وقتی حرف از سینمای اقتباسی می‌شود با وجود اینکه ما فارسی‌زبانان، ادبیات غنی‌تری نسبت به جهان داریم دستمان نسبت به آن‌ها خالی‌تر است! اما دلیل نمی‌شود که کمیت پایین نشان‌دهنده‌ی کیفیت پایین باشد. آثاری مانند داستان «گاو» اثر غلامحسین ساعدی بهترین نمود برای این مطلب هستند که اگر کارگردانان ایرانی به نویسندگان بزرگ کشور اعتماد کنند نتیجه چه خواهد بود! کاری که داریوش مهرجویی انجام داد و یکی از فیلم‌های تاریخی سینمای ما را ساخت.

گاو یکی از داستان‌های مجموعه‌ی «عزاداران بَیَل» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی است که به نظر جمال میرصادقی دیگر نویسنده ایرانی و منتقد ادبی، با الهام از «نقاب مرگ سرخ» اثر ادگار آلن پو نوشته شده است. این اثر در سال ۱۳۴۳ هجری شمسی برای اولین بار منتشر شد و فضای تمام داستان‌هایش در روستای بیل و درباره‌ی فقر و فلاکت مردمان آن خطه می‌گذرد.

گاو، چهارمین داستان از این مجموعه‌ی هشت بخشی است و به اعتقاد بسیاری از منتقدین، بهترین آن‌ها…

مشدی جبار، مشدی صفر، کدخدا، مشد اسلام، مشدحسن، موسرخه، اسماعیل، ننه فاطمه، ننه خانوم، حسنی، پسر مشدی صفر و… شخصیت‌هایی هستند که در داستان‌های مختلف این مجموعه حضور دارند و موقعیت‌هایی متنوع را می‌سازند.

اما گاو، به‌خودی خود، می‌تواند نه یک بخش از کتاب که اثری مستقل باشد و این موضوع در الهاماتی که سال‌ها به افراد و نویسندگان مختلفی چون اصغر فرهادی داده مشخص است. چه اینکه در فیلم فروشنده، دقیقا همان اثر روان‌شناختیِ «ازخودبیگانگی» (الیناسیون) محور شخصیت‌پردازی شده است و در دیالوگی زیبا، ابتدای فیلم سمت‌وسویش را خط‌دهی می‌کند:

-یه آدم چطوری گاو میشه؟
+به مرور…

باتوجه به نکته‌ای که در بالا گفتیم انتشارات نگاه، چند سال پیش، گاو را به صورت یک کتاب مستقل منتشر کرده و تاکنون به چاپ سوم رسانده است.

دولت مساعد ساعدی

غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهر مراد، نویسنده، نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس معاصر تبریزی است که از سال ۱۳۱۴ الی ۱۳۶۴ مهمان دیار فارس بود. البته نه مهمان که صاحب‌خانه؛ ساعدی باوجود آذری بودن، هیچ‌گاه زبان مادری را بر زبان فارسی مقدم ندانست و نقش قند پارسی را در هم‌بستگی و نقشِ آن در ملی‌گرایی ارجح بر هر مساله‌ای می‌دانست. او در گفت‌وگویی راجع به این موضوع می‌گوید:

زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند…

عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، اعتقاد داشت که ساعدی، نام مستعارِ «گوهرِ مراد» را با تاثیر از اثر عرفانی حزین لاهیجی انتخاب کرده ‌است. اما خود ساعدی نظر دیگری دارد و در گفت‌وگویی منتشرنشده گفته بود که:

در پشت خانه‌ی مسکونی‌مان در تبریز، گورستانی متروک بود و من گاهی ساعت‌ها در این گورستان قدم می‌زدم؛ در یکی از دفعات چشمم به گور دختری به نام گوهر-مراد افتاد که جوان‌مرگ شده بود. همان‌جا تصمیم گرفتم تا از نام او به‌عنوان نام مستعارِ خودم استفاده کنم…

پروازِ چپه‌ی کبوتر

او عضو سازمان مجاهدین خلق بود، در ادبیات و سیاست از پیروان جلال آل‌احمد به‌شمار می‌رفت و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران به آن پیوسته بود. نتیجه آن شد که این هنرمند چپ‌گرا، مجبور شد پس از انقلاب اسلامی ایران از راه پاکستان به فرانسه بگریزد و هم‌اکنون پیکر بی‌جانش در غربت پاریس نفس می‌کشد… چه اینکه هیچ‌زمان نمی‌توان مدعی شد چنین نویسنده‌ای مرده است و او با آثار بزرگی مانند ترس و لرز، واهمه‌های بی‌نام‌ونشان، دایره‌ی مینا، دندیل و… هنوز در قلب ادبیات ایران حضور دارد.

احمد شاملو در شعری که به او تقدیم کرده است می‌گوید:

به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت که
-پروازِ کبوتر ممنوع است.-
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه برنیامد…

بیشترین شهرت ساعدی به‌خاطر نگارش نمایشنامه‌های اوست و گوهرمراد را همراه با بهرام بیضایی و اکبر رادی می‌توانیم سه بزرگ نمایشنامه‌نویسی ایران قلمداد کنیم. او نمایشنامه‌های وزینی مانند بهترین بابای دنیا، تک‌نگاری اهل هوا، پنج نمایش‌نامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و آی باکلاه، آی بی‌کلاه! را به تحریر درآورده است.

جوینده یابنده است…

چه با سبکش ارتباط برقرار کنیم و چه نه؛ داریوش مهرجویی جزو هنرمندان مولف سینمای ماست و آثاری که داشته همیشه الگویی برای افراد دیگر شده‌اند. از هامون عصیان‌گرش تا مهمان مامان فانتزی، اجاره‌نشین‌های قهقهه‌آور و سنتوری زهرمارش همه و همه ماندگار بوده‌اند. گاو هم همین کارکرد را دارد و چه بسا عمیق‌تر و فلسفی‌تر…

نکته‌ای که از همین پنج اثر نام‌برده درمی‌یابیم تنوع و طیف وسیع شاهکارهای مهرجویی‌اند اما آیا می‌شود یک کارگردان در این همه ژانر، مضمون و حوزه‌ی فکری مختلف وارد شود و همیشه هم تاحدود زیادی موفق باشد؟ شاید جواب را باید از نام خانوادگی او بیابیم: «جوینده یابنده است!»

در فیلم سینمایی گاو، بازیگران بزرگی مانند عزت‌الله انتظامی –در نقش اول-، علی نصیریان، جمشید مشایخی و مهین شهابی کمک‌حال مهرجویی بوده‌اند.

اثر مهرجویی باعث اظهارنظرهای زیادی بین اهالی هنر و حتی ورای آن‌ شد. این فیلم مورد استقبال هنرمندانی همچون لوکینو ویسکونتی، ویتوریو دسیکا و فدریکو فلینی قرار گرفت؛ احسان نراقی گزارش می‌کند که محمدرضا پهلوی فیلم را دید و پیامش را به‌روشنی دریافت؛ امام خمینی نیز گاو را نمونه‌ی یک فیلم آموزنده و فرهنگی دانسته بود.

یُعمی و یُصمّ…

مشدحسن که در روستای بیل زندگی می‌کند، عاشق گاوش شده است –بیشتر از یک انسان- و حتی بیشتر از خانواده‌اش! و این عشق درحدی است که همه‌ی اهالی دِه از علاقه‌ی مفرط او به گاوش باخبر هستند. روزی مشدحسن به شهر می‌رود و در غیاب او، گاوش به دلایل نامعلومی می‌میرد. همسایه‌ها، گاو را به‌خاطر شوکه نشدن احتمالی مشدحسن به چاه می‌اندازند تا آرام‌آرام مشدحسن را با مرگ او رودررو کنند. بعد از بازگشت، مشدحسن به‌طریقی می‌فهمد که گاوش مرده اما از شدت علاقه‌اش به گاو نمی‌تواند این موضوع را بپذیرد و مرگ او را باور نمی‌کند.

پس در یک ازخودبیگانگی خودش را به جای گاو می‌پندارد و به همه می‌گوید من گاو مشدحسنم نه مشدحسن! اهالی ده باتوجه به زندگی مشدحسن در طویله و خوردن علوفه می‌فهمند که ماجرا جدی است و به فکر درمان او می‌افتند؛ باورهای قدیمی مانند نذر و دعا کارساز نمی‌شود و او را به ناچار برای مداوا به شهر می‌برند.
مشدحسن که ترس دارد هویت جدیدش خدشه‌دار شود، در میانه‌ی راه از دست همسایه‌هایش فرار کرده و در دره‌ای سقوط می‌کند تا خودش نیز به سرنوشت معشوقه‌اش دچار شود…

زاویه‌ی دید این داستان سوم شخص مفرد (دانای کل) است و زبان آن زبانی گرم و بی‌تکلف که از دل جغرافیای داستان برمی‌آید بنابراین نه با دیدن فیلم که با خواندن داستان هم حس می‌کنید که گویی، پشت دوربین نشسته‌اید و روایت را نظاره می‌کنید!

انا الگاو!!!

گاو، آن‌قدر لایه‌های مختلفی دارد که شاید باید در ابتدا آن‌ها را از هم جدا کنیم و سپس به حلاجی‌شان بپردازیم. نکته‌هایی که برای ما در اولویت بودند را در زیر بخوانید:

  • عشق، چشم و گوش انسان را می‌بندد اما نه فقط عشق آدمی به آدمی! هرگونه عشقی می‌تواند چنین اثری داشته باشد؛ به‌طوری که انسان را به سمت فنا در آن شخص، پدیده یا موضوع ببرد. مشدحسن هم زمانی که حس می‌کند عشقش درحال از دست رفتن است ترجیح می‌دهد به جای حل کردن شکست عشقی‌اش از رودررویی با آن فرار کند و «منصور حلاج»گونه فریاد یکی شدن با عشق را فریاد بزند: «انا الگاو!!!»
  • هویت در وجود هر آدمی مانند یک ظرف است. اگر خالی شد هر چیزی می‌تواند آن را به سرعت پر کند و تا از چیز جدید زدوده نشود هیچ منطقی نمی‌تواند با آن برخورد کند. چه اینکه می‌بینیم وقتی مشدحسن هویت انسانی‌اش ادعای گاو بودن می‌کند و اهالی به او می‌گویند اگر گاوی پس دمت کو؟ در جواب مصرانه و حتی ملتمسانه‌اش می‌گوید: «مگه دم نداشته باشم نمی‌تونم گاو باشم؟ یعنی [بدون دم] قبولم نمی‌کنین؟»
  • نمادگرایی بستری است که قبل‌ترها بیشتر برای بیان مسائل اجتماعی در آثار سوررئال به‌کار می‌رفت؛ برای مثال مسخ کافکا نمونه‌ی بزرگی از چنین دیدی است. اما نکته‌ی جالب کار ساعدی (در دوران خودش) استفاده از چنین بستری در ژانر رئالیسم است. او شرایط نامساعد اجتماعی و ترس‌های نهادینه‌شده در طبقه‌ی زیرین جامعه را به‌خوبی با نمادگرایی‌اش در قالب انسان‌هایی مانند کدخدا، مشد اسلام، مشدحسن، پوروسی‌‌ها (دزدان) و … پیاده می‌کند که هرکدام بیان‌گر قشر خاصی هستند؛ پس می‌توانند شمای کوچکی از یک جامعه‌ی بزرگ را در روستایی کوچک به تصویر بکشند.

نکات بعدی کتاب و فیلم را شما برای ما بنویسید…

 

دسته بندی شده در: