ادبیات و نسبت آن با جامعه‌شناسی

یکی از خاصیت‌های آثار ادبی این است که می‌توانند ضمن داشتن یک لایه‌ی رویی سرگرم‌کننده، در دل خود لایه‌های داشته باشند که از طریق آن‌ها، به حوزه‌ی نقد در علوم مختلف نقب بزنند. برای مثال اگر بخواهیم نسبت علم جامعه‌شناسی با قالب ادبی رمان را در نظر بگیریم، می‌بینیم که در یک رمان، چقدر ظرفیت برای نقد جامعه‌ی هدف نویسنده از نظر اجتماعی و مردم‌شناسی وجود دارد. به همین خاطر است که خواندن رمان‌هایی که مضمون‌های اجتماعی دارند، می‌تواند در شناختن وجوه فرهنگی، تاریخی، سیاسی و مردم‌شناسانه‌ی یک جامعه، مفید باشد؛ به خواننده‌ی اهل آن زبان و فرهنگ شناخت و آگاهی‌رسانی بهتری نسبت به تاریخ سرزمینش بدهد، و به خواننده‌ی خارج از آن جامعه نیز شِمایی کلی از آنچه در نقطه‌ای از این دنیای گسترده می‌گذرد، به دست بدهد و یادآوری کند که اگر اخبار و رسانه، نمی‌توانند دقیقاً شکل درستی از دنیای پیرامون انسان به او نشان بدهند، ادبیات خوب و صادق و متعهد، از عهده‌ی چنین کاری برمی‌آید. برای مثال، اگر بخواهیم خیلی هم راه دور نرویم و کشوری دوست و همسایه مثل افغانستان را به‌عنوان مثال انتخاب کنیم و از خودمان بپرسیم آیا داشتن اشتراک در ریشه‌های تاریخی و فرهنگی ایران با این کشور، باعث می‌شود دو ملت از یکدیگر شناخت روشن و واضحی داشته باشند یا نه، می‌توانیم برویم سراغ ادبیات این کشور، سراغ رمانی که یک دوره‌ی پنجاه ساله از تاریخ این سرزمین را دربرمی‌گیرد تا تصویری زنده و لمس‌شدنی از افغانستان را قبل و بعد و حین جنگ، به مخاطب بشناساند. هزار خورشید تابان، با عنوان اصلی خود به انگلیسی A thousand splendid suns ، عنوان رمانی است از خالد حسینی نویسنده‌ی مشهور افغان-آمریکایی، که نخستین بار در سال ۲۰۰۷، منتشر شده. حسینی چهار سال قبل از انتشار این رمان، با کتاب بادبادک‌باز یا The kite runner ، نخستین اثرش به جامعه‌ی ادبی معرفی شده بود که این کتاب آن‌قدر بازتاب خوب داشت که به بیش از چهل زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شد و حتی مارک فورستر کارگردان سوئیسی-آلمانی، فیلمی به همین نام بر اساس آن ساخت که نامزد جایزه‌ی اسکار نیز شد.

دو زن، یک سقف و یک آرمان

صائب تبریزی در بیتی از یک غزل، می‌گوید: «حساب مه جبینان لب بامش که می‌داند؟ دو صد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش…» و هزار خورشید تابان، نام خود را وامدار مصرع دوم این بیت است که در آن «دو صد خورشیدرو» را A thousand splendid suns ترجمه کرده‌اند. در این کتاب، همان‌طور که تصویر روی جلد آن که با نشر مروارید منتشر شده و دو زن برقع‌پوش را نشان می‌دهد، یک عنصر اصلی و پررنگ دارد به نام زن، که حتی قبل از باز کردنش هم می‌توان این نکته‌ی مهم را درموردش حدس زد. اما آیا کتاب راوی زن دارد یا مضمونی زنانه؟ درواقع زاویه‌دید کل کتاب، یک راوی دانای کل است که می‌شود گفت اختیاراتش در هر فصل، هر بار به یکی از شخصیت‌ها محدود می‌شود، و به آن شخصیت آن‌قدر نزدیک می‌شود که بتواند درونیات و افکار او را تماشا کند و برای مخاطب، بازگو نماید. اما این شخصیت‌ها چه کسانی هستند؟ داستان کتاب پیرامون دو زن می‌چرخد به نام‌های مریم و لیلا. خیلی خلاصه، می‌شود گفت که این دو زن که با یکدیگر اختلاف سنی دارند، در خانواده‌های متفاوتی بزرگ شده‌اند و از نظر سبک زندگی، تفکر و جهان‌بینی، بسیار با یکدیگر فرق می‌کنند، در نقطه‌ای از زندگی خود، به دلایلی ناگهان با یکدیگر زیر یک سقف قرار می‌گیرند، و این هم‌خانگی و زیستن در کنار یکدیگر، برایشان پر از اتفاقات گوناگون است، از اختلافات سطحی و غصه خوردن و اشک‌ها گرفته، تا رسیدن به آرمان‌های مشترک و تلاش برای دستیابی به آن‌ها.

و باز هم تن دادن به کلیشه‌ها

کتاب هزار خورشید تابان به سه بخش عمده تقسیم شده، و ۵۱ فصل دارد. این سه بخش، هرکدام تقریباً حکم فصلی زمانی را دارند و جداکننده‌ی یک دوره‌ی تاریخی در افغانستان، از دوره‌ی دیگر هستند. درواقع می‌شود گفت این پنجاه سالی که در دل کتاب جای گرفته، دوره‌ی نفوذ شوروی به افغانستان، دوران مجاهدین و سپس شکل‌گیری و به قدرت رسیدن طالبان را دربرمی‌گیرند. اما در یک نگاه غیرتاریخی و از نظر فضایی که به شخصیت‌پردازی اختصاص شده، می‌شود گفت بخش اول کتاب، به معرفی شخصیت مریم و سرنوشت او می‌پردازد، بخش دوم آن لیلا را به خواننده معرفی می‌کند و سپس در بخش سوم، زندگی مریم و لیلا به طور مشترک روایت می‌شود. فصل‌هایی که در بخش سوم کتاب جای دارند، به صورت یک در میان به مریم و لیلا اختصاص داده می‌شوند و در هرکدام، دانای کل به یکی از این شخصیت‌ها نزدیک می‌شود تا وقایع را از زاویه‌دید او روایت کند. اما باتوجه‌به اینکه کل کتاب، حجمی ۴۵۱ صفحه‌ای را دارد که نیمی از آن به شخصیت‌پردازی اختصاص داده شده است، باید دید عمق شخصیت‌پردازی‌ها نیز با این فضای زیادِ اختصاص‌داده‌شده از نظر حجمی، تناسب دارد یا خیر.

من مایلم که به این سوال، مستقیم و واضح بگویم خیر. اگرچه توصیف‌ها و تصویرسازی‌های کتاب، آن‌قدر جزئی‌نگر و روان و زیبا هستند که خواننده می‌تواند در فضاهایی که مریم و لیلا زیسته‌اند، خودش را همراه درد و رنج‌ها و خوشحالی‌های کوچک و مخفی آن‌ها حس کند، اما شخصیت‌ها می‌توانستند به عمقی بیش از این‌ها دست پیدا کنند. مریم و لیلا اگرچه از دو تفکر و سبک زندگی متفاوت می‌آیند اما در نهایت، می‌شود گفت چیزی جز شخصیت‌هایی تیپ‌وار که همان تصویر آشنا از یک زن تحت ظلم را نشان می‌دهند:

دخترم ، این حرف را از من همیشه به یاد داشته باش .مثل عقربه‌ی قطب نما که همیشه به طرف شمال می‌ایستد، انگشت اتهام مردها هم همیشه به طرف یک زن نشانه می‌رود. همیشه برای هر غلطی که می‌کنند یک زن را مقصر می‌دانند همیشه. این را به یاد داشته باش مریم .

هزار خورشید تابان

هزار خورشید تابان

نویسنده : خالد حسینی
ناشر : مروارید
مترجم : زیبا گنجی
قیمت : ۱۸۹,۰۰۰۲۱۰,۰۰۰ تومان

هنر فداشده در راه جذب مخاطب

اما آیا نمایش این تصویر آشنا و به اصطلاح، کلیشه‌وار و زنانه، نقطه‌ضعف کتاب هزار خورشید تابان محسوب می‌شود؟ آیا باتوجه‌به آن دیالوگی که در بالا آورده شد، می‌شود گفت نویسنده در دوگانه‌ی خوب-بد دیدن شخصیت‌ها گیر افتاده و از عمق بخشیدن به آن‌ها، غافل شده؟

برای پاسخ به این سوال، باید کتاب را در دو بستر و با در نظر گرفتن دو طیف مخاطب کاملاً متفاوت، بررسی کرد. اگر دسته‌ی اول خوانندگان را مخاطبینی ایرانی یا افغانستانی در نظر بگیریم، می‌شود گفت برای این گروه، احتمالاً داستان و شخصیت‌هایش کشش خاصی ندارند و درواقع، مخاطب به اصطلاح جهان سومی که با شرایط کشورهای مسلمان تحت جنگ و تحت سلطه ی دیکتاتوری‌های مذهبی آشناست، می‌داند که قرار نیست در این داستان، گره و اتفاق و غافلگیری بزرگی به او عرضه شود. اما اگر برویم سراغ دسته‌ی دوم خوانندگان، و از نگاه و سلیقه‌ی مخاطبین اروپایی و آمریکایی اثر را بررسی کنیم، می‌بینیم که برخوردها و انتظارات کاملاً متفاوت است. چرا؟ اولا شاید به این دلیل که آثاری که به زبان انگلیسی درباره‌ی افغانستان نوشته شده باشند، تعداد بالایی ندارند. در نتیجه، چون نمونه‌های مشابه کتاب هزار خورشید تابان زیاد نیست، طبیعی است که داستانی با سوژه‌ی نقد وضعیت زندگی یک ملت زیر سلطه‌ی دیکتاتوری اسلامی رادیکال و جنگ، برای مخاطب ناآشنا با این فضاها، جذاب به نظر بیاید. دوما، وقتی می‌رویم سراغ بحث سلیقه، می‌بینیم معمولاً داستان‌هایی که از نظر فرمی خلاق باشند، در شخصیت‌پردازی خود به عمق و پیچیدگی توجه کنند، و روایت آن ‌ها بعضاً از ویژگی‌ها و چارچوب رئال خارج شده و یا خلاقیت‌های زبانی و… داشته باشند، زیاد موردپسند مخاطب و به‌ویژه فستیوال‌ها و جشنواره‌های اروپایی نیستند. شاید بشود گفت اروپا و جشنواره‌هایش، معمولاً داستان‌هایی رئال که به فرم زندگینامه نزدیک باشند را ترجیح می‌دهند و دوست دارند همان کلیشه‌ی آشنا به آن‌ها عرضه شود که از یک کشور تحت جنگ بیان می‌شود. درواقع چنین طیفی از مخاطب، خیلی به آن کنکاش و تحلیل روانشناختی شخصیت‌های واقعی، علاقه‌ای ندارد و مضمون‌هایی آشنا با شخصیت‌هایی تیپیک را ترجیح می‌دهد. شاید به همین خاطر است که بسیاری از نویسندگانی که روایتی از وضعیت کشورهای منطقه‌ی خاورمیانه و یا تحت جنگ و ظلم و سلطه‌ی دیکتاتوری‌های مذهبی را می‌نویسند، ترجیح می‌دهند بُعد هنری داستان خود را به نفع موفقیت آن اثر نزد مخاطب اروپایی آمریکایی و جشنواره‌ها، حذف کنند.

ماجرای ممتاز دانستن یک اثر ادبی

 البته این مباحث سلیقه‌ای، از ارزش‌های کتاب هزار خورشید تابان به عنوان کتابی که کوشیده صدای یک ملت را به شیوه‌ی خودش به دنیا برساند، کم نمی‌کند؛ اتفاقا کتاب نثر خوب و گیرا و بسیار غمگینی دارد و توانایی قلم نویسنده را نمی‌توان منکر شد؛ اما منکر این هم نمی‌شود شد که کتاب عناصری مثل آن گره و اتفاق بزرگ و مهم، مثل خلاقیت خاص، مثل به کار گیری یک زاویه‌دید نو و تازه، و یا شخصیت‌پردازی‌های عمقی را کم دارد. و همین‌هاست که باعث می‌شود از خودمان بپرسیم، مرز بین یک کتاب خوب و یک شاهکار ادبی چیست، و آیا وقتی چیزی به عنوان شاهکار ادبی به ما عرضه می‌شود، آیا نباید چیزی فرای آنچه کتاب‌های عام‌پسند دارد، در خود داشته باشد؟ آیا این کتاب، به جز سوژه‌ای که با نثری خیلی خوب برای جلب توجه مخاطب خارجی زبان عرضه شده، ویژگی خاص دیگری دارد که آن را یک اثر خیلی ممتاز ادبی بدانیم؟ به نظرم هر مخاطبی می‌تواند با خواندن کتاب، به زعم خودش به این سوال پاسخ بدهد.

دسته بندی شده در: