«آیا اینترنت ما را احمق می‌کند؟» سوالی که در پشت جلد کتاب «اینترنت با مغز ما چه می‌کند» حک شده است. کتابی مفید برای تمام افرادی که روزانه در فضای وب رفت و آمد می‌کنند؛ سوالاتشان را با گوگل در میان می‌گذارند، در اینستاگرام عکس‌ها را می‌پسندند و در توییتر از روزمره‌شان می‌نویسند. کتابی که با تکیه بر تحقیقات مفصلی که نیکلاس کار، نویسنده مطرح آمریکایی در زمینه فناوری انجام داده است می‌تواند منبعی قابل اتکا و کاربردی برایمان باشد. این کتاب برای اولین بار با ترجمه محمود حبیبی توسط انتشارات گمان در سال ۱۳۹۴ منتشر شد.

نیکلاس کار، در پیشگفتار کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند که بر ده فصل کلی استوار است، از سال ۱۹۶۴ میلادی آغاز می‌کند؛ آنجایی که گروه خاطره انگیز بیتلز احاطه‌ی کاملی بر فضای جامعه آن روزهای آمریکا دارد. و تمامی امواج رادیویی و تلویزیونی در خدمت آنها فعالیت می‌کنند. و طولی نمی‌کشد که عده‌ای از متفکرین و ایده‌پردازان غربی به سراغ پروژه‌هایی از قبیل بررسی تاثیرات رسانه بر مردم می‌روند که نویسنده از پیشگامان این زاویه دید بدیع مارشال مک لوهان را نام می‌برد. که در کتاب «شناخت رسانه: دامنه دسترسی انسان» به بررسی جامع حضور هر روزه رسانه در دهه ۶۰ آمریکا می‌پردازد. و مک لوهان نیاز به زمانی چندانی ندارد که از یک شخصیت آکادمیک به ستاره‌ی رسانه‌ها بدل شود.

همه جا صحبت از او و کتابش است. گویی از مضرات گستردگی ابزارهای رسانه‌ای باک دارد و این ترس را به مردم نیز منتقل می‌کند:

فناوری الکتریکی در آستانه‌ی ورود است. و ما برخورد آن را با فناوری گوتنبرگی، که زندگی آمریکایی را بر اساس آن و از طریق آن شکل گرفته، می‌بینیم و باز بهت‌زده، کر و لال و کور برجا مانده‌ایم.

مک لوهان بارها در کتابش خطاب به دنبال کنندگان رسانه‌ها هشدار می‌دهد که اسیر اطلاعات محتوایی نشوند. و از ذهن خودشان هم برای تحلیل استفاده کنند. نیکلاس کار هم که به نوعی ادامه دهنده‌ی آن تفکر است، آگاهی‌بخشی به مردم را از تاثیرات رسانه‌ای واجب دانسته و در کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند به قول خودش از این ضیافت پر آب و رنگ که اینترنت نام دارد می‌گوید. و سعی دارد که با بررسی مورد به مورد این پدیده از آثار مخربش بر ذهن و زندگی بشری بگوید.

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟

اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟

ناشر : گمان

من و هال

نویسنده با تضمینی از فیلم اودیسه فضایی ساخته‌ی استنلی کوبریک اولین فصل کتابش را آغاز می‌کند. آنجایی که هال(Hal) ابررایانه‌ی فیلم، ملتمسانه از شخصی که مشغول دستکاری مدارهایش است خواهش دارد که دست از آن کار بردارد.

کار نیز حس خودش را به مانند حس هال تعریف می‌کند. آن هم زمانی که به اسارت اینترنت در آمده است. اکثرکارهایش را از این طریق انجام می‌دهد، بلیط هواپیما می‌خرد، گواهینامه‌اش را تمدید می‌کند و خلاصه هر سوالی که برایش پیش می‌آید را از گوگل می‌پرسد. و از این قبیل کارها.

اینترنت رسانه همه منظوره‌ی من شده. مجرایی برای بیشتر اطلاعاتی که به چشم و گوش و درون ذهنم سرازیر می‌شود.

البته او خودش را ضد اینترنت و در مفهوم جامع‌تر ضدتکنولوژی نمی‌داند. فقط تاکیدش بر این است که در قبال خدماتی که اینترنت در اختیار ما قرار می‌دهد بهایی را نیز از ما می‌ستاند. به نوعی شاید این پدیده به قیمت تغییر تفکر ما تمام شود. و نیکلاس کار هم عدم تمرکزی که در مطالعه گاهی گریبانش را می‌گیرد به لیست مضرات اینترنت اضافه می‌کند. از افرادی مثال می‌آورد که بعد از آشنایی با اینترنت به کل مطالعه کتاب را کنار گذاشتند. و به سمت مطالعه مجازی، وبلاگ‌خوانی و .. کشیده شدند؛ خواسته یا ناخواسته

برخی افراد مطالعه‌ی کامل یک کتاب را دیگر از مد افتاده یا حتی احمقانه تلقی می‌کنند. معتقدند این کار مثل این است که خودت لباس را بدوزی یا حیوانی را سلاخی کنی تا گوشتش را بخوری!

و این پدیده به حدی گستره پر دامنه‌ای را از نسل جوانان که نویسنده آن‌ها را «نسل وب» خطاب می‌کند در بر می‌گیرد که با برچسب‌هایی نظیر صرفه‌جویی در زمان از  کلی‌خوانی گریزان شده‌اند و حتی همان مطالب وبلاگی را نیز به صورت تمام و کمال نخوانده و تنها در بین سطور دنبال پاسخ خود می‌گردند.

خلاصه مطلب آنکه «وب» اساس کار روزانه هر کسی شده است. و باید بپذیریم که اگر روزی نتوانیم به آن متصل شویم زمان‌ برایمان به کندی می‌گذرد.

نویسنده در ادامه‌ی فصل تحلیل نسبتا ترسناکی را ارائه می‌دهد. تحلیلی که احتمال برچیده شدن کتاب کاغذی را در آینده‌ای نه چندان دور، بالا می‌داند:

در پنج قرن گذشته از زمانی که دستگاه چاپ گوتنبرگ خواندن کتاب را به یک سرگرمی عمومی تبدیل کرد، ذهن خطی ادبی در کانون هنر، علم و جامعه قرار داشته است. این ذهن نکته‌بین و انعطاف‌پذیر در واقع ذهن خلاق در رنسانس، ذهن خردگرای روشنگری، ذهن مبتکر انقلاب صنعتی و حتی ذهن ویرانگر مدرنیسم بوده است. اما دیگر چیزی نمانده این ذهن به تاریخ بپوندد.

فصل اول کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند با ذکر چند خاطره از دوران دانشجویی نویسنده ادامه پیدا کرده و مخاطب را به زمان‌هایی می برد که نیکلاس کار دانشجو بوده و بیشتر اوقاتش را صرف کتابخوانی و گشت و گذار در کتابخانه‌ها می‌کرده است؛ و با تمامی اطلاعاتی که از آن کتاب‌ها دریافت می‌کرد، هیچگاه به قول خودش دچار «اضافه‌بار اطلاعاتی» نمی‌شد و استرسی در میان نبود. کتاب‌ها آرامشی ابدی به او می‌دادند. ولی این آرامش قرار است رفته‌رفته جایش را به وحشتی روزافزون بدهد.

دهه نود میلادی از راه رسیده و او کامپیوتر خریده است. با آن تایپ می‌کند و پرینت می‌گیرد. و رفته‌رفته به آن عادت می‌کند. چندی می‌گذرد و او صاحب مودم می‌شود. چرخ زنی‌هایش در آن محیط و رد و بدل کردن ایمیل با دوستانش آغاز شده و از این دنیای جدید در حال لذت بردن است. و طولی نمی‌کشد که با پدیده‌ای به نام اینترنت مواجه می‌شود و لذتش کامل‌تر.

ولی به قول شکسپیر، لذات شدید عواقب وخیمی را در پی دارد. آنجایی که در سال ۲۰۰۷ میلادی تلنگری به او وارد می‌شود که وب چه تاثیرات گسترده‌ای روی او گذاشته است:

ظاهرا شیوه‌ی کار مغزم در حال تغییر بود. همان موقع بود که واقعا نگران شدم. چرا نمی‌توانم بیش از چند دقیقه به چیزی توجه کنم؟ اولش فکر کردم که شاید یکی از نشانه‌های فرسودگی ذهن در میانسالی باشد. اما فهمیدم که مساله این نیست که مغزم دارد کند می‌شود. مساله این است که مغزم گرسنه است. و می‌خواهد به همان شیوه‌ای که اینترنت تغذیه‌اش می‌کند سیر شود. و هرچه بیشتر می‌خورد گرسنه‌تر می‌شد.

مسیرهای حیاتی

فصل دوم با مروری جزئی از زندگی نیچه آغاز می‌شود. و از زندگانی سخت او و درگیری‌اش با بیماری‌های مختلف می‌خوانیم. تا جایی که نیچه از فعالیت‌های آکادمیکش در دانشگاه بازل صرف نظر می‌کند و به گشت و گذار در اروپا می‌پردازد.

ولی هدف از این مرور چیست؟

برقراری ارتباطی بین نیچه و مدرنیته

چشمان فیلسوف آلمانی رفته‌رفته ضعیف‌تر می‌شدند و نوشتن برایش سخت‌تر؛ تا ماشین تحریری خرید و آنگاه نیچه به مرور یاد گرفت که حتی با چشمان بسته هم می‌تواند بنویسد. و آن لحظه بود که شیفته‌ی آن ماشین شد.

ولی آیا این ماشین تاثیری بر روی او گذاشت؟ نویسنده پاسخ را مثبت می‌داند آن هم با استنادی که به یکی از دوستان نیچه می‌کند؛ سبک نگارشی فیلسوف دچار تغییر شده بود؛ فشرده، موجز و تلگرافی.

از نیچه می‌گذرد و به روان‌شناسان و عصب‌شناسان قرن بیستمی می‌رسد، از فروید می‌گوید و ایده‌هایش. و شناختی که از جهان عجیب مغز داشت و تحقیقاتی که در آن راستا، او و دیگران انجام دادند. به نتایجی رسیدند که نویسنده این چنین برآورد می‌کند:

مغز دیگر آن ماشینی که فکر می‌کردیم نیست. با اینکه بخش‌های مختلف آن با کارکردهای ذهنی متفاوت به هم مرتبطند. اجزای سلولی آن‌ها دیگر ساختارهای ثابتی را تشکیل نمی‌دهند. یا نفش های ثابتی ایفا نمی‌کنند بلکه منعطفند و متناسب با تجربه، شرایط محیطی و نیاز تغییر می‌کنند.

قسمت عمده‌ای از فصل دوم کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند به مقوله مغز و اعصاب مربوطه‌اش می‌پردازد. و از تجارب عجیبی که برای افراد زیادی اتفاق افتاده بود به بررسی ارتباط بین واکنش مغز و انعطاف پذیری‌اش با صدمات عصبی اشاره می‌کند:

انعطاف‌پذیری حالتی عادی و متداوم در سیستم عصبی ما در طول عمرمان است. مغز ما مدام در واکنش به تجربیات و رفتارمان تغییر می‌کند و مدارهایش را با هر ورودی حسی، عمل حرکتی،تداعی فکری، دیدن نشانه‌ای از پاداش، برنامه‌ای عملی یا تغییرات در سطح آگاهی از نو تنظیم می‌کند.

نویسنده به نقل از اندیشمندان حوزه‌ی اعصاب نقل می‌کند که انعطاف عصبی یکی از مهم‌ترین محصولات تکامل است. و از عوامل این انعطاف می‌گوید. و نه تنها حرکات فیزیکی پیوسته را دلیل تغییر عصب‌های مغز می‌داند بلکه با استناد به آزمایش‌های علوم اعصاب، فعالیت‌های ذهنی را نیز عامل مهمی به حساب می‌آورد.

اما این انعطاف عصبی الزاما همیشه خوب است؟

درست است که انعطاف عصبی، ما را از جبرگرایی ژنتیکی رهایی می‌بخشد و راه فراری است برای آزادی تفکر و آزادی اراده. اما همچنان شکل خاصی از جبرگرایی را بر رفتار ما تحمیل می‌کند.

هر خوبی می‌تواند همراه خود بدی های زیادی داشته باشد. بنابراین این انعطاف هم می‌تواند آسیب‌هایی با خودش بیاورد؛ از افسردگی گرفته تا وسواس‌های فکری و توهم شنیداری.

نویسنده در انتهای فصل به نوعی از قدرت عادات حرف می‌زند؛ از ورطه خطرناکی که با عادت کردن به فضای وب می‌توانیم در آن گرفتار شویم. و بر این اصل تاکید می‌کند که هرچه بیشتر از یک سری مسیرهای مغزی استفاده کنیم، بیشتر در آن‌ها پیش می‌رویم و بازگشت از آنها سخت‌تر می‌شود.

ابزارهای ذهن

نیکلاس کار با مثالی از نقاشی کودکانه و خورشید و کوه کشیدن، مسیر را برای صحبت درباره‌ی نقشه و نقشه‌کشی هموار می‌کند. از نقاشی انسان‌های نخستین که با چوب روی خاک صورت می‌گرفت می‌گوید تا به ابزارهای پیشرفته نقشه‌کشی مثل دوربین‌های زاویه سنج می‌رسد. و این پیشرفت را همسو با پیشرفت فکری و رشد ذهنی انسان به حساب می‌آورد. و از آرتور رابینسون مورخ نقشه کش جمله‌ای را به امانت می‌گیرد:

استفاده از یک مکان جایگزین کوچک‌شده به جای مکان واقعی، به خودی خود عمل شگرف است. اما حتی شگرف‌تر از آن، این است که چطور نقشه توانسته تکامل تفکر انتزاعی را در کل جامعه بگستراند.

از مکان و نقشه عبور می‌کنیم و به زمان و اولین زمان‌سنج‌ها می‌رسیم؛ به ساعت آفتابی، ساعت شنی و ساعت آبی.

نیکلاس کار اولین ساعت‌سازان دقیق را راهبان مسیحی می‌داند. و اولین زنگ هشدار را ناقوس کلیسا! اما قرار نیست که ساعت و آگاهی از لحظه‌لحظه شبانه‌روز به دیوارهای صومعه محدود شود.

نیاز به داشتن برنامه‌ریزی و ایجاد هم‌زمانی دقیق‌ترین کارها، حمل و نقل، عبادت و حتی زمان استراحت، انگیزه لازم برای پیشرفت فوری در فناوری ساعت را فراهم ساخت.

ساعت هم مثل نقشه روش فکری جدیدی را برای ذهن ما تعیین کرد. و به عبارتی توانست زمان را به بخش‌های مختلف جهت امور متنوعی تقسیم کند. و همه چیز منظم، دقیق و مکانیکی شود. ولی همانطور که گقتیم هیچ خوبی عاری از بد نیست.

نویسنده اذعان دارد که مخترعان به ندرت به «اخلاق فکری» یک فناوری توجه می‌کنند. و زمانی متوجه پیامدهای مخرب آن می‌شوند که کار از کار گذشته است. و علی‌الاصول ساعت هم با خود معایبی را به زندگی انسان آورد و شد سرآغازی برای ماشینی شدن همه چیز.

در این قسمت از فصل سوم کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند جای آن رسیده است که نویسنده از تاثیر فناوری بر شکل‌گیری تمدن برای مخاطبنش بگوید. و تئوری‌های مختلفی را از تئوریسین‌های بزرگ عرصه جامعه‌شناسی عرضه کند. از «جبرگرایی فناوری» تورستین وبلن تا رالف و حتی نقل قولی از کارل مارکس:

آسیاب بادی جامعه‌ای با ارباب فئودال و آسیاب بخاری جامعه‌ای با سرمایه‌داران صنعتی به بار می‌آورد.

البته گروهی نیز در تقابل با معتقدین اثرات فناوری قرار دارند که ابزارگرایان نامیده می‌شوند. مثلا دیوید سارنوف قدرت اثربخشی فناوری را تقریبا خنثی ارزیابی می‌کند. و انسان را سوار بر ابزارها می‌داند نه ابزار را سوار بر انسان.

بحث پیچیده است و بهتر است که از این جدال عبور کنیم. ولی باید دانست که نویسنده تا حدودی جبرگرایان را محق می‌داند ولی از طرفی این اختلاف‌نظر را تمام نشدنی می‌خواند:

اختلاف بین جبرگرایان و ابزارگرایان هرگز حل نخواهد شد. باید توجه داشت که در دو سر این طیف دو نگاه کامل متفاوت نسبت به ماهیت انسان و هدف او در زندگی حاکم است. بحث این دو گروه همان قدر که بحث عقلی است اعتقادی نیز هست

در انتهای این فصل کمی وارد مساله زبان می‌شویم. و نویسنده تاریخچه مختصری را از «خواندن و نوشتن» در چیزی حدود هشت هزار سال پیش ارائه می‌کند. که انسان از نمادهای گلی برای انتقال پیام‌ها و مکتوب کردن آن‌ها استفاده می‌کرد. از اولی‌ها به سومری‌ها می‌رسد و از آن‌ها به یونانی‌ها.

و با این تحلیل فصل سوم را نیز به پایان می‌رساند:

در عصر افلاطون و قرن‌ها بعد از آن، آگاهی افزایش یافته فقط در انحصار طبقه نخبگان بود. برای آن که مزایای ذهنی الفبا بتواند از میان توده مردم هم رواج یابد، لازم بود تا مجموعه‌ی دیگری از فناوری‌های فکری ابداع شوند. فناوری هایی که شمال نسخه برداری، تولید و توزیع آثار مکتوب بودند.

صفحه‌ای که عمق می‌گیرد

آغاز این فصل نیز به  انتهای فصل گذشته پیوند می‌خورد؛ نوشتن. در بین مرور تاریخچه‌ی نوشتن و لوح و پاپیروس از حقیقتی تاریخی می‌گوید که شاید برای خوانندگان امروزی جالب توجه باشد؛ پیشینیان در زمان باستان هر آن چه را که می‌شنیدند روی کاغذ می‌آوردند، بدون هیچ فاصله‌ای!

تصور این که به چه درجه از دقت و حوصله و به چه میزان زمان جهت خوانش آن متون نیاز بود بسیار سخت است ولی با ورود به هزاره‌ی دوم و همه گیر شدن مطالعه‌ی کتاب، عده‌ای در ایرلند و انگلیس به این نتیجه رسیدند که بعضی جملات بهتر است به کلمات تقسیم شوند. و کار خوانندگان راحت‌تر.

قرار دادن فاصله بین کلمات باعث کاهش فشار ذهنی لازمه‌ی رمزگشایی از متن شد. و این امکان را به مردم داد تا متون را سریع‌تر، بی صدا و با درک بیشتر بخوانند.

با پیشرفت صفحه‌آرایی کتاب، علاقه‌مندان به آن بیشتر شدند. و دوست‌داران قبلی نیز لذت بیشتری از مطالعه می‌بردند و ساعت‌ها در کتاب غرق می‌شدند. حتی زمینه پیشرفت برای مولفان نیز مهیا شد. و این امکان را یافتند که متنشان را یک‌جا ببینند و اصلاح و ویرایش مدنظرشان را به راحتی و آسانی انجام بدهند. ولی این پایان پیشرفت صنعت نشر نبود.

گوتنبرگ با  اختراع ماشین چاپ قرار است انقلابی را در این صنعت به وجود بیاورد. انقلابی که نتیجه‌اش راحتی حداکثری کتاب‌خوانان، همچنین همه‌گیری کتاب بین اقشار مختلف مردم می‌شود. به حدی که طبق آمار:

تعداد کتاب‌هایی که در پنجاه سال اول بعد از اختراع دستگاه گوتنبرگ منتشر شدند با تعداد کتاب‌های تولیدی کاتبان اروپایی در طول یک هزار سال قبل از آن برابری می‌کرد.

بعد از انقلاب گوتنبرگ حدود و ثغور زبان نیز جا به جا شد. و گستره وسیع‌تری را برای زیست خود اختصاص داد. رقابتی که بین نویسندگان برای جلب‌نظر مخاطب شکل گرفته بود کار را به جایی رساند که لغات جدیدی توسط آنها به فرهنگ لغات و اصطلاحات مردم اضافه شد. بنابراین عمق یافتن از صفحه هم فراتر رفت.

رسانه‌ای با عمومی‌ترین ماهیت

در پنجمین فصل از کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند دوباره به بحث اینترنت و فضای وب بازمی‌گردیم؛ پایگاه اطلاعاتی که میلیون‌ها رایانه و کاربر را در بر می‌گیرد. شبکه‌ای عظیم که قسمت عمده و مهمی از آن را مدیون کشف آلن تورینگ هستیم. مخترعی که راه را برای تولید رایانه‌های امروزی هموار کرد.

فصل قبل، نیکلاس کار از گوتنبرگ گفت. و در این فصل دستگاه ابداعی او را اولین ماشین پردازش اطلاعات به شمار می‌آورد. ماشینی که اینترنت مسیر آن را پیش می‌گیرد.

در دهه ۴۰ میلادی چارچوب اولیه رایانه‌ها شکل گرفت. و عملا از دهه ۶۰ میلادی به بعد سرعت پیشرفت آن سرسام آور شد. از انتشار تصاویر سیاه و سفید در فضای وب که مانند روزنامه‌های قدیمی بود نه تنها به تصاویر با کیفیتی می‌رسیم بلکه انیمیشن‌ها نیز راهشان را در آن فضا باز می‌کنند و بازی‌های آنلاین سه بعدی، امکان برقراری تماس تصویری و .. یکی پس از دیگری به این فضای بی حد و حصر وارد می‌شوند.

هرچه بیشتر «وب» خودش را تجهیز می‌کرد، مردم هم زمان بیشتری از آن استفاده می‌کردند:

تا سال ۲۰۰۹، افراد بزرگسال در آمریکای شمالی در هفته به طور میانگین دوازده ساعت را آنلاین بودند که این آمار نسبت به سال ۲۰۰۵ دو برابر شده است.

که البته نقل قول بالا در مقایسه با متوسط آنلاین بودن امروز، در سال ۲۰۲۰ برای خوانندگان این مطلب شوخی محسوب می‌شود!

حالا این سوال پیش می‌آید که با این حجم از گستردگی فضای وب و افزایش استفاده از آن چه چیزی کاهش یافته است؟ موازنه جدید چگونه است؟

در ظاهر چیزی که با گسترش استفاده از اینترنت کاهش می‌یابد، زمانی است که ما صرف خواندن مطالب مکتوب می‌کنیم؛ به خصوص روزنامه‌ها و مجلات و همچنین کتاب‌ها.

در ادامه فصل، نویسنده از تاثیرات اینترنت بر رسانه‌هایی می‌گوید که با فراگیری آن در تمامی حوزه‌ها دستخوش تغییر شدند؛ وب در صنعت موسیقی، CD و کاست را پشت سر گذاشته است. و کمتر کسی پیدا می‌شود که فیلمی را به صورت DVD تهیه کند. قابیلت جست وجو در محیط وب عملا ابزارهایی قدیمی مانند فهرست مطالب و نمایه‌ها را تحت‌تاثیر قرار داده است. تاثیری که بسته به نوع ابزار و صد البته جغرافیای هر نقطه از جهان می‌تواند متفاوت باشد؛ مثلا در ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۰۸ بسیاری از روزنامه‌ها راه ورشکستگی را پیش گرفتند. آن دسته از ناشران که آینده‌نگرتر بودند، تولیداتشان را روی صفحات مجازی تقویت کردند. و عده‌ای نیز به تقسیم کردن محتوایی روی آوردند. این مساله تا آنجا پیش رفت که حتی شبکه‌های تلویزیونی نیز تلاش کردند و همچنان در تکاپو هستند که شبیه اینترنت شوند.

نیکلاس کار به مانند فصول گذشته که نقشه‌ها و ساعت‌ها رفته‌رفته پا به زندگی عام مردم باز کرده بودند مسیر رایانه‌ها را نیز بررسی می‌کند. از رایانه‌های اولیه تا لپتاپ، تبلت و گوشی همراه هوشمند.

چکیده این فصل این است که اینترنت ذهنیت ما را نسبت به هر چیزی تغییر داد. و امروز آن رسانه، آن شرکت، آن مجله اگر در جست و جوی موفقیت است باید عمده فعالیتش را در فضای وب متمرکز کند.

عین تصویر کتاب

از تحول در ماهیت اکثر زمینه‌ها با فراگیر شدن فضای وب در مرور فصول گذشته خواندیم. در فصل ششم نویسنده به صورت جدی‌تر از جایگاه کتاب در خلال این تحول حرف می‌زند. کتابی که شاید آخرین سنگر است در برابر هجمه‌ی بی امان اینترنت. شکل آن چندان تغییری نکرده است. و با وجود انبوه کتاب‌های الکترونیک که آسیب زیادی به ناشران کتاب‌های چاپی رسانده هنوز عده‌ای هستند که لذت تورق را به خوانش چند پیکسل که روی صفحه‌ای روشن قرار گرفته است ترجیح دهند.

از طرف دیگر تلاش در حوزه‌ی الکترونیک را نیز نباید نادیده گرفت؛ امروزه کیندل که از آن به عنوان آغازگر انقلاب فرهنگی نام می‌برند سهولت حداکثری را برای مخاطبین کتاب‌های الکترونیکی فراهم کرده است. و این امر پیام عجیبی را به ذهنمان مخابره می‌کند:

کتاب چاپی، مهم‌ترین مصنوع تمدن بشری، کم‌کم به روزنامه‌ها و مجلاتی می‌پیوندد که در مسیر انقراض افتادند.

این پیام ترسناک نیست؟!

ولی این پایان کار نیست؛ نیکلاس کار افرادی را مثال می‌زند که از خواندن کتاب الکترونیکی لذت می‌برند ولی اگر هفته بعد از آنها راجع به کتابی که خواندند سوال بپرسیم تقریبا هیچی به خاطرشان نمی‌آید.

یعنی کتاب‌های چاپی برای حافظه بهترند؟ شاید!

وقتی کتاب چاپی -خواه کتاب تاریخی عمیقی که اخیرا منتشر شده یا رمانی ویکتوریایی که دویست سال قبل نوشته شده- به یک ابزار الکترونیکی متصل به اینترنت منتقل می‌شود، عملا چیزی فوق‌العاده شبیه یک وب‌سایت می‌شود. عوامل تمرکززدای رایانه‌ی متصل به اینترنت در کلمات آن نفوذ می‌کنند.

از معایب خواندن کتابهای الکترونیکی که بگذریم، معایبی چون ضعیف شدن چشم، حواس پرتی و … از تاثیری که وب بر به وجود آمدن نوعی نگارش جدید گذاشت نمی‌توان گذشت؛ بداهه‌نویسی

ماهیت بداهه‌نویسی متن دیجیتالی نیز نوید تغییراتی را می‌دهند که بر سبک‌های نوشتاری تاثیر خواهند گذاشت.

عامل دیگری که تاثیر شگرفی روی کتاب‌های چاپی گذاشت کتاب‌های صوتی بود. کتاب‌هایی که مناسب برای اوقاتی است که عملا تلف شده محسوب می‌شوند؛ بعد از یک روز خسته کننده کاری روی صندلی اتوبوس یا مترو نشسته‌ایم و چشمانمان را می‌بندیم و با صدای راوی به دنیای کتاب و ماجراهای آن وارد می‌شویم. ولی برای کدام یک از ما پیش نیامده است که به محض رسیدن به مقصد، فایل صوتی را نیمه‌کاره رها کرده و برای روز بعد به سختی به یاد بیاوریم که از کجای داستان به بعد را باید گوش کنیم؟

به عنوان جمع‌بندی از این فصل می‌توان گفت که تغییرات همچنان ادامه دارد و باید بنشینیم و نظاره کنیم که سرنوشت قطعی کتاب‌های چاپی چه خواهد بود.

مغز تردست

نوبت به جدی‌ترین بحث نویسنده در این کتاب رسیده است. بحثی که با این سوال اصلی مطرح می‌شود:

علم درباره‌ی تاثیرات واقعی استفاده از اینترنت به کارکرد ذهنی ما چه حرفی برای گفتن دارد؟

مغز منعطف انسان با پدیده‌ای به نام اینترنت چه از نظر شناختی چه از نظر حسی به آسانی تحریک می‌شود. و تاثیرات عمیق، شدید و جدی در مدارهایش به وجود می‌آید. به نوعی که به نقل از نویسنده اینترنت قدرت‌مندترین ابزار بعد از اختراع کتاب محسوب می‌شود. ابزاری که جریانی ثابت از ورودی‌ها را وارد قشرهای بصری، شنیداری و حسی مغز ما می‌کند. ابزاری که می‌تواند به راحتی به عنوان عامل حواس‌پرتی در نظر گرفته شود. و زمانی را که در دنیای آنلاین می‌گذرانیم از اتفاقات حقیقی پیرامونی‌مان غافل شویم.

 ولی از نظر نیکلاس کار حواس‌پرتی هم چندان چیز بدی نیست. زیرا اگر بخواهیم بیش از حد روی موضوع یا مساله‌ای تمرکز کنیم درگیر «چاله‌های ذهنی» خواهیم شد. ولی استفاده از اینترنت نیز عواقب خودش را دارد:

استفاده از اینترنت مستلزم تناقضات فراوانی است. اما یکی از این تناقضات که عمیق‌ترین تاثیر بلند‌مدت را بر نحوه‌ی تفکر ما خواهد گذاشت این است: اینترنت فقط بدین منظور توجه ما را جلب می‌کند که بتواند بعدا حواسمان را پرت کند

کتاب با ذکر آزمایش‌های مغزی با هدف این که اینترنت چه تاثیری بر مغز ما می‌گذارد ادامه پیدا می‌کند. و نتایج قیاسی که بین ذهن یک وبگرد حرفه‌ای و یک کتاب‌خوان انجام می‌گیرد جالب است:

در خوانندگان کتاب بخش‌هایی از مغز بسیار فعال است که با زبان، حافظه و پردازش بصری سروکار دارند. اما فعالیت مغزی آنها در بخش‌هایی که با تصمیم‌گیری و حل مسئله درگیرند، چندان زیاد نیست. در حالی که فعالیت مغزی کاربران حرفه‌ای رایانه هنگام مشاهده و جست و جوی صفحات وب در این بخش‌ها بسیار زیاد است.

نویسنده با بیان اخباری قدیمی و تصورات اولیه از مزایای پرشمار رایانه، خوانندگان را به اوایل دهه ۸۰ میلادی می‌برد. آنجا که مدارس به آرامی تجهیز می‌شدند و مدیران باور داشتند که «وجود هایپرلینک‌ها در متن دیجیتالی موهبتی است برای یادگیری».

اما طولی نکشید که از مضرات هایپرلینک‌ها پرده برداری شد. که از مهم‌ترین آن‌ها عدم تمرکز حواس روی یک موضوع واحد و ضعف‌حافظه در بلند مدت بود. به معنای ساده‌تر:

هایپر لینک‌ها افراد را از مطالعه و تفکر عمیق بازمی‌دارند

اما از طرفی پژوهش‌های دیگر نشان داد که نوع فعالیت‌های ذهنی که ما درفضای آنلاین درگیرش می‌شویم توانایی گستردگی حافظه ما را دارد.

به عنوان چکیده می‌توان گفت که پژوهش‌ها در این باب ضد و نقیض است. ولی مفهومی را اگر بتوانیم به قطعیت بگوییم همین است که:

اینترنت دسترسی فوری به کتابخانه‌ای از اطلاعات را به ما ارزانی می‌دارد که به لحاظ ابعاد و وسعت بی‌سابقه است. و این امکان را در اختیار ما قرار می‌دهد تا در این کتابخانه به جست و جو بپردازیم…اما در این میان چیزی که اینترنت نابود می‌کند، توانایی درک عمیق یک موضوع، ساختن مجموعه‌ای غنی و ویژه از ارتباطات در ذهنمان که به شکل‌گیری هوشی منحصر به فرد منتهی می‌شود.

کلیسای گوگل

این شرکت بر اساس علم اندازه‌گیری بنا شده است. گوگل در تلاش است هرکاری را که انجام می‌دهد نظام‌مند کند.

جمله بالا، از دریک اشمیت مدیرعامل اسبق گوگل، کلیسای اعظم اینترنت است. شرکتی داده‌محور که هر روزه با استفاده از داده‌های رفتاری که از طریق موتور جست و جو و دیگر سایت‌هایش جمع‌آوری می‌کند، دست به هزاران آزمایش می‌زند. موتور جست و جویی که هدف «موتوری که دقیقا می‌فهمد منظور شما چیست و دقیقا همان چیزی را که می‌خواهید در اختیارتان قرار می‌دهد» را دنبال می‌کند.

نیکلاس کار از تاریخچه گوگل می‌گوید و از لری پیج و دوستش سرگئی برین که اولین نسخه گوگل را که بک‌راب نامیده می‌شد در دانشگاه استنفورد راه‌اندازی کردند. برنامه‌ای که طولی نکشید که به یکی از ستون‌های اصلی فضای وب بدل شد؛ جایگاهی که از نظر نویسنده،گوگل لیاقتش را دارد.

ولی آیا تضمینی وجود دارد گوگلی که بهترین بوده و هست همچنان بهترین بماند؟ نه!

تضمینی نیست و فقط کافی است برنامه‌نویسی نابغه با ایده‌ای نو در جبهه‌ای جدید به وجود بیاید و گوگل را به چالش بکشد. ولی قطعا این امکان به آسانی به وجود نمی‌آید. و گوگل هر لحظه سرگرم تقویت موتور جست و جویش در جهت افزایش سرعت آن است. و تمامی اینها به دلیل هدف بزرگ و جاه‌طلبی همیشگی گوگل است:

اما جاه‌طلبانه ترین ابتکار گوگل تلاش آن برای دیجیتالی کردن همه‌ی کتاب‌هایی است که تاکنون چاپ شده‌اند. و تبدیل متن آن‌ها به قالبی با قابلیت کشف و جست و جوی آنلاین است.

ولی آیا زیر بار این حجم از اطلاعات کمرمان خرد نمی‌شود؟

حتی وقتی کتاب و نشریات کم‌کم کل بازار را فرا گرفتند، مردم برای اولین بار حس کردند که دارند زیر بار اطلاعات خرد می‌شوند. رابرت برتون در شاهکارش، «آناتومی افسردگی» از هرج و مرج  و سردرگمی کتاب‌ها سخن می‌گوید که خواننده‌ی  قرن هفدهمی با آن مواجه بود.

ولی انسان همیشه و در هر حال به دنبال راه‌هایی بوده است که از هرج و مرج اطلاعاتی عبور کرده و به یک شبکه منظم برسد. و گوگل و مدیران ارشد آن هم به نوعی این شبکه را شکل داده‌ و همچنان روز به روز گسترشش می‌دهند. تا به هدف غایی بنیان‌گذار آن برسند:

هوش مصنوعی نسخه‌ی نهایی گوگل خواهد بود. ما در حال حاضر اصلا به این نسخه نزدیک نیستیم اما می‌توانیم به مرور زمان به آن نزدیک شویم. و این دقیقا همان چیزی است که داریم روی آن کار می‌کنیم.

که البته نویسنده از این صحبت پیج و پیامی که در آن است ابراز نگرانی می‌کند:

گوگل با جاه‌طلبی فراوان، سرمایه‌ی عظیم و طرح های امپریالیستی‌اش برای دنیای اطلاعات، محملی طبیعی برای نگرانی‌ها و همین‌طور امیدهای ماست.

گوگل به راستی چه بلایی سر جهان ما می آورد؟

جست و جو، حافظه

فصل نهم از کتاب اینترنت با مغز ما چه می‌کند با یادآوری نگرانی سقراط آغاز می‌شود؛ ضعف حافظه.

سقراط معتقد بود:

وقتی مردم به نوشتن افکار خودشان و خواندن افکار دیگران که قبلا نوشته شده عادت کنند، وابستگی ان‌ها به محتویات حافظه‌شان کمتر می‌شود.

اما چیزی که سقراط در نظر نگرفته بود این بود که کتاب‌ها و آثار مکتوب مجموعه‌ای وسیع و عظیم را از نظر اطلاعاتی ثبت و ضبط کرده و دانش را نسل به نسل به آیندگان منتقل می‌کنند. از طرفی کتاب‌ها هم مکملی برای حافظه شدند و محبوبیتشان رفته‌رفته در میان مردم تثبیت شد.

به عصر فناوری باز می‌گردیم و مقوله اینترنت و حافظه؛ جایی که نویسنده نظرات نظریه‌پردازان مختلف را در این زمینه بازگو می‌کند:

«دیگر استفاده از مغز برای ذخیره اطلاعات چندان کارآمد نیست» جمله‌ای که از پیتر سودرمن نویسنده نشریه صحنه آمریکایی وام می‌گیرد. و درادامه بحث کشف مهم اریک کندل-«سیناپس‌های مغز در اثر تجربیات تغییر می‌کنند»- را دست مایه‌ای برای طرح سوالات پیچیده نظیر «چطور مغز اطلاعات را در حافظه ذخیره می‌کند» قرار می‌دهد. و به بحث حافظه بلندمدت و کوتاه مدت وارد می‌شود:

خاطرات کوتاه‌مدت باعث تغییر در کارکرد سیناپس می‌شوند. و اتصلات قبلی را تقویت یا تضعیف می‌کنند. اما خاطرات بلندمدت مستلزم تغییرات آناتومیک است

چالش جدیدی مطرح شده است؛ که حافظه کوتاه مدت چطور به خاطرات بلندمدت و ماندگارتر تغییر می‌یابند؟ نیکلاس کار پاسخ را در این می‌داند که «باید ژنی فعال شود تا خاطره‌ای بلندمدت شکل بگیرد. و ژن‌ها صرفا تعیین‌کننده رفتار ما نیستند بلکه محرکی محیطی مثل یادگیری نیز واکنش نشان می‌دهد»

در اواخر فصل به بخش کوچک و البته بسیار مهمی از مغز می‌رسیم؛ هیپوکامپ. و به عنوان جمع‌بندی نهایی، کار، کلید تحکیم حافظه را توجه می‌داند:

توجه ممکن است اثیری به نظر برسد. مثل شبح اما در واقع توجه یک حالت فیزیکی ناب است و تاثیراتی مادی در سراسر مغز می‌گذارد.

چیزی شبیه من

نوبت به جوزف وایزنباوم، دانشمند علوم رایانه می‌رسد. و نرم‌افزاری که برای تجزیه و تحلیل زبان نوشتاری نوشت. برنامه‌ای که در سال ۱۹۶۴ طراحی شد و به نوعی محصول زمانه خودش بود؛ متعلق به همان سال‌ها که شیفتگی عمومی نسبت به رایانه، برنامه‌نویسی و هوش مصنوعی در حد اعلا خود قرار داشت. طولی نکشید که «الیزا» برنامه ابداعی وایزنباوم محبوبیتی ملی در آمریکا پیدا کرد. تا جایی که خود او از این علاقه عموم شگفت زده شد.

الیزا قادر بود با مخاطب دیالوگ برقرار کند. و با الگویی که از روی جملات مخاطب خود می‌ساخت پاسخ آن‌ها را بدهد. و در کمال تعجب خیلی زود و عمیق حس عاطفی مخاطبانش را برانگیزد. ارتباطی که در فیلم سینمایی Her به شکل ویژه‌ای به آن پرداخته شد.

مسئله‌ای که درک نمی‌کردم این بود که کاربرد بسیار کوتاه مدت یک برنامه رایانه‌ای نسبتا ساده می‌توانست باعث ایجاد توهمات قوی در افراد عادی شود.

برای جمع‌بندی کتاب اگر بخواهیم چکیده‌ای در نظر بگیریم اجحاف در حق کتاب است. زیرا که بهتر است کل کتاب را خواند و جدی به موضوعاتی که نویسنده به آنها می‌پردازد فکر کرد. ولی می‌توان از خود نویسنده به عنوان کلام آخر از این جمله بهره گرفت:

هزینه‌ای که ما در ازای استفاده از قدرت فناوری می‌پردازیم بیگانگی است.

راه حل شما برای فرار از این بیگانگی چیست؟ امیدی هست؟

دسته بندی شده در:

برچسب ها: