مطمئنا شما مارک تواین، نویسنده‌ی عجیب و غریب کتاب‌های تایم سایر و هاکلبری فین را می‌شناسید. اگر هم او را نمی‌شناسید، در این مقاله جمله‌هایی از کتاب معروف او یعنی «هاکلبری فین» می‌خوانید تا هم با اثر آشنا شوید(هر چند قبل‌تر در مطلبی مجزا خلاصه‌ی ماجراهای هاکلبری فین را برایتان تدارک دیده بودیم)، هم ببینید که مارک تواین چگونه از دیالوگ برای پیچیده‌تر کردن ماجرا و هیجان‌ بخشیدن به داستان بهره می‌برد. گرچه در نسخه‌ی ترجمه شده توسط محسن سلیمانی، برخی از بخش‌ها حذف شده و برخی از جملات به طور کامل ترجمه نشده است، اما ما جملات را به صورت کامل برایتان خواهیم نوشت تا با مفهوم و منظور اصلی نویسنده، روبه‌رو شوید.

  • در این روایت داستانی، کسانی که دنبال انگیزه باشند، تحت پیگرد قانونی قرار می‌گیرند؛ کسانی که دنبال اخلاقیات باشند اخراج خواهند شد و کسانی که دنبال نقشه کشیدن باشند، مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند
  • شما مرا نمی‌شناسید، مگر این که کتاب‌ ماجراهای تام سایر را خوانده باشید. اما مهم نیست. آن کتاب را آقای مارک تواین نوشته بود و بیش‌ترش راست بود، اما یک چیزهایی را هم خالی بسته بود. اما عمدتا حرف راست زده بود.
  • بعد از شام هم کتابش را دستش می‌گرفت و راجع به موسی (ع) چیزهایی یادم می‌داد. من خیلی زور زدم بفهمم موسی کیست اما بعدا معلوم شد موسی خیلی سال‌ها قبل مرده، این بود که دیگر ولش کردم چون من تو بحر مرده‌ها نمی‌روم.
  • جیم تقریبا نابود شد، چون به این ماجرا که شیاطین را دیده و توسط جادوگرها دزدیده شده، گیر داده بود.
  • «باج چیه؟»«نمی‌دانم. اما راهزن‌ها این کار را می‌کنند. توی کتاب‌ها دیدم.» «چه‌طوری وقتی نمی‌دانیم چیه، بگیریم؟» «درست نمی‌دانم. اما شاید آن‌قدر باید نگه‌شان داریم تا باج‌شان در‌آید.» «خب چرا این را از اول نگفتی؟ اما این کار خریت است. چرا همان‌موقع که آمدند این جا با چماق نزنیم‌شان تا باج‌شان در بیاید؟» «چون توی کتاب‌ها این‌جوری ننوشته‌اند. بن راجرز، اصلا تو می‌خواهی کار را درست انجام بدهی یا نه؟ تو می‌خواهی به کسانی که این کتاب‌ها را نوشتند چیز یاد بدهی؟
  • همین حالاشم پولدارم. بیا ببین؟ صاحب خودم هستم، هشتصد دلار هم قیمت دارم، حتی اگه این پولو بخوام هم نیازی بهش ندارم
  • ماهی‌ گرفتیم و خوش و بش کردیم. گاهی هم شنا می‌کردیم تا خواب‌مان نبرد یا دراز می‌کشیدیم و ستاره‌ها را تماشا می‌کردیم. دل‌مان نمی‌خواست بلند حرف بزنیم و زیاد هم نمی‌خندیدیم. اگر هم می‌خواستیم بخندیم، فقط یک جور خنده‌ی نخودی و آرام سر می‌دادیم. هوا نسبتا خوب بود و اصلا اتفاقی نمیفتاد. نه آن شب، نه شب بعدش، نه شب بعدش.
  • صبح‌ها پیش از آفتاب، من یواشکی می‌رفتم توی مزارع و هندوانه‌ای، طالبی‌ای، کدو تنبلی، چند تا ذرتی یا از این جور چیزها قرض می‌گرفتم. بابام همیشه می گفت اگر آدم نیتش این باشد که یک روزی قرضش را پس بدهد، قرض گرفتن هیچ ‌اشکالی ندارد، اما بیوهه می‌گفت این همان دزدی است که اسمش را خیلی قشنگ عوض کرده‌اند و هیچ آدم سالمی این کار را نمی‌کند
  • جیم، زود باش جیم. یک دسته آدمکش تو این کشتی هستند. اگر قایق‌شان را پیدا نکنیم و باز نکنیم تا با آب برود و جلو رفتن این یاروها را از کشتی نگیریم، یکشان می‌افتد توی هچل. اما اگر قایق‌شان را پیدا کنیم، می‌توانیم همه‌شان را بیندازیم توی هچل. چون کلانتر دستگیرشان می‌کند.
  • چه فایده‌ای دارد که یاد بگیرید کار درست را انجام دهید، در حالی که انجام کار درست دردسر خیلی زیادی دارد ولی انجام کار نادرست هیچ هزینه‌ و زحمتی ندارد، تازه دست‌مزد جفتش هم یکی است؟
  • این‌قدر حالم بد شد که نزدیک بود از روی درخت بیفتم. تصمیم ندارم توصیفش کنم. چون ممکن است باز هم حالم را بهم بزند. کاش هیچ‌وقت نزدیک ساحل نمی‌شدم تا همچین چیزهایی ببینم.
  • هیچ‌کس داخل کلیسا نبود، شاید فقط یکی دو تا گراز آن دورو بر بود، چون هیچ قفلی روی در نبود و گرازها در تابستان داخل کلیسا می‌رفتند که خنک شوند. اگر متوجه شده باشید، بیشتر محلی‌ها تا وقتی مجبور نشوند کلیسا نمی‌روند؛ اما داستان گراز فرق دارد.
  • بودن یا نبودن؛ این کدو تنبل عریان است که مصیبت‌های طولانی را در زندگی منجر می‌شود.
  • روزنامه‌هایی که شما می‌خوانید آنقدر شما را شجاع می‌خوانند که فکر کنید از بقیه‌ی مردم شجاع‌تر هستید، در حالی که فقط شجاع معمولی هستید، شجاع (تر) نیستید.
  • من معتقدم که او به همان اندازه که سفید‌پوست‌ها به خودشان اهمیت می‌دهند، برای این مردم ارزش قائل می‌شد.
  • فکر نمی‌کنی ما کل احمق‌های شهر رو طرفدار خودمون کردیم؟»«توی هر شهری احمق‌ها اکثریت رو تشکیل نمی‌دن؟
  • من می‌دانم که چه چیزی خواهی گفت. بعدا می‌گویی این یه کار و بار بی‌کلاس و کثیفه؛ اما خوب کثیفه که هست. من خودم بی کلاسم؛ و قراره او را بدزدم، و می‌خواهم زبان به دهان بگیری و لو ندهی. می‌توانی؟
  • خوب، دیدنش باعث شد که حالم بد شود؛ و واقعا برای آن متجاوزهای بدبخت متاسفم، فکر کنم تا حالا به این شدت از آن‌ها متنفر نبودم. دیدن همچین چیزی واقعا وحشتناک بود. آدم‌ها می‌توانند نسبت به یکدیگر وحشتناک و ظالم باشند.
  • من می‌دانستم که او از درون یک سفید پوست است و روی چیزی که گفته بود، حساب کرده بودم-پس مشکل حل شد. الان هم به تام گفتم که به ملاقات یک دکتر می‌روم.
  • من فکر می‌کنم که فهمیدم فردا در دادگاه چه خبر خواهد بود، چون عمه سالی قرار است مرا به فرزندی قبول کند و مرا ادب کند؛ و خوب نمی‌توانم همچین چیزی را تحمل کنم. من قبلا هم آنجا بودم.
  • ماجراهای هاکلبری فین

    ماجراهای هاکلبری فین

    ناشر : افق
    قیمت : ۹۹,۰۰۰۱۱۰,۰۰۰ تومان

منبع:

cliffnotes.com

دسته بندی شده در: