می ترسیم، و در نتیجه پرهیز می کنیم. زیرا، در حقیقت گرچه پس از برداشتن گام ممکن است با بی‌خطر بودن آن پی ببریم، ولی پیش از آن این گام مخاطره‌آمیز و بالمال هراس‌انگیز  می‌نماید. تنها آنچه قدیمی آزمایش‌شده است، مطمئن است، و یا چنین جلوه می‌کند. در هر قدم تازه خطر شکست وجود دارد و یکی از علل ترس مردم از آزادی همین است.                              

دسته بندی شده در: