فیلم سرگذشت ندیمه اثری بی‎نظیر از بروس میلر، برگرفته از کتاب مارگارت اتوود است. داستانی که در قالب سریال بازآفرینی شده است و آن را می‌‏توان یکی از بهترین اقتباس‎ها از کتاب اتوود دانست. این فیلم ماجرای زندگی ندیمه‎ای جوان به اسم اوفرد است که در دورانی زندگی می‎کند که به علت آلودگی‌‏های زیست‌محیطی و بیماری‎های جنسی میزان زادوولد به میزان زیادی کاهش‌ یافته است.

اوفرد با نقش‌آفرینی الیزابت ماس، ندیمه‌ای در جمهوری گیلاد است؛ یک ایالت تمامیت‌خواه و دموکرات که جایگزین ایالات ‌متحده‌ی آمریکا شده است. به خاطر پایین بودن نرخ تولیدمثل، از ندیمه‌ها استفاده می‌شود تا زوج‌های اشرافی که قادر به بچه‌دار شدن نیستند، بچه‌دار شوند!

اوفرد به فرمانده و همسرش سرنا جوی که خواننده‌ی سابق و نماینده‌ی ارزش‌های سنتی است،خدمت می‌کند. البته در حقیقت نام اصلی این ندیمه، اوفرد نیست. نام ندیمه‌ها از کلمه (اوف) و نام فرمانده‌ی آن‌ها تشکیل می‌شود. هرماه، زمانی که اوفرد در چرخه‌ی درست ماهانه‌ی خودش است، او باید بدون هیچ حرفی با فرمانده رابطه جنسی داشته باشد، درحالی‌که همسرش در پشت او نشسته است و دست‌هایش را نگه‌داشته است.

از تفاوت‌های اصلی کتاب و فیلم در این نکته است که شخصیت جون در کتاب فردی معمولی‌تر و مطیع‌تر است. درواقع اوفرد در کتاب به آن میزان که در سریال نشان می‌بینیم، سرکش، شجاع و انقلابی نیست.

زندگی اوفرد در سرگذشت ندیمه

آزادی اوفرد مانند آزادی تمام زنان داستان، کاملاً دزدیده‌ شده است. او خانه را تنها برای خرید ترک می‌کند. درب اتاق او نمی‌تواند بسته باشد و تمام حرکات او توسط پلیس کنترل می‌شود.
زمانی که اوفرد، زندگی روزانه‌اش را تعریف می‌کند، گاهی خاطراتی را هم به یاد می‌آورد. در دنیای قدیمی پیش از گیلاد، اوفرد با مردی به نام لوک آشنا می‌شود که از همسرش جدا می‌شود و با او ازدواج می‌کند و آن‌ها بچه‌دار می‌شوند. مادر اوفرد زنی مجرد و فمینیست بوده است. بهترین دوست اوفرد ،موریا یک زن مستقل بوده است. سپس معماران گیلاد در دورانی که سوءاستفاده جنسی و خشونت علیه بسیار راحت بود، شروع به قدرت گرفتن کردند.

زمانی که به دلیل داروهای شیمیایی و آلودگی نرخ تولید مثل کاهش یافت، آن‌ها به خود اجازه دادند تا به حقوق زنان تجاوز کنند و زنان را از داشتن شغل و ملک محروم کردند. اوفرد، لوک و دخترشان سعی کردند تا از مرزها فرار کنند و به کانادا بروند اما دست‌گیر شدند و اوفرد از آن زمان دیگر شوهر و بچه‌ی خود را ندید.

بعد از دست‌گیری، ازدواج اوفرد باطل شد و او به مرکز بازپروری فرستاده شد که ساکنان آن نامش را مرکز قرمز گذاشته بودند.

در این آسایش‌گاه، زنان طبق ایدئولوژی گیلاد آموزش داده می‌شوند تا تبدیل به ندیمه شوند. خاله لیدیا زنان را آموزش می‌دهد و سخن‌رانی‌های طولانی درباره‌ی عقاید گیلاد و وظیفه‌ی زنان برای به دنیا آوردن کودکان می‌کند. به‌علاوه، او بر این موضوع که این جایگاه احترام و جایگاه بالاتری برای زنان نسبت به دوران پیش از گیلاد به ارمغان می‌آورد، تأکید می‌کند.

فرمانده وارد می‌شود

زمانی که اوفرد در خانه‌ی فرمانده ساکن می‌شود، زندگی روتینی پیدا می‌کند. او با اوفگلن ندیمه‌ی دیگر به خرید می‌رود. آن‌ها دیواری را می‌بینند که زمانی دانشگاه هاروارد در آن‌جا بوده است. اما حالا آن‌جا دیواری است که بدن‌های مخالفان از آن آویزان است. او به‌صورت ماهانه توسط دکتر برای اطمینان از سلامت معاینه می‌شود. او باید در مراسم شرکت کند. مراسمی که ابتدا فرمانده، متنی را از روی انجیل می‌خواند و سپس وارد اتاقی می‌شود که اوفرد و همسرش منتظر او هستند.

اولین تغییر در زندگی تکراری او زمانی اتفاق می‌افتد که دکتر او از او می‌خواهد با او رابطه‌ی جنسی داشته باشد. البته این درخواست از سمت اوفرد رد می‌شود. دومین تغییر زمانی است که بعد از انجام یک مراسم، فرمانده از او می‌خواهد تا او را در دفترش ملاقات کند. او به اوفرد اجازه می‌دهد که به مجله‌های قدیمی نگاه کند(این کار ممنوع است زیرا زنان اجازه خواندن ندارند.) و در پایان شب فرمانده از او می‌خواهد تا او را ببوسد.

تشکیلات زیرزمینی

در طول یکی از خریدها، اوفگلن به اوفرد می‌گوید که عضو تشکیلات زیرزمینی به نام می دی است. تشکیلاتی که تصمیم به انهدام گیلاد دارد. در این میان، اوفرد انجام مراسم را کم‌تر آزاردهنده می‌یابد؛ زیرا حالا او فرمانده را شناخته است.

ملاقات‌های شبانه‌ی او با فرمانده ادامه پیدا می‌کند. یک روز فرمانده با او درباره‌ی ساخت گیلان صحبت می‌کند. در این زمان، اوفرد به فرمانده می‌گوید، از شرایط ناراضی است و در جواب، جمله‌ی زیر را می‌شنود:

تو نمی‌توانی املت درست کنی اگر تخم‌مرغ را نشکنی.

فصل اول سرگذشت ندیمه با تفاوت‏‌هایی از آن‌چه که در رمان اتفاق می‌افتد، این‌گونه پایان می‏‌یابد که پس از سال‌‏ها، شهر گیلاد سقوط می‌کند. نتیجه این می‌شود که دیگر چیزی از آن فرمان‌روایی رعب‌آور باقی نمی‌ماند. اما هنوز سرنوشت ندیمه، تنها اتاق کوچکی است که داستان‎های دلهره‌آور زندگی‌اش را روی نوار ضبط می‎کند.

دسته بندی شده در: