شعری بخوانیم از علی علیرضایی، شاعر جوان سبک غزل پست‌مدرن که در نوشتن غزل و چارپاره مهارت خوبی دارد اما این‌جا از قالبی نوگرا به نام «غزل‌مثنوی» برای شعر خود استفاده کرده که قالبی با کاربرد نسبت جدید برای پیوند میان دو قالب غزل و مثنوی است؛ این قالب جدای از وسعت دادن به گستره‌ی محدود قوافی، امکان استفاده از مضامین گسترده‌تر و ارتباط طولی بین خرده‌پیرنگ‌های عاشقانه و اجتماعی را به شاعر می‌دهد.

این داستان مشترک زجر نسل‌هاست
بالای راست یا که سقوطی به دوغ و ماست

دنیای نیمه جانِ هوای سرنگ شد
یک کوه بود و کشته‌ی یک خرده سنگ شد

از عشق یک غزال به زیر پتو که رفت
بر روی هر پتوی قدیمی پلنگ شد

این جوجه اردک تو قوی شد، ولی نگفت
فتح لبت که قسمت قوی قشنگ شد

گفتی همیشه با توام و روی ابر بود
بعدش نصیب عاشقت الاکلنگ شد

گفتی بخند رو به سیاهی که می‌رود
پیروز باخت قبل بهار و دو رنگ شد

گفتی که یک نفر وسط کشتی دل است
طعمه به میل خود سر شام نهنگ شد

گفتی از عشق هیچکس ارثی نمی‌برد
اما شقیقه داشت و سهمش تفنگ شد

از بس که زنگ زد تله ی قلب آهنیت
در پشت گوشی همه اشغالِ زنگ شد

آهنگ خاطرات تو در هر پلان درام
هر لحظه چند قرن عقب رفت پشت بام

هر روزِ گشنه، داغِ جگر خورد و فوت کرد!
هر شب به صبحِ خسته سه ساعت که فوت کرد

با زندگی دوباره مجازات شد، پرید
از خواب خوب مرگ به این زندگی رسید

مستی که خواست، گریه ی خود را به نوش رفت
باران نبود، چتر گرفت و به دوش رفت

مجنون فقط به خاطر لیلی چه کور بود
شیرین ولی به خاطر فرهاد شور بود

یک قبر دسته جمعی اموات شد زمین
تنهایی‌اش نرفت که زنده به گور بود

مثل زباله پرت شد از دست هر کسی
تنها رفیق آن دل عاشق، سپور بود

گفتی برو عزیز دلم، شاد گریه کرد
چون که عزیز مثل گلی در تنور بود

اینکه میان حکم خودت دست داده‌ای
حتی ندیده در دل سرباز، سور بود

خون‌بازی ات سراسر حمام واجب است
این اعتیادِ عشقِ امیرانه زور بود

بر چوب موریانه کشید و نوشت عشق
خانه خراب شد، دم عیسی به مور بود


دسته بندی شده در: