مرحوم فریدون مشیری ، شاعر معاصر ایرانی در سال ۱۳۰۵ هجری خورشیدی به دنیا آمد. نوجوانی او با حمله‌ی متفقین به ایران همراه بود و در این آشفتگی، از مدرسه‌ی دارالفنون به آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف رفت. خودش از این اقدام که تقریبا نیمی از زندگی‌اش را تشکیل داد چندان راضی نبود و می‌گفت:

با اینکه در همه‌ی دوران کودکی از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.

هم‌زمان با تحصیل آموزشگاهی و کار در پست به فعالیت مطبوعاتی در روزنامه‌ها و مجلات پرداخت و بعدها در دانشگاه تهران سراغ تحصیل در رشته‌ی ادبیات فارسی رفت. اما فشار کار اجازه‌ی ادامه‌ی تحصیلات را به او نداد و سرانجام درسش را نیمه‌کاره رهاکرد.

با این وجود او در مطبوعات آن زمان روزبه‌روز پیشرفت کرد و از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول بخش شعر و ادب مجله‌ی روشنفکر بود. صفحات زیرنظر او تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر را بررسی می‌کردند و از همین راه بود که بسیاری از هنرمندان توانستند کارشان را چاپ کرده و به دنیای حرفه‌ای معرفی شوند.

پس از این مجله، مشیری با مجله‌های سپیدوسیاه و سخن همکاری کرد. مجله‌ی سخن به سردبیری پرویز ناتل خانلری و همراهی مشیری توانست مخاطب و محبوبیت زیادی به دست بیاورد.

او که در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرده بود و دو فرزند به نام‌های بابک و بهار داشت در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد و توانست حدود سی‌سال از زندگی‌اش را اختصاصا به هنر اختصاص دهد.
فریدون مشیری پس از سالها تحمل رنج بیماری در سال ۱۳۷۹ درگذشت. در دفتر «ابر و کوچه» راجع‌به نگرش او درباره‌ی مرگ می‌خوانیم:

چرا از مرگ می‌ترسید؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می‌دانید؟
مپندارید بوم ناامیدی باز،
به بام خاطر من می‌کند پرواز،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم‌انگیز است
مگر –مِی- این چراغ بزم جان مستی نمی‌آرد؟
مگر افیون افسون‌کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی‌کارد؟
مگر این می پرستی‌ها و مستی‌ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال آرامش نمی‌گردید؟
چرا از مرگ می ترسید‌؟…

ابر و کوچه

ابر و کوچه

ناشر : چشمه


بر زبان دیگران

بسیاری از شعرهای مشیری لق‌لقه‌ی زبان مخاطب جدی شعر یا حتی مردم کوی و برزن شده‌اند و می‌توان گفت او شاعری است که همه‌فهم سخن می‌گوید. مشیری، سرایش شعر را از پانزده سالگی آغاز کرد و یک‌سال بعد درباره‌ی واقعه‌ی تسخیر ایران توسط متفقین غزل زیر را گفت که نشان از تعهد و دغدغه‌ی اجتماعی او از بدو ورودش به هنر دارد:

بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست
گواه ما پر خونین و دیده‌ی تر ماست
دلی که رام محبت نمی‌شود دل توست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ماست
به پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست

اما باوجود این استعداد سرشار تا ۲۸ سالگی برای چاپ اولین مجموعه‌ی شعرش صبر کرد و کتاب «تشنه‌ی توفان» او با مقدمه‌ای از محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید.
خود او درباره‌ی این مجموعه که اثری بدیع (در آن‌زمان) محسوب می‌شد می‌گوید:

چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه‌ی کوتاه داشت. هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می‌گفتند و همه‌ی شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی و حافظ و فردوسی را خوانده بودیم، در مورد آن‌ها بحث می‌کردیم و بر آن‌[ها] تکیه می‌کردیم.

قالب چهارپاره یا چارپاره، قالبی بود که در دهه‌ی بیست و سی شمسی تازه اصطلاحا مُد شده بود و کارکرد آن رهایی از قافیه و به تاخیر انداختنش بود. این‌گونه شاعر می‌توانست نیاز به استفاده از قافیه را تا ۵۰ درصد کاهش دهد و معنای بیشتری را بدون اتکا به لفظی خاص، وارد شعر کند؛ درواقع این قالب، دست شاعر را بازتر می‌گذاشت.
علاوه بر چارپاره، مشیری به سمت شعر نو یا نیمایی هم رفت اما باوجود استفاده از این بدایع، هیچ‌وقت به سراغ شعر آزاد (سپید) نرفت و خیلی‌ از شاعران را هم از این راه منع کرد! او در مقاله‌ای نوشته بود:

من شعر بدون وزن یا غیرموزون را شعر نمی‌دانم، که نثر بسیار زیبایی می‌دانم.

دلیل تناقض ظاهری بالا را می‌توان در این نکته جستجو کرد که احتمالا ایقاع به عنوان عنصر اصلی شعر در ذهن مشیری تعریف شده بوده است. اشعار او همیشه حاوی زبانی خوش‌الحان و بلبلی درونی بوده‌اند مانند شعر زیر:

هرروز می‌پرسی که آیا دوستم داری؟
من جای پاسخ بر نگاهت خیره می‌مانم
تو در نگاه من، چه می‌خوانی؟ نمی‌دانم
اما به جای من ، تو پاسخ می‌دهی: آری
ما هردو می‌دانیم
چشم و زبان، پنهان و پیدا، رازگویانند
وآن‌ها که دل به یک‌دگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می‌دانند
ننوشته می‌خوانند
من دوست دارم را…

که درظاهر از قواعد شعر کلاسیک عبور کرده و قالبی نیمایی دارد اما اولا در اکثریت متن به وزنی واحد (مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن) وفادار است و ثانیا از وزن خود برای محتوایی بینامتنی که تکرار را می‌طلبیده کارکرد گرفته است.

البته فریدون مشیری باوجود علاقه‌اش به سنت، پیرو جریان ساده‌نویسی بود و او هیچ‌گاه مانند بسیاری از هم‌عصرانش تلاش نکرد تا مخاطبش را دچار وحشت از تعویق زیاد معنا کند یا حس نفهمیدن را به او القا کند؛ برای مثال مخاطب وقتی در شعر «کوچه‌»ی مشیری که مشهورترین اثر اوست قرار می‌گیرد، صحبت‌هایی که خطاب به او می‌شود را به سادگی درک می‌کند؛ خود او اظهار داشته بود «من با زبان شما حرف می‌زنم.» و درک این جمله در شعر زیر واضح‌تر است:

بی‌تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم!
در نهان‌خانه‌ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

درواقع این واقع‌گرایی مشیری است که باعث می‌شود سبک رئالیستی او حتی اگر از مفاهیم همیشگی‌ای مانند دوست‌داشتن یا پدیده‌هایی ملموس مثل مهتاب و واژه‌هایی ساده مثل عطر بگذرد و از شعر عاشقانه به سوی شعر اجتماعی برود باز هم دست مخاطب را در استعاره‌های خود رها نکند و فهمش را ناممکن نسازد؛ مانند این شعر تعلیمی:

هر که با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می‌شود انسان پاک
این‌که مردم یکدگر را مى‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
این‌که انسان هست این‌سان دردمند
گرگ‌ها فرمان‌روایی می‌کنند…

البته این سبک از ساده‌نویسی همان‌طور که گفتیم انتخاب شخصی مشیری بوده، نه جبر حاصل از ناتوانی‌اش؛ چه اینکه هرزمان خواسته توانسته با زبانی ثقیل‌تر و فخیم‌تر، محتوا را در چند لایه‌ی ظاهری و باطنی قرار دهد:

می‌توان کاسه‌ی آن تار شکست
می‌توان رشته‌ی این چنگ گسست
می‌توان فرمان داد:
هان! ای طبل گران! زین پس خاموش بمان!
به چکاوک اما
نتوان گفت مخوان…


در چشم دیگران

فریدون مشیری با توجه به زمان شروع جدی شاعرانگی‌اش، شاعر «نسل پساکودتا» نامیده می‌شود؛ یعنی از دل کودتای ۲۸ مرداد و فضای اجتماعی سیاسی خاص آن دوران بیرون آمده است. باتوجه به رخوت بالای جامعه و خفقان تزریق شده از بالا، بسیاری هنر را راه مبارزه دانستند و شاعران و ادیبان قدرتمند زیادی در آن سال‌ها قد علم کردند که رفیق یا رقیب مشیری محسوب می‌شوند اما در چشم اکثرشان مشیری شاعری درجه‌ یک به حساب آمده و باوجود اختلاف سلیقه‌های کلی و جزئی، او را ستوده‌اند.

عبدالحسین زرین‌کوب درباره‌ی شعر مشیری می‌نویسد:

در طی سال‌ها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آن‌چه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران می‌سپارد و به قلمرو افسانه‌های قرون روانه می‌کند. چهل سالی –بیش و کم– هست که او با همین زبان بی‌پیرایه‌ی خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد… زبانی خوش‌آهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خم‌های بیان ادیبانه‌ی شاعران دانشگاه‌پرورد[ه] و در همان حال خالی از تأثیر ترجمه‌های شتاب‌آمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.

و درجای دیگر تصریح می‌کند:

[مشیری] بی‌آنکه بازاری باشد ساده است…

نادر نادرپور با تاکید بر آهنگ درون آثار ساده‌ی مشیری، مهارت او در خلق آثاری جدید با وسایلی یکسان را می‌ستاید:

او نوازنده‌ای است که روی یک سیم می‌نوازد، ولی ماهرانه می‌نوازد.

منوچهر آتشی فقید درمورد استفاده‌ی مشیری از دایره‌ی واژگانش می‌گوید:

فریدون مشیری همیشه وسواس کلمه و زیبایی کلمه داشت و در استفاده بسیار معنایی و منطقی از کلمه، خیلی دقت می‌کرد.

شمس لنگرودی درباره‌ی ماندگاری مشیری می‌گوید:

درست است که مشیری شاعر توده‌های شعرخوان و شعرش ساده است؛ اما به این دلیل، شاعر مطرحی نیست؛ چرا که اگر این‌گونه بود، در طول ۸۰ سال گذشته، خیلی‌ها برای توده‌ی مردم شعر ساده و ساده‌لوحانه گفتند؛ اما تقریبا کسی جز هوشنگ ابتهاج و نادر نادرپور مانند مشیری مطرح نشد.

و سرانجام، فیض شریفی، شاعر و منتقد برجسته، درباره‌ی راز فنی ماندگاری مشیری می‌گوید:

فریدون مشیری زبان رسمی و توصیفی دارد و شاعری است که به دلیل چند شعر درخشان در حافظه مردم ماندگار شده است. او یک شاعر رمانتیک، محتواگرا و نئوکلاسیک است؛ اما بن‌مایه‌های تغزلی دارد. یعنی مشیری تقریبا در حال‌وهوای افسانه‌ی نیما می‌نویسد.

بر کاغذ دیگران

مجموعه‌های مشیری عبارت‌اند از: تشنه‌ی توفان، گناه دریا، نایافته، ابر و کوچه، بهار را باور کن، از خاموشی، مروارید مهر، آه باران، از دیار آشتی، با پنج سخن‌سرا، لحظه‌ها و احساس، آواز آن پرنده‌ی غمگین.

اوایل دهه‌ی چهل شمسی، شعر درحال پوست‌اندازی از جامه‌ی سنتی خود به پوشاکی نوین بود که مشیری، شعر کوچه را منتشر کرد؛ استقبال از این شعر فشن‌گونه! آن‌قدر زیاد بود که سنگ بنایی بر دوره‌ی پرواز شاعر شد؛ خود مشیری درباره‌اش می‌گوید:

در هرمحفلی که من می‌رفتم، در هرمجمعی که برای شعرخوانی دعوت می‌شدم و در هردانشگاهی که صحبت می‌کردم، همه داد می‌زدند: کوچه…کوچه…کوچه! دیده‌اید که این نسل جوان از دختر و پسر چه‌جوری دم می‌گیرند! به آن‌ها گفتم: بچه‌ها! امروز برایتان یک شعر بهتر از کوچه آوردم. باور کنید مثل این‌که به این‌ها حرف بد زده باشم. فریاد زدند: کوچه…کوچه…کوچه! بعد دبیران و استادان التماس می‌کردند که آقا! بخوان! من شعر کوچه را می‌خواندم و دوهزار نفر با من هم‌صدایی می‌کردند. [حتی] در آمریکا من داشتم برای چند نفر کتاب امضا می‌کردم که یک آقایی آمد به من گفت شعر کوچه را بخوانید. گفتم اجازه بدهید که دیگر امشب شعر کوچه را نخوانم. یک خورده من را نگاه کرد و دستش را به حالت تهدید بالا آورد و گفت: نعش من را امشب از این‌جا می‌برند اگر شما شعر کوچه را نخوانید! گفتم آقا! چرا خون‌ریزی می‌کنید؟! و شعر را خواندم..

بهار را باور کن (رقعی)

بهار را باور کن (رقعی)

ناشر : چشمه

اولین دفتر مشیری در دهه‌ی سی و آخرینش در سال دهه‌ی هفتاد چاپ شده‌ است؛ نیم‌قرن بر قله‌ی افتخار بودن کار هرهنرمندی نیست و ماجرا از آن‌جا جالب‌تر می‌شود که بدانیم شش دفتر از ۱۲ دفتر او در ده سال پایانی عمرش چاپ شده‌اند!
باید اشاره کرد که کتاب‌های مشیری تنها منحصر به شعر نیستند؛ برای مثال او با علاقه‌ای که به عرفان و تصوف ایرانی داشت، مجموعه ای از صد ماجرای منسوب به «شیخ ابوسعید ابوالخیر» را با عنوان «یک‌سو نگریستن و یکسان نگریستن» منتشر کرده بود.

در گوش دیگران

فریدون مشیری علاقه‌ی خاصی به موسیقی داشت و طی سال‌های ۱۳۵۰ الی ۵۷ عضو شورای موسیقی و شعر رادیو بود. او توانست به همراه بزرگانی چون هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی نقش مهمی در پیوند شعر و موسیقی اصیل ایرانی ایفا کند. آن‌ها برنامه‌ی گل‌های تازه را به اوج رساندند که از مهم‌ترین برنامه‌های رادیویی ملی بود.

علاوه بر این، مشیری بسیاری از آثار خود را برای اجرا روی ملودی، به خوانندگان مطرح ایرانی داد و آهنگ‌های زیبایی از این همکاری‌ها حاصل شد. از بزرگان عرصه‌ی موسیقی می‌توان، محمد نوری، داریوش اقبالی، نصرالله معین و محسن نامجو را نام برد که اشعار مشیری را اجرا کرده‌اند.
همچنین آهنگسازانی چون فرهاد فخرالدینی، صادق نوجوکی، روح‌الله خالقی و فؤاد حجازی برای آثار مشیری، ملودی ساخته‌اند.
از دیگر خوانندگان آثار او می‌توان به همایون شجریان، علیرضا افتخاری، علیرضا قربانی و محمد اصفهانی اشاره کرد.

در پایان بخوانید بخشی از یک شعر فریدون مشیری را که توسط خسروی آواز ایران، محمدرضا شجریان اجرا شده است:

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خون‌بارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ از مهر تو
ای با دوستی دشمن
***
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خون‌ریزی‌ست
زبان قهر چنگیزی‌ست
***
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید…

دسته بندی شده در: