کتاب «مردی به نام اوه» نوشته‌ی «کارل فردریک بکمن» در سال ۲۰۱۲ میلادی در سوئد چاپ شد. ۶۰۰ هزار نسخه از آن در همان سال فروخته شد و رتبه‌ی اول پرفروش‌های سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرد. این کتاب تابه‌حال به بیش از ۳۰ زبان‌ ترجمه شده ‌است. فیلمی با اقتباس از این داستان در سال ۲۰۱۵ به کارگردانی «هانس هولم» ساخته شد. اثری که برنده‌ی جایزه‌ی جشنواره‌ی فیلم کابورگ و نامزد هفت زمینه‌ی جشنواره‌ی گلدبک شد.

این کتاب پس ازترجمه‌ی «حسین تهرانی» و انتشار آن توسط «نشر چشمه»، در ایران هم مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. مردی به نام اوه در مدت زمان کوتاهی به چاپ سی‌ام فارسی خود رسید. هفته‌نامه‌ی معتبر اشپیگل در معرفی این کتاب نوشته است:

کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است اصلاً هیچ کتابی نخواند.

چهل فصل با اوه

نویسنده با لحنی ساده و روان و با طنزی شیرین خواننده را در شخصیت اوه غرق می‌کند. به طوری که در طی خواندن داستان ناخودآگاه، گاهی می‌خندی و گاهی اشک می‌ریزی و بعد از پایان داستان دلت برای اوه تنگ می‌شود! گویی که با مرگ اوه، یکی از آدم‌های اطرافت را از دست می‌دهی…

کتاب، چهل فصل دارد و هر فصل با یک عنوان زیبا و جذاب شروع شده است. مانند: مردی به نام اوه و یک نفر در گاراژ. مردی به نام اوه یک کامپیوتر می‌خرد که کامپیوتر نیست. مردی به نام اوه و یک گربه‌ی مجروح. مردی به نام اوه و یک زن جوان در قطار. مردی به نام اوه و روزی که دیگر کاسه‌ی صبرش لبریز شد. مردی به نام اوه و مردی به نام رونه و…

شروع جذاب مردی به نام اوه

اگر از خودتان پرسیده‌اید، این مردی که اوه نام دارد دقیقا چه جور شخصیتی است؟ بهتر است بدانید بکمن اوه را اینطور معرفی کرده است:

اوه مردی سنتی است که از دنیای جدید، هیچ نمی‌داند و برای اثبات این اتفاق، شما را در همان اول قصه به تماشای صحنه‌ی خرید کامپیوتر می‌نشاند. اوه در داستان بکمن از نسلی است که چیزی را عوض نمی‌کنند و دور نمی‌اندازند. او حالا با دنیایی مواجه شده است که همه چیز را به بهانه ناکارآمد بودن و به درد نخور بودن عوض می‌کنند یا دور می‌اندازند. خودروها را، شغل‌ها را و حتی آدم‌ها را.

«دنیایی شده که آدم را دور می‌اندازند قبل از اینکه تاریخ مصرفش تمام شود.»

بخشی از کتاب مردی به نام اوه

اوه در این داستان در مواجهه با دسته‌ای از آدم‌ها که خودشان را بدون فکر با مد تطبیق می‌دهند، چنین واکنشی نشان می‌دهد:

مرد فربه پشت پلکسی گلاس موهایش را رو به عقب شانه‌زده و دست‌هایش از بالا تا پایین خال‌کوبی دارد. اوه با خود فکر می‌کند همین‌که موی‌شان را جوری درست می‌کنند که انگار یک بسته‌ی مارگارین رویش خالی کرده‌اند، بس نیست. باید بدن‌شان را هم از ریخت بیندازند؟ تازه، خال‌کوبی‌هایش هیچ درون‌مایه‌ای هم ندارند. فقط یک‌مشت نقش و نگارند و آیا یک انسان بالغ و سالم به میل خودش با خودش چنین کاری می‌کند؟ با بازوهایی توی شهر دوره می‌افتد که شبیه آستر کت هستند؟

اوه کیست؟

اوه پیرمردی کینه‌ای است که بخاطر این‌که نانوایی محل، یک بار بقیه‌ی پولش را اشتباهی پرداخته بود، دیگر به آنجا سر نزده است. در عین حال، پیرمرد خوش‌قلب و مهربانی است که زمختی ظاهرش این مهر را پنهان کرده و مردم در نگاه اول او را فرد مهربانی نمی‌دانند. بکمن برای اثبات این مهربانی، علاقه‌ی شدید و عجیب اوه به سونیا را به مخاطب نشان می‌دهد.

ولی اگر کسی ازش می‌پرسید زندگی‌اش قبلا چه‌گونه بوده؟ پاسخ می‌داد تا قبل از این که زنش پا به زندگی‌اش بگذارد، اصلا زندگی نمی‌کرده است. از وقتی تنهایش گذاشت هم دیگر زندگی نمی‌کند.

شما در این داستان با پیرمردی ۵۹ ساله، درون‌گرا، سخت‌کوش و بسیار سنتی مواجه می‌شوید. کسی که معتقد است همه‌چیز باید سرجای خودش باشد. او در موقعیت‌های مختلف، خصوصیات اخلاقی خود را نشان می‌دهد. هرچه بیش‌تر به خواندن کتاب ادامه بدهید، متوجه خواهید شد که کتاب، داستان یک عشق ناب و حقیقی است. هم‌چنین این اثر، داستان مواجهه‌ی نسل گذشته با پیش‌رفت و تغییر نسل آینده است.

این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو. جامعه‌ای که در آن هیچ‌کس نمی‌تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند، به کجا می‌رود؟ به کجا؟ اصلاً به کجا می‌رویم اگر هرکس اتومبیلش را هرجا که عشقش می‌کشد، پارک کند؟ و به کجا می‌رویم اگر مردم یک روز دیگر سر کار نروند، تنها به این دلیل که خودشان را کشته‌اند؟

اوه دوران جوانی سختی داشته است. او بعد از پشت سر گذاشتن این دوران، با دختری به نام سونیا آشنا می‌شود. سونیا تنها کسی است که در زندگی اوه است و تنها کسی است که اوه را آن‌گونه که هست پذیرفته است.

سونیا کیست؟

در کتاب مردی به نام اوه، سونیا دختری شاد، دوست‌داشتنی و بسیار مهربان است. کسی که این مهربانی را در برابر همه‌ی آدم‌ها نشان می‌دهد. سونیا اوه را همان‌طور که هست، با در نظر گرفتن ویژگی‌های شخصیتی و گاهی سادگی‌اش، گاهی سخت‌کوشی و اصرار و… دوست دارد. سونیا در این کتاب نشان می‌دهد که زیبایی زندگی در پذیرفتن تفاوت‌ها و نقص‌ها است. پس هنرمند و عاشق واقعی آن کسی است که بتواند با این عیوب کنار بیاید و زندگی خوب و شادی داشته باشد.

سونیا می‌گفت: دوست‌داشتن یک آدم مثل نقل‌مکان کردن به یه خونه‌ست. اولش عاشق همه‌ی چیزایی می‌شی که برات تازگی دارن و هرروز صبح از این‌که می‌بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی، انگار که می‌ترسی یه‌نفر یه‌دفعه از در بیاد داخل تا برات توضیح بده یه اشتباه خیلی بدی رخ داده.

درواقع قرار نبوده توی هم‌چین جای فوق‌العاده‌ای زندگی کنی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می‌شن، چوب‌ها از بعضی قسمت‌ها پوسیده می‌شن. و می‌فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست، بلکه به‌خاطر عیب و نقصاشه. تمام سوراخ سنبه‌هاش رو می‌شناسی. یاد می‌گیری چه‌طور کاری کنی که وقتی بیرون هوا سرده کلید توی قفل گیر نکنه. کدوم قطعه‌های کف‌پوش تاب می‌خوره وقتی آدم پا روشون می‌ذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه‌ی اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث می‌شن حس کنی توی خونه‌ی خودت هستی.

نسل گذشته نمرده است!

مردی به نام اوه نماد نسلی است که از تغییر و هماهنگ شدن با تکنولوژی جا مانده است. اما ارزش‌های اخلاقی را فدای سرعت تغییر نکرده است. اوه سال‌ها با همسرش سونیا، زندگی کرده است و بعد از چهل سال زندگی مشترک و مرگ همسرش انگار به آخر خط رسیده است.

عشق از دست رفته، هنوز عشق است؛ فقط شکلش عوض می‌شود. نمی‌توانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس‌ها ضعیف می‌شود، حس دیگری قوی می‌شود. خاطره. خاطره شریک تو می‌شود. آن را می‌پرورانی. آن را می‌گیری و با آن می‌رقصی. زندگی باید تمام شود، عشق نه.

برای اطلاع بیش‌تر از شخصیت‌پردازی این اثر، می‌توانید مطلب «شخصیت‌پردازی و تحلیل کتاب مردی به نام اوه» را مطالعه کنید.

دوشنبه‌ی مردی به نام اوه

اوه که آدم تغییر کردن نیست و هر روز سیب‌زمینی و سوسیس می‌خورد، نمی‌تواند تغییر را بپذیرد و همیشه کارهایش را از روی عادت انجام می‌دهد. هر تغییر کوچکی در زندگی‌ اوه، خواننده را با اتفاقات جذاب مواجه می‌کند.

اوه پس از اتفاقی که برای همسرش در آن تصادف می‌افتد و ویلچرنشینش می‌کند، مثل خیلی از دیگر داستان‌ها همسرش را رها نمی‌کند و یا پای زن دیگری را به زندگی‌اش باز نمی‌کند. بلکه او آن‌قدر سونیا را دوست دارد که اثاث خانه را به اندازه‌ی ویلچر برای او کوتاه می‌کند!

اوه، دقیقا نمی‌داند از چه روزی خاموش شد

اوه شش ماه پس از مرگ همسرش، از کار بیکار شد یا بهتر است بگوییم بازنشسته شد. و از آن روز، هرروز با خود می‌گوید، اگر همسایه‌ای سراغش نیاید و کاری به کارش نداشته باشد، می‌خواهد در آرامش بمیرد. اوه در دنیای خودش است که تصادف همسایه‌اش با صندوق پستِ خانه، باعث آشنایی با خانواده‌ای می‌شود که دنیای‌شان با روزگار اوه هم‌خوانی ندارد. نقطه‌ی عطف داستان مردی به نام اوه، این‌جاست که بعد از این اتفاق صفحه به صفحه به جذابیت داستان اضافه می‌شود.

اوه یک روز، بر اثر یک اتفاق کارش به بیمارستان می‌کشد و از آن روز در کنار خانواده‌ی پروانه، و دو دختر سه ساله و شش ساله‌اش و یک گربه از فکر خودکشی بیرون می‌آید. او حتی کار با موبایل و کامپیوتر را هم می‌آموزد و در یک زمستان سرد، می‌میرد.

در مطلبی جامع با عنوان «مردی به نام اُوه: خواندن یا دیدن؟ مسئله این است!» به بررسی این کتاب و فیلمی که از آن اقتباس شده است، در مجله‌ی کتابچی پرداخته‌ایم.

از خواندن مردی به نام اوه خسته نمی‌شوید

بکمن در این کتاب با لحن طنز و زبانی ساده و روان، قصه‌ی پیرمردی را روایت می‌کند که همین ویژگی در کنار دیگر زیبایی‌های داستان مخاطب را به خواندن و خواندن بیش‌تر ترغیب می‌کند.

برای مثال می‌توانیم به این قسمت از کتاب اشاره کنیم:

چند قدم به گربه نزدیک شد. گربه بلند شد. اوه ایستاد. هردو ایستادند و چند لحظه هم‌دیگر را مثل دو لات و آشوب‌گر بالقوه در یک میخانه‌ی کوچک محلی ورانداز کردند. اوه در این فکر بود که یکی از کفش‌های چوبی‌اش را سمت گربه پرت کند. ظاهرا گربه داشت بابت این امر مسلم ناسزا می‌گفت که خودش هیچ کفش چوبی‌ای ندارد تا با آن جواب اوه را بدهد!!!

دسته بندی شده در: