«مسیر سبز» عنوان رمانی از نویسنده‌ و فیلمنامه‌نویس مشهور آمریکایی، استیون کینگ است که مانند اغلب آثار او، فضایی دلهره‌آور، سیاه و پر از تعلیق را همراه خود دارد.

اگر پای این رمان بلند که بیش از ۶۰۰ صفحه است بنشینید گویی که کل ماجرا برای شما در کسری از ثانیه گذشته است. یا حتی ممکن است تصور کنید قبلا کل ماجرا را لمس کرده‌اید! دلیل این دژاوو یا رویای صادقه را باید در هنر روایت‌گری کینگ جستجو کرد که از ابتدا همذات‌پنداری شما را برمی‌انگیزد.

گرچه که احتمالا همذات‌پنداری واژه‌ای حقیر برای توصیف حجم درگیرشدن‌تان با شخصیت‌هاست. چون بی‌گمان با تک‌تک شخصیت‌های اصلی معاشقه خواهید کرد. و از پشت جوهر و کاغذ با نفرت تمام به جنگ بدمن (badman) های قصه می‌روید.

با اثری در سبک رئالیسم جادویی مواجهیم که به حوزه‌های وحشت، ماوراءالطبیعه، جنایی، معمایی، زندگی‌نامه، مذهبی و… هم ناخنک‌هایی می‌زند. و فلسفه‌ی خود را بر بستری می‌چیند که با مرگ مولف خود مانع از تک‌بعدی بودن نگاه مخاطبان شود. این تحمیل نکردن نظر از سوی کینگ باعث جذابیت مخاطب در کشف قرائت شخصی‌اش از ماجراست.

این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۹۶ به زبان انگلیسی چاپ شد. و تابه‌حال چندین میلیون تیراژ به زبان‌های مختلف دنیا فروش داشته است.
از دیگر آثار استیون کینگ می‌توان به آتش‌افروز، آن و از همه مهم‌تر رستگاری در شائوشنگ اشاره کرد.

غول مهربان

«پل اجکام» پیرمردی که به علت کهولت سن در خانه‌ی سالمندان حضور دارد به‌طور اتفاقی و پس از دیدن فیلمی قدیمی یاد دوران جوانی و خدمتش در پلیس زندان آمریکا می‌افتد. در آن زمان، پل یک سرنگهبان منظم، مقرراتی و خشک است که با ورود یک زندانی سیاه‌پوست غول‌پیکر به نام «جان کافی» دچار تغییر و تحولات فکری و روحی می‌شود.

پل از همان ابتدا درباره‌ی ذات جان دچار تردید است. و بعد از مدتی می‌فهمد جان که به جرم قتل دو کودک زندانی شده، انسانی بی‌گناه و خوش‌قلب است. جان به‌ مرور اغلب زندانیان و زندان‌بانان را متوجه خود و نیروی عجیب ماوراء‌الطبیعه‌اش می‌کند. او که همواره درحال گریه کردن و مهربانی به دیگران است ابتدا بیماری قدیمی پل و سپس بیماری همسر یکی از بزرگ‌زادگان را درمان می‌کند و درحین این معجزه‌ها و مهربانی‌هایش بعضا بازوی قوی و نیروی قهریه‌اش را نثار گناه‌کاران یا بدذاتانی مثل پرسی، نگهبان بدخوی زندان می‌کند تا ثابت کند نیروی الهی همیشه کاربرد دوسویه‌ی پاداش و انتقام دارد.

سر بی‌گناه بالای دار میرود!

درست زمانی که تقریبا هیچ‌کس تردیدی در بی‌گناهی جان ندارد، زندان‌بانان با حکمی که از بالا صادر شده مجبور به اعدام جان با شیوه‌ی دردناک صندلی الکتریکی می‌شوند و جان جان می‌سپارد. این داستان به‌ظاهر کلیشه‌ای با جزئیات فراوان، شخصیت‌پردازی ریز و دقیق و همچنین فضاسازی و تصویرگری‌اش بدل به یکی از بهترین داستان‌های دنیا شده است.
امیدبخشی واهی مخاطب به خود برای نجات جان تا لحظه‌ی آخر استوار است. غافل از اینکه اساسا رهایی از نظر کینگ یعنی چیز دیگری؛ گرچه که در ابتدای کتاب، بسیار هراسناک درموردش صحبت کرده باشد:

همه چیز در سال ۱۹۳۲ اتفاق افتاد. زمانی که زندان ایالتی هنوز در «کلدمانتین» قرار داشت و البته، صندلی الکتریکی نیز در آنجا بود. زندانیان اغلب لطیفه‌هایی درباره‌ی صندلی می‌گفتند. مردم معمولا درباره‌ی چیزهایی لطیفه می‌سازند که آنان را می‌ترساند، ولی نمی‌توانند از آن فرار کنند!

اعتقاد به خدا، عیسی و معاد سه ضلعی هستند که نویسنده به‌طور غیرمستقیم سعی در اثبات آن‌ها دارد. در این کتاب نمادگرا، جان که در قالب یک عیسای امروزی، خودش را برای ضلع چهارم نمادین و گناهانش (تمامی افراد دیگر به مثابه بشریت= نوع انسان) فدا می‌کند مرکز ثقل ماجراست. و دقیقا شبیه او با دم خود شفا می‌دهد! علاوه بر همه‌ی این‌ها تاکید جان بر مهربانی است. و در حاشیه‌ی رفتار جان و تقابل‌های پل و جان، مضامین توحید و معاد نیز به شکلی رقیق‌تر مورد بحث کینگ هستند.

پس از ماجرای اعدام به زمان حال بازمی‌گردیم و ضلع آخر نمادگرایی نیز تکمیل می‌شود. پل به نمایندگی از تمامی بشر و به عنوان کسی که در اعدام فرستاده‎ی خدا مسکوت مانده است به رنجی ابدی دچار می‌شود و قرار است به‌عنوان مجازات، تا روز قیامت زنده بماند. درحالی‌که جان با مرگش به عرش رفته اما او تا روز موعود محکوم به خلاص نشدن است! این خود بزرگ‌ترین کلیدی است که کینگ از مساله‌ی معاد به ما می‌دهد.

پس به ‌نوعی فرم خطی داستان بر فلش‌بکی به گذشته، بازگشت به آینده و رها شدن تا ابدیت استوار است. و نگاه نویسنده با پایان بازش قضاوت را به نوعی در دستان خدا، یعنی ضلع اولش می‌گذارد.

شطرنج هم‌زده

در ابتدای «مسیر سبز» با نوع فضاسازی و تصویرهایی که از جان کافی به عنوان یک غول سیاهِ مجرمِ اشک‌ریز! داده می‌شود اولین حدس مخاطب از سوژه، مساله‌ی تبعیض نژادی است. اما کینگ با وجود اینکه گریز هایی هم به تبعیض نژادی می‌زند –برای مثال در نوع دستگیری و مجرم شناخته شدن جان- اما حد بالاتری از یکی شدن مهره‌های سیاه و سفید شطرنج را مدنظر دارد و مسیر سبز به تقابل انسان های باادراک و بی‌ادراک می‌پردازد. نوعی جنگ بین آدم‌هایی عارف یا حداقل به دنبال شناخت با الکی‌خوش‌ها.

جان کافی که قهرمان داستان است به سان یک پیامبر یا منجی تک‌تک افراد را از منجلاب بی‌خیالی بیرون می‌کشد. و آرام‌آرام به‌جای اینکه از ماهی رستگاری سیرشان کند، به قلاب رستگاری‌گیری مجهز می‌کند! تا جایی که حتی بعد از نبودش هم معجزاتی مانند زنده‌ ماندن موش دست‌آموز و بامزه‌ی زندانیان مستمر باشند. این قضیه از نظر نویسنده، هم‌زدنِ مهره های شکلاتی سیاه و سفید برای وحدت وجود است! اما در کنار هر رگه‌ای از امید کینگ، همیشه رودی از هراس می‌خروشد و نشان می‌دهد که شر همیشه در کنار خیر وجود دارد. و هیچ‌وقت با هیچ کارکرد خیری به طور کامل از بین نخواهد رفت:

-می‌دانی، آلزایمر واقعاً چیست؟
+نه، اما مطمئنم که تو به من خواهی گفت، برَد.
– همان ایدزِ پیرهای خِرِفت است.
[این را گفت، و از خنده منفجر شد، قاه‌قاه‌قاه‌قاه! درست همان عملی که پس از نقل لطیفه‌های مسخره‌اش انجام می‌دهد.]

حرصی برای هرس کردن هراس

استیون کینگ به غایت اسم بامسمایی دارد. او را می‌توان واقعا شاه خالق داستان‌هایی هراس‌آور دانست. تا جایی که در ترول‌های طنز عامه‌پسند همواره بعد از روایت قضیه‌ای فوق‌ ترسناک، به شوخی اسم استیون کینگ به‌عنوان نویسنده درج می‌شود.

اما تاکید کینگ برای ایجاد این هراس از آن روست که او، از خود بیگانگی انسان در عصر مدرن و لزوم بازگشت به خویشتن را به عنوان هراسناک‌ترین پدیده‌ی عصر جدید معرفی می‌کند. نکته‌ای که تقریبا در تمامی آثار کینگ با آن روبه‌رو ایم و می‌توانیم آن را اولویت‌ اصلی‌اش بدانیم.

معناشناسی با درجه‌ی اول خودشناسی دغدغه‌‌ای است که او می‌خواهد با آن شخصیت‌هایش را رستگار کند. و هرگونه معجزه یا امر ماوراءالطبیعه چاشنی‌ای بیش نیست.
البته پیام داستان به وضوح بیان نمی‌شود و در لایه‌ای غبارآلود از مرگ مولف مستتر است.

این نکته، مهم‌ترین جنبه‌ی مضمونی داستان است و هم در جنبه‌ی خالق اثر و هم در جنبه‌ی مخاطب، به خوبی رعایت شده است. یعنی هم خود خالق آگاهانه نظر شخصی را مستقیما به خورد مخاطب نمی‌دهد و هم داستان به گونه‌ای نوشته شده که مخاطب بتواند دیدگاه‌هایی وسیع را بنا به سلیقه‌ی خود برداشت کند. در حدی که برداشت هر شخصی از فیلم، با شخص دیگر می‌تواند متفاوت و بعضا متناقض باشد. البته این قضیه، نه در اصل داستان که در مسائل جزئی‌تر اتفاق می‌افتد.
در ثانی باوجود اینکه با شخصیت‌های مثبت و منفی روبه‌رو ایم و خبری از دید خاکستری –جز به چند شخصیت فرعی- نیست اما قضاوت کینگ به نسبت این قضیه آن چنان غلیظ نیست. و هیچ‌کس را بیشتر از آن‌چه که درخور کِشته‌اش بوده نمی‌رویاند یا دچار علف هرز نمی‌کند!

پرده‌ی کروماکی ذاتی

پرده‌ی کروماکی یا پرده‌ی سبز سینما یک تکنیک برای جلوه‌های ویژه سینمایی است. اما مسیر سبز که سال ۱۹۹۹ توسط فرانک دارابونت در قالب یک فیلم سینمایی به روی پرده‌ی سینما هم رفت. ذاتا چه در اسم و چه در رسمش بی‌نیاز از پرده‌ی سبز است! البته نه با صحنه‌های اکشن یا جلوه‌های بصری؛ مسیر سبز ذاتا و در عمق خودش آن‌چنان مسحورتان می‌کند که معنی ویژه را بدانید. دکوپاژ عالی داربونت هم مزیت اضافه‌ای بر زیبایی مطلق مسیر سبز است و زیره به کرمان بردن محسوب نمی‌شود.

دارابونت قبل از این کار در فیلم «رستگاری در شائوشنگ» هم از رمان‌های استیون کینگ اقتباس کرده بود. تابه‌حال کارگردانان بزرگ دیگری همچون استنلی کوبریک (درخشش) برایان دی‌پالما (کری) و… هم از آثار کینگ برای فیلم‌های خود اقتباس کرده‌اند.
این فیلم که با هزینه‌ی اندک ۶۰ میلیون دلاری، نزدیک به ۳۰۰ میلیون دلار فروش گیشه داشت. و در جایگاه ۲۸ امین فیلم لیست پایگاه معتبر IMDB قرار دارد؛ اما باوجود تحسین زیادی که از جانب مخاطبین و منتقدین گرفت در هیچ‌یک از چهار رشته نامزدی‌اش برای جایزه‌ی اسکار برنده نشد!

بازی تام هنکس در نقش پل و مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی بسیار درخشان‌اند. و دو رکن از ارکان محبوبیت فوق‌العاده‌ی فیلم؛ اما نکته‌ی جالب این است که برخلاف عادت همیشگی -که فیلم، رمان را پشت سر می‌گذارد، از آن محبوب‌تر می‌شود و یا با اسپویل کردن کتاب باعث فراموش شدنش می‌شود- باوجود موفق بودن فیلم، همچنان کتاب، خواهان بیشتری دارد.

تفاوت‌های فیلم نسبت به رمان

۱-در دوره‌ای که داستان روایت می‌شود نگهبانان زندان یونیفرمی شبیه به انتظامات یا پلیس نداشته‌اند اما دارابونت برای گیرایی بیشتر و ارتباط برقرار کردن مخاطب به تن زندان‌بانان لباسی شبیه پلیس‌ها پوشانده است.

۲-شخصیت پرسی در داستان ۲۱ سال دارد درحالی‌که دارابونت برای غالب شدن بدذاتی او از سنی حدود سی سال استفاده کرده است.

۳-در رمان خبری از صدای عجیب و آزاردهنده‌ی کفش‌های پرسی نیست! گویا این مساله اتفاقی و به خاطر کیفیت بد کفش بازیگر بوده اما دارابونت به علت تاثیرگذاری این صدا در تشویش اعصاب مخاطب از آن استقبال می‌کند.

۴-در فیلم برای ایجاد بیشتر عنصر درام، اعدامی‌ها وقتی که روی صندلی الکتریکی می‌نشینند، فریاد می‌کشند درحالی‌که در واقعیت آن‌ها به علت منقبض شدن تمامی عضلات، حتی نمی‌توانند دهان‌شان را باز کنند!

۵-نگهبان‌های زندان فیلم سلاح حمل می‌کنند! درصورتی که در واقع به خاطر احتمال سرقت توسط زندانیان و سایر مشکلات امنیتی، آن‌ها هیچ‌وقت داخل بند، اجازه‌ی حمل سلاح ندارند.

دسته بندی شده در: