هرگز رهایم مکن، اثری از کازوئو ایشی‌گورو است. این رمان در دنیایی اتفاق می‌افتد که کلون‌هایی از انسان‌ها ساخته می‌شوند تا در سنین بزرگ‌سالی اعضای خود را اهدا کنند.
رمان، داستان زندگی کتی را دنبال می‌کند. کلونی که در مدرسه‌ای در حال پرورش برای آینده است. این کتاب یک یادآور خاطرات است. کتی اکنون سی‌ویک‌ساله است و برای اولین اهدای عضو خود آماده می‌شود. در یازده سال گذشته او به‌عنوان یک پرستار در بیمارستان کلون‌ها برای نگه‌داری از آن‌ها در بین اهدای عضوشان کار می‌کرده است.
کتی دورانی را که در هیلشم داشته را به یاد می‌آورد. دو نفر از مهم‌ترین دوستان او راث یک فرد کاریزماتیک اما دروغ‌گو و تامی یک پسر مهربان اما بداخلاق است که از بقیه‌ی دانش آموزان بدش می‌آمد. کتی حکایات زیادی را برای آن‌که چرا ارتباط او و آن دو در طول زمان تغییر کرده است، به یادمی آورد.

راث یک بلف زن بی‎رقیب

در داستان هرگز رهایم مکن، هلیشم جایی است که تأکید زیادی بر هنر دارد، نوشتن و دیگر حالت‌های خلاقیت. ناگهان خانم اسرارآمیزی به نام مادام از راه می‌رسد و بهترین کارهای هنری را برای قرار دادن در گالری گلچین می‌کند. تامی در این‌جور مسائل استعدادی ندارد و هیچ‌وقت کاری برای قرار گرفتن در گالری نداشت. این بخشی از دلایلی است که بداخلاقی او را توجیه می‌کند. یک روز وقتی‌که او سیزده سال داشت خانم لاکی معلم و محافظ به او گفت که اشکالی ندارد اگر او خلاق نیست چون درهرحال این اصلاً مهم نیست و کتی از این حرف بسیار شوکه شد.

کتی داستان‌های زیادی درباره دروغ‌گویی راث نیز به یاد دارد. در یک‌زمان راث وانمود کرد که او در شطرنج بسیار ماهر است. درحالی‌که او هیچ‌چیز از شطرنج نمی‌دانست. در زمان دیگر او وانمود می‌کرد که جامدادی جدیدش درواقع هدیه‌ای از معلمش است اما در حقیقت خود آن را برای خودش خریده بود. کتی دوست خوبی برای راث بود. زمانی که کتی نوار کاستی را که آهنگ موردعلاقه کتی (هرگز رهایم مکن) در آن بود را گم کرد، راث به او کمک کرد تا دنبال آن بگردند.

عشق…

هرگز رهایم مکن با عشق جلو می‌رود. یک روز خانم لاکی سعی کرد تا به بچه‌ها توضیح بدهد که زندگی آن‌ها زمانی که اهداکننده می‌شوند چقدر سخت و تراژیک خواهد بود. بااین‌حال دانش آموزان نمی‌توانستند این اطلاعات را تجزیه‌وتحلیل کنند. در سن و سال ۱۶ سالگی تامی و راث شروع به قرار گذاشتن کردند. کتی حسودی می‌کرد اما سعی می‌کرد تا احساسش درباره تامی را مخفی کند. چند ماه پس‌ازآن که راث و تامی باهم باشند، دانش آموزان فارغ‏‌التحصیل شدند و برای زندگی به کلبه‌هایی فرستاده می‌شدند. جایی که دانش آموزان می‌توانند رانندگی کنند و هرکاری که دوست دارند انجام دهند.

در کلبه‌ها راث موفق می‌شود تا دانش آموزان بزرگ‌تر را تحت تأثیر قرار دهد. دو دانش‌آموز بزرگ‌تر به نام کریسی و رودنی کتی راث و تامی را به یک سفر به نورفولک می‌برند زیرا عقیده دارند که نسخه‌ی اصلی راث که از روی آن کلون شده را پیدا کرده‌اند.
در سفر کریسی و رودنی درباره‌ی شایعه‌ی عشق دو دانش‌آموز می‌گویند که اهدای‌شان را عقب انداختند تا چند سالی را بیش‌تر کنار هم باشند. هیچ‌کس درباره این برنامه چیزی نشنیده بود اما راث وانمود کرد که همه‌چیز را دراین‌باره می‌داند.

هرگز رهایم مکن

هرگز رهایم مکن

ناشر : ققنوس
قیمت : ۱۸۹,۰۰۰۲۱۰,۰۰۰ تومان

ماجرای مرگ تامی

تامی و کتی از بقیه‌ی گروه جدا می‌شوند و به پیش‌نهاد تامی به مغازه آهنگ فروشی می‌روند تا به دنبال نوار کاستی که کتی سال‌ها پیش گم کرده بود بگردند. آن‌ها در آن‌جا لحظات احساسی را می‌گذرانند. راث متوجه این اتفاق می‌شود و سعی می‌کند ارتباط آن‌ها را خراب کند. او به تامی می‌گوید که کتی نقاشی‌اش را دوست ندارد و به کتی می‌گوید تامی هیچ‌وقت عاشق دختر معمولی مثل او نمی‌شود.

کتی در این شرایط به‌صورت داوطلبانه از کلبه‌ها جدا می‌شود تا تحت آموزش پرستاری قرار بگیرد. سال‌ها بعد او می‌شنود که مدرسه هلیشم بسته‌ شده است و از دوستی قدیمی می‌فهمد که راث اهدای خود را شروع کرده و ضعیف عمل می‌کند. او به همین دلیل داوطلب می‌شود تا پرستار راث باشد.

راث از کتی می‌خواهد تا با او به سفری با قایق برای چند ساعت رود و او موافقت می‌کند. او باخبر می‌شود که تامی هم اهدا را شروع کرده و مرکز ریکاوری او نزدیک قایق است. زمانی که آن‌ها بار دیگر کنار هم قرار می‌گیرند، راث از آن‌ها برای جدا کردن‌شان عذرخواهی می‌کند و می‌خواهد که برای تعویق اهدا اقدام کنند تا بتوانند سال‌های بیشتری را کنار هم بگذرانند. و به آن‌ها آدرس مادام را که امیدوار است بتواند کمک کند می‌دهد.

فرجام ماجرای هرگز رهایم مکن

هرگز رهایم مکن، فرجام تلخی دارد. کمی بعد از اتفاقات بالا، راث می‌میرد و کتی پرستار تامی می‌شود. کسی که سومین ارگان خود را اهدا و در صف اهدا عضو چهارم است که اکثر کلون‌ها در این دوره دوام نمی‌آورند و می‌میرند. آن‌ها پیش مادام می‌روند و مادام با مهربانی به آن‌ها می‌گوید که برنامه تعویق وجود ندارد و آن‌ها مدرسه هیلشم را به وجود آوردند تا کلون‌ها را با فعالیت‌های انسانی آشنا کنند. برنامه‌های هنری برای آن است که به عموم مردم نشان دهند تا کلون‌ها هم روح دارند و در حال حاضر این مدرسه بسته ‌شده است.

در راه برگشت به مرکز ریکاوری تامی حالش بد می‌شود و این واقعیت را می‌پذیرد که به‌زودی می‌میرد و از کتی می‌خواهد تا دیگر پرستار او نباشد. او نیز موافقت می‌کند و تامی برای اهدای چهارمش آماده می‌شود.

با بازگشت به زمان حال کتی در حال آماده شدن برای اولین اهدای خود است.او کاملاً آرام و حتی خوشحال است که می‌تواند در زندگی دیگران تأثیرگذار باشد. چند هفته بعد از مرگ تامی او برای سوگواری به دشتی در نورفولک می‌رود در آن‌جا او تصور می‌‏کند تا تمام چیزهایی که از دست‌ داده است به‌ویژه تامی به او بازمی‌گردند.

دسته بندی شده در: