دیروز، امروز، فردا

لیرشاه یا شاه‌لیر نمایشنامه‌ای متشکل از پنج پرده و ۲۶ صحنه در ژانر تراژدی است. این کتاب اثر ویلیام شکسپیر، هنرمند بزرگ بریتانیایی است که احتمالا در سال ۱۶۰۵ میلادی نوشته شده است. منتقدین ادبی، لیرشاه را یکی از بهترین آثار شکسپیر و یکی از ارزنده‌ترین آثار ادبی تاریخ می‌دانند؛ برای مثال جرج برنارد شاو درموردش می‌گوید: «هیچ انسانی نمی‌تواند نمایشی بهتر از این بنویسد.»
لایه‌ی رویی داستان درمورد زوال عقلی شاه پیر و دم‌دمی مزاجی است که تاج پادشاهی، قلمروی سلطنت و همه‌ی هست و نیست قدرت خود را به دو دختر از سه دخترش می‌دهد و دختر سوم را باوجود آن‌که بیشتر دوست دارد به‌دلیل سوءظنی لحظه‌ای از خود دور می‌کند. پس از تقسیم زمین‌ها به فرزندان، دو دختری که از هدایای وسیع پدر برخوردار شده‌اند درعوض این محبت به بدرفتاری با پدر می‌پردازند و لیر با خیانت آنان روبه‌رو می‌شود؛ در نهایت پس از رنج و تحول درونی‌ای که شاه با اشارات دلقک دانا و دوستانش می‌یابد دختر رانده‌شده به کمک پدر می‌آید و وصال دوباره حاصل می‌شود. انگیزه‌ی دو خواهر بدکردار در رنج دادن پدر، جدای از طینت بد و حسادت مابین شاید سال‌ها تفاوت نگاه پدر به آن‌ها و خواهر سوم باشد. درواقع می‌توان نوع قضیه را به ماجرای یوسف و برادرانش تشبیه کرد با این تفاوت که فرزند کوچک و محبوب را نه فرزندان دیگر که خود پدر دور می‌کند. مثال قوی‌تر و نزدیک‌تری از ایران خودمان هم موجود است که شاید شکسپیر از آن تاثیر پذیرفته باشد؛ شنیده‌ایم که فریدون فرخ، از پادشاهان پیشدادی که ضحاک را به زیر کشید سه پسر داشت به نام‌های سلم، تور و ایرج. در آن داستان هم با اندک تفاوتی قضیه‌ی اصلی، قلوب متضاد فرزندان و ستیز با فرزند خوب برای کسب زمین است تا ایرج مالک زمین‌های ایران نشود…


جدای از این مسائل، لیرشاه داستان دست به دست شدن مدام قدرت و فناپذیر بودن آن است. اینکه دیروز قدرت را به دست داشته‌ای دلیلی بر قدرتمند بودن امروزت نیست و قدرتمند نبودن امروزت دلیلی بر خواری و ذلت فردایت نیست…
اما از سطح داستان که بگذریم در عمق آن با مفاهیمی چون عشق، خیانت، نادانی، عجله، وفاداری، دروغ، فریب، اعتماد، ریا، خشم، انتقام و… روبه‌رو هستیم که به‌خوبی در لایه‌های مختلف داستان گنجانده شده‌اند.

لیر شاه

لیر شاه

ناشر : کتاب پارسه

آشنایی با نویسنده‌ی نام‌‌آشنا


ویلیام شکسپیر ملقب به «سخن‌سرای ایون» متولد محله‌ی ایون شهر استراتفورد انگلیس است. بسیاری او را برترین نویسنده‌ی بریتانیایی تاریخ می‌دانند. شکسپیر در طول عمر خود علاوه بر نمایشنامه‌نویسی به شاعری، نویسندگی و بازیگری پرداخت. اولین شغلش نگهبانی از اسب‌های افرادی بود که به نمایشخانه می آمدند. شکسپیر که از شدت فقر پس از ازدواجش به این شغل رو آورده بود مزد سختی کشیدنش را گرفت و توانست در گروه هنرپیشگان لردلسستر مشغول به کار شود. ابتدا وظیفه‌ی ویرایش نمایشنامه‌ها را به او دادند و پس از مدتی خودش با نمایشنامه‌هایی که نوشت تبدیل به یکی از سه عضو اصلی گروه شد. البته شکسپیر خودش را محدود به تئاتر نکرد و به موازات آن سایر هنرهایش را جلو برد به نحوی که مجموعه‌ی اشعارش زودتر از نمایشنامه‌هایش چاپ شدند. هملت، اتلو و مکبث جزو درخشان‌ترین آثار شکسپیر بعد از لیرشاه هستند. او مضمون اغلب نوشته‌هایش را از تاریخ روم باستان و کتاب پلوتارک برمی‌گزید و با قلم خاص خودش که به مکتب کلاسیسم تعلق داشت در ژانر تراژدی می‌نوشت.
شکسپیر مانند بسیاری از هنرمندان، زود رخت بربست و در ۵۲ سالگی درگذشت. پس از مرگش دوتن از اعضای هیئت شکسپیر به نام‌های جان همینگز و هنری کاندل نسخه‌ای جامع و ویراستاری شده از نمایشنامه‌های او را (که تا آن زمان جمع‌آوری و مرتب نشده بودند) در کتاب First Folio به چاپ رساندند تا این آثار از بین نروند و به دست ما برسند.


پیش‌زمینه‌ای برای خواندن


لیرشاه بیش از اینکه نمایشنامه باشد یک متن ادبی است و حتی می‌توان آن را جدای از فرم بیرونی اش به چشم یک رمان دید. از آن‌جا که در مطالعه‌ی هر اثری برای درک و لذت بیشتر باید فضای زیست هنرمند، اعم از جغرافیا و زمان که به تبعش اقتصاد و فرهنگ را می‌سازند شناخت پس به مرور چند نکته در وادی این نثر زیبا می‌پردازیم:
۱-مساله‌ی زمین از دیرباز در بریتانیا پایه ی همه ی حرص و طمع و خشم و جنگ‌ها بوده است و تاکید شکسپیر برای خلق داستانی جدید بر بستر این موضوع نشان‌دهنده‌ی نگاه سنتی اوست.
۲-علاوه بر موضوع، زبان هم زبانی آرکائیک یا قدمایی است که شاید اگر کلمه‌ی فاخر را برایش به‌کار ببریم منظورمان قابل درک‌تر باشد. البته زبان برخلاف مضمون انتخاب شکسپیر نبوده و در آن دوره همه به این زبان صحبت می‌کردند؛ کافی است زبان معیار امروزه‌ی خود ما را با شاعران چند قرن پیش زبان فارسی مقایسه کنید تا بدانید که نباید از اثری متعلق به چند قرن پیش انتظار روانی و سلاست داشت؛ حتی در ترجمه‌اش زیرا بسیاری از مفاهیم متعلق به دوره‌ی کلاسیک‌اند.
۳-اساطیر و خدایان: رویکرد نمادین شکسپیر با اتکا به علم مخاطب در حوزه‌ی شناخت اساطیر است. پس پیشنهاد می‌کنم قبل از مطالعه‌ی لیرشاه درمورد اساطیر یونانی و رومی اطلاعات کمی به دست بیاورید؛ گرچه که در پی‌نوشت‌های کتاب توضیحات کافی درمورد هر نماد آمده است.
۴- استعاره: طبیعتا چون این نمایش را کسی نوشته که در وجه دیگر زندگی‌اش شاعر است پس باید بدانیم که سعی شده، معنا تا جایی که به داستان ضربه نزند به تاخیر بیفتد.
۵-نوع دیالوگ‌ها دارای غلو زیاد و فضای اگزجره هستند که شاید بعضی جاها برای ما کلیشه به‌نظر بیایند اما باید درنظر داشت که داستان در یک محیط متملق و سالوس‌مآب روایت می‌شود و اینکه بسیاری از مفاهیم در زمان خود کشف بوده‌اند و اتفاقا جریان‌ساز محسوب می‌شده‌اند اما پس از قرن‌ها استفاده و کپی‌شدن به انحای مختلف در دستان سایر نویسنده‌ها برای ما شبیه به کلیشه شده‌اند.

چه‌کسانی دور و بر لیرهستند؟

شخصیت‌های مهم داستان به جز خود لیرشاه افراد زیر هستند:
گونریل و دوک آلبانی به ترتیب دختر و داماد اول
ریگان و دوک کورنوال به ترتیب دختر و داماد دوم
کوردلیا، دختر سوم
گلوستر یکی از اشراف بانفوذ قصر به همراه پسرش ادگار و حرامزاده‌اش ادموند
کنت یکی از اشراف دلسوز شاه.

خلاصه‌ی داستان

پرده‌ی اول: شاه قصد دارد تا قلمروی خود را بین فرزندان تقسیم کند و از دخترانش می‌خواهد تا حسشان را نسبت به او بیان کنند. گونریل و ریگان با چرب‌زبانی دل شاه را می‌برند اما کوردلیا که چاپلوسی بلد نیست در بیان الکن خود مورد غضب شاه قرار می‌گیرد. از طرفی خواستگار کوردلیا وقتی او را درموضع خواری می‌بیند از خواستگاری دست می‌کشد و شاه فرانسه کوردلیا که عاشق صداقت و شخصیت کوردلیا شده او را به عنوان عروس خود می‌برد. کنت به تصمیم نابه‌خردانه‌ی لیر اعتراض می‌کند و او هم از سوی شاه تبعید می‌شود. از طرفی ادموند، پسر نامشروع گلوستر که نسبت به برادرش حسودی می‌کند با جعل یک نامه با مضمون خیانتکاری ادگار، پدرش را علیه او می‌شوراند و موجب فرار برادرش از قصر می‌شود. گونریل پس از گرفتن دارایی‌های سلطنتی شروع به آزار و اذیت پدرش می‌کند و کنت که دلش به حال لیر می‌سوزد با تغییر هویت خودش را جزو ملازمان شاه جا می‌زند.
پرده‌ی دوم: ادگار پس از فرار خودش را تا اثبات بی‌گناهی‌اش خود را به دیوانگی می‌زند. در سوی دیگر ریگان با گونریل همداستان می‌شود و پس از مکالماتی طولانی با لیر، شاه از قصر دختران به سوی جنگل می‌رود.
پرده‌ی سوم: گلوستر که از رفتار فرزندان لیر با او ناراحت است قصد برخورد با آن‌ها و کمک به لیر را دارد اما رازش توسط ادموند نزد دوک‌ کورنوال فاش می‌شود و نزد لیر به کلبه‌ای محقر می‌رود که از قضا فرزندش ادگار با هویتی نامعلوم به نام «تام» آن‌جاست. پس از بازگشت گلوستر به قصرش توسط دوک کورنوال نابینا می‌شود و یکی از خدمتکاران وفادار گلوستر در ازایش کورنوال را می‌کشد.
پرده‌ی چهارم: ادموند و گونریل به هم علاقه‌مند می‌شوند اما دوک آلبانی را مانعی برسر راه خود می‌بینند در ضمن آلبانی نسبت به بدرفتاری گونریل نسبت به پدرش معترض می‌شود. ریگان نیز به ادموند علاقه‌مند می‌شود و مثلثی عشقی شکل می‌گیرد؛ همزمان کوردلیا پدرش را که به ساحل شرقی بریتانیا آمده پیدا و به کمک پزشکان قصر فرانسه معالجه می‌کند. با بالاگرفتن درگیری‌ها دو جناح فرانسه و بریتانیا نزدیک به صف‌آرایی و جنگ با هم هستند.
پرده‌ی پنجم: جنگ آغاز می‌شود و با شکست فرانسوی‌ها کوردلیا و لیر اسیر دوخواهر می‌شوند. دراین بین دوخواهر بر سر ادموند مشاجره می‌کنند و آلبانی با فهم علاقه‌ی نامشروع ادموند به همسرش او را تهدید به جنگ می‌کند. گونریل خواهرش را مسموم می‌کند اما پس از اینکه می‌فهمد آلبانی از همه‌چیز باخبر است به‌علت این رسوایی خودکشی می‌کند. ادموند حکم اعدام لیر و کوردلیا را به یکی از افرادش می‌دهد اما ناگهان ادگار می‌رسد و پس از نبردی ادموند را شکست می‌دهد. همه به سوی زندان می‌روند اما کوردلیا اعدام شده و لیر از شدت غم و اندوه، زاری‌کنان بر روی جسم بی‌جان دختر محبوبش جان می‌دهد…

چند تکه از متن کتاب

“ادگار: بهتر است که حقیر و خوارت بشناسند تا اینکه بدانی حقیری و به ریشخند، بزرگت بشمارند!”
“گلاوستر: این روزگار دردش همین است که کورها را دیوانه‌ها رهبری می‌کنند…”
“لیر: فریاد بکشید! فغان کنید! ناله سر دهید! مویه کنید! ای مردم، شما همه از سنگید! اگر زبان و چشم شما را داشتم، آن‌ها را طوری به کار می‌بستم که سقفِ آسمان بشکافد”

دسته بندی شده در: