برخی کتاب «چهار میثاق» را یک راهنمای تمام عیار برای زندگی بهتر می‌دانند. در این کتاب، نویسنده یعنی دون میگوئل روئیز قوانین حاکم بر زندگی انسان‌ها را رد می‌کند. و بر اساس تحقیقات خود از حکمت‌های تولتک‌ها، قوانین جدیدی را توضیح می‌دهد. قوانینی که به شما در رسیدن به آرامش کمک می‌کند. در ابتدا می‌توان به این کتاب به چشم یک راهنمایی کامل برای زندگی نگاه کرد. ولی وقتی که با دقت به محتوای آن دقت می‌کنیم، به مطالبی می‌رسیم که با اصل حرف نویسنده تناقض‌هایی دارد. اما قبل از هرچیز، چند کلامی راجع به نویسنده صحبت خواهیم کرد.

دون میگوئل روئیز، جراح و نویسنده‌ای که متحول شد

دون میگوئل روئیز نویسنده‌ی مکزیکی است که در سال ۱۹۵۲ به دنیا آمد. و ابتدا در رشته‌ی پزشکی به تحصیل پرداخت. سپس بر اثر سانحه‌ای، طرز فکرش نسبت به دنیا متفاوت شد. و پس از آن کتاب‌هایی نوشت که نوع زندگی بهتر را بر اساس حکمت‌های باستانی آموزش می‌دهد. از جمله آثار او می‌توان به چهار میثاق، سه پرسش، حلقه‌ی آتش، استادی در عشق و آوای دانش اشاره کرد. کتاب «چهار میثاق» او حدود یک دهه به عنوان یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز محسوب می‌شد.

چرا «چهار میثاق» نه «چهار روش»؟

اگرچه این کتاب بر اساس حکمت‌های باستانی تولتک‌ها نوشته شده است، ولی زبان ساده و صمیمانه‌ای دارد. این را می‌توان از لحظه‌ای که نویسنده با خود مخاطب شروع به صحبت می‌کند، تشخیص داد. علت اصرار مترجم (دل‌آرا قهرمان) به استفاده از کلمه‌ها و عبارات سنگین مثل «میثاق» زیاد معلوم نیست و شاید دلیلی بر پافشاری او به ترجمه‌ی تحت‌اللفظی کتاب باشد.

برخی از بخش‌های کتاب آنقدر ناملموس ترجمه شده که باید چند بار آن را خواند تا منظور اصلی نویسنده را متوجه شد. چون این کتاب با وجود بهره‌بری از حکمت‌های باستانی، برای عوام نوشته شده است! با وجود تمام مفاهیم روان‌شناسی که با زیرکی نویسنده در کتاب گنجانده شده، اسمی از نظریه پرداز آورده نشده تا مخاطب وحشت نکند! چرا مترجم تا حد زیادی به ترجمه‌ی نامفهوم و سخت متن این کتاب دارد؟‌ متاسفانه با وجود غلط‌های نگارشی (آوردن حرف «و» بعد از ویرگول) و افعال عجیب و غریبی که در زبان فارسی وجود ندارد (نظیر فعل «می‌باوراند» که به مثابه «می‌باشد» است)، مترجم گاهی ناشی‌ بودن خود را بروز می‌دهد. نمونه‌ای از ترجمه‌ی بی سروته در این کتاب را می‌توان در بخش زیر مشاهده کرد:

او سپس فهمید که هرچند از ستاره‌ها ساخته شده، آن ستاره‌ها نیست.

چهار میثاق: کتاب خرد سرخپوستان تولتک

چهار میثاق: کتاب خرد سرخپوستان تولتک

ناشر : آتیسا
مترجم : فرزام حبیبی‌اصفهانی

نویسنده‌ی زیرک ولی بی‌طرف

گرچه نویسنده از همان ابتدا یک بخش از کتاب را به معرفی «تولتک‌ها» اختصاص می‌دهد، ولی در اصل او با این تکنیک بی‌طرفی خود را نسبت به تمام حرف‌ها و گفته‌ها نشان می دهد. چراکه او قرار است به تمام قوانین، مذهب‌ها و هنجارهای اجتماعی خرده بگیرد.

هر آنچه اکنون در این لحظه می‌بینید و می‌شنوید، چیزی جز یک رویا نیست. شما در این لحظه دارید رویا می‌بینید. شما در بیداری دارید رویا می‌بینید.

در حقیقت، او با کمک گرفتن از «تولتک‌ها» عقاید روان‌شناس‌های بزرگ و سوسیالیست‌ها را بیان می‌کند! او به کمک تولتک‌ها، روان‌کاوی فروید را یاد می‌دهد. و در این میان لکان را زیر سوال می‌برد. تمام این گفته‌ها نمی‌تواند صفر تا صد به تولتک‌ها تعلق داشته باشد.

نویسنده ابتدا دنیا را به مثابه یک رویای بزرگ می‌داند. رویایی که بخشی از آن در خواب و بخشی دیگر در بیداری اتفاق میفتد. ابتدا ممکن است از بیان چنین حرفی شوکه شوید و به او بخندید و فرض کنید که در توهمات فانتزی گونه به سر می‌برد. ولی او با توضیحاتش به ما نشان می‌دهد که این «رویا» در حقیقت کنایه‌ای به هنجارهای اجتماعی و قوانینی است که به ما تحمیل شده‌اند. رویایی که از هزار و یک دروغ تشکیل شده  و در ذهن ما ریشه کرده‌اند.

این قوانین ناخوداگاه ذهن ما را تشکیل می‌دهند. و می‌تواند روی تمام رفتارهای ما تاثیر بگذارد. گفته‌های تولتک‌ها که از زبان نویسنده بیان می‌شود، بی شباهت به نظریه‌ی فروید از Ego  و Superego نیست! زیگموند فروید ادعا می‌کرد که ما از بچگی تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار می‌گیریم. و مواردی به ما القا می‌شود که باور شخصی خودمان نیست و می‌تواند روی ذهنمان تاثیر بگذارد. این قوانین همگی در بخش Superego ذهن انسان جمع می‌شود و در مواقع مختلف، ما را از انجام کاری که واقعا دوست داریم بازمی‌دارد.

ما با توانایی رویا دیدن به دنیا می‌آییم. و انسان‌هایی که پیش از ما زیسته‌اند به ما می‌آموزند که چگونه به شیوه‌ی جامعه‌ رویا ببینیم. رویای برونی بشر تعداد بی‌شماری قاعده دارد، و هنگامی که فردی متولد می‌شود، ما توجه او را جلب می‌کنیم و این قواعد را وارد ذهنش می‌سازیم. رویای برونی از پدر و مادر، مدارس و مذهب استفاده می‌کند تا به ما بیاموزد که چگونه رویا ببینیم.

گرچه نویسنده کنار این نظریه‌ی علمی، به قوانینی که در ذهنمان فرو می‌روند و ریشه می‌کنند خرده می‌گیرد. او اقرار می‌کند که ما به خاطر قوانین (یا به قول مترجم میثاق‌ها) و دروغ‌هایی که توسط والدین، آموزگاران و دنیای اطرافمان می‌شنویم، زندگی خود را تشکیل می‌دهیم و هیچ‌وقت آزادی عمل نداریم. ما به خاطر همین دروغ‌ها هیچ‌وقت احساس کامل بودن و کامل شدن نمی‌کنیم. همیشه کمال را در چیزی می‌بینیم که برای ما تعریف کرده‌اند و خودمان را طرد می‌کنیم. پس بهتر است که آن‌ها را بشکنیم و آن‌ها را نادیده بگیریم.

دون میگوئل روئیز اعتقاد دارد که ما به خاطر رسیدن به این کمال، همیشه پی یافتن آرامش هستیم. آرامشی که همیشه کور هستیم و آن را نمی‌بینیم. طبق نظریه‌ی لکان، همه‌ی انسان‌ها در طول زندگی خود پی یافتن یک آرامش هستند که قبل از تولد (در حالت جنینی) تجربه کرده‌اند و فقط بعد از مرگ به آن می‌رسند. اما دون میگوئل آن را به نحوی رد می‌کند و این عدم آرامش را در عوامل بیرونی و قوانین و میثاق‌های دروغین می‌بیند.

مثال‌های‌ آبکی آقای نویسنده

روئیز می‌گوید که کودکان همگی اصیل، باهوش و دوست داشتنی به دنیا می‌آیند. ولی چون قانونی بهتر از هر آنچه پدر و مادرشان به آن‌ها تلقین می‌کند نمی‌دانند، کاری جز پذیرفتن آن‌ها ندارند که انجام دهند. اگر والدینم به من بگویند که باهوش و خوش تیپ هستم، آن‌ها را باور می‌کنم. اگر آن‌ها به من بگویند که احمق و زشت هستم، باز هم آن‌ها را باور دارم. کودکان چاره‌ای جز توافق ندارند. آن‌ها مانند زندانیان افلاطون در غار هستند، با زنجیر و دست و پا بسته.

وقتی راجع به قوانین، هنجارها و مذهب‌ها می‌خوانیم، منتظر هستیم تا با یک مثال جنجالی روبه‌رو شویم. ولی میگوئل روئیز ترجیح می‌دهد ذهن ما را با نوجوان‌هایی که درگیر مواد مخدر شده‌اند مشغول کند. و از استفاده از مثال‌های جدی‌تر بپرهیزد.

ما شرافت خود را زیر پا می‌گذاریم تا خوشایند دیگران باشیم. حتی به جسم خود صدمه می‌زنیم فقط برای این که مورد پذیرش دیگران قرار بگیریم. شما نوجوانانی را می‌بینید که مواد مخدر مصرف می‌کنند، فقط به این دلیل که نوجوانان دیگری که در اطرافشان هستند، آن‌ها را طرد نکنند. آن‌ها آگاه نیستند که مشکل اصلی ایشان این است که خودشان خود را نمی‌پذیرند. آن‌ها خود را طرد می‌کنند چون آنچه ادعا می‌کنند، نیستند. آن‌ها می‌خواهند جور خاصی باشند، اما نیستند، و به این دلیل احساس شرم و گناه می‌کنند.

از علاقه‌ی مترجم به کلمه‌ی «خود» و «خودشان» و «ایشان» در یک جمله که بگذریم، به مثال آبکی نویسنده می‌رسیم. معمولا وقتی چنین بحث‌های جنجالی مطرح می‌شود، مخاطب انتظار دارد با هنجارهای جدی‌تری روبه‌رو شود و جهت شکستن آن‌ها اقدام کند. اما گویی نویسنده برای اینکه مخاطب را از دست ندهد (یا هر دلیل دیگری) ترجیح می‌دهد که زیاد هم به مذهب، قوانین نظامی، سیاسی و هنجارهای اجتماعی نشانه نرود و تربیت‌های سنتی خانواده‌ها را نادیده بگیرد.

اساس‌نامه‌ای با چهار قانون

نویسنده با صحبت از آیین و حکمت تولتک‌ها، به جای هزاران هزار میثاقی که در زندگی به ما تحمیل شده، چهار میثاق معمولی و ساده معرفی می‌کند. اگرچه از نظر برخی منتقدین، نویسنده‌ای که دم از شکستن قوانین می‌زند، نباید «چهار قانون دیگر» هم خودش اضافه کند. ولی خواندن و رعایت این قوانین خالی از لطف نیست و گاهی می‌تواند در کسب آرامش به مخاطب کمک کند. در ادامه این چهار قانون را بررسی خواهیم کرد.

  • با کلام خود گناه نکنید

نویسنده سعی دارد به کمک حکمت تولتک‌ها، زهر کلام و تاثیر آن را نشان دهد. ولی از نظر برخی منتقد‌ها، او به کمک نام حکمت‌های باستانی، مفاهیم ساده‌ای چون مثبت نگری و درست صحبت‌ کردن را بیان می‌کند و این گونه کتاب خود را پرفروش‌تر ساخته است. بی عیب و نقص بودن کلام و معصومانه صحبت کردن، مفهوم جدیدی نیست. ولی رعایت آن نیز خالی از لطف نیست. از نظر نویسنده و حکمت‌ تولتک‌ها، کلام صادقانه و معصومانه تاثیر مثبتی روی خود و دیگران دارد.

کلام به قدری قدرتمند است که یک کلمه می‌تواند زندگی یک فرد را عوض کند و یا زندگی میلیون‌ها انسان را نابود سازد. سال‌ها پیش مردی در آلمان با استفاده از کلام، همه‌ی مردم یک کشور را که از باهوش‌ترین اقوام بودند، آلت دست قرار داد.

اگرچه جملات بالا می‌تواند حاکی از دروغ‌هایی باشد که به خورد ذهن نویسنده‌ی کتاب رفته و نشان‌دهنده‌ی کمبود اعتماد به نفس و نژادپرستی‌های یک نویسنده‌‌ باشد که «آلمانی‌ها» را از جمله باهوش‌ترین اقوام دنیا می‌داند، ولی به هر حال سعی در نقد کلام هیتلر دارد. او در این بخش، ما را به عنوان کسانی می‌بیند که می‌توانیم با کلام خود، سمی را به بقیه تحمیل کنیم. پس در اولین قدم، به عنوان پدر و مادر یا یک انسان سالم باید حرف‌های منطقی و واقعی بزنیم و به مثابه هیتلر کوچکی در یک شرکت خصوصی عمل نکنیم.

  • هیچ‌چیز را به خود نگیرید

بسیار خوب، حالا که از خودتان شروع کردید و قصد دارید از آسیب رساندن به دیگران جلوگیری کنید، در مواجه با امثال هیتلر، باید مقاوم باشید و تاثیر نپذیرید. گرچه نویسنده باز هم حرف‌ها و شعارهای تکراری را بیان می‌کند، ولی اصل مطلب او این است که رفتار هر شخص نشان دهنده‌ی میثاق‌های تحمیل شده بر او است و ما نباید تحت تاثیر هویت منحصر به فرد دیگران قرار بگیریم. ما باید به واقعیت ذهنی آن‌ها احترام بگذاریم و دیدگاه شخصی خود را نیز حفظ کنیم. حتی اگر آن شخص پدر یا مادرمان باشد. گرچه نویسنده باز هم از مثالی بسیار آبکی و پیش پا افتاده استفاده می‌کند:

اگر من شما را در خیابان ببینم و بی آن که شما را بشناسم بگویم: «هی، تو چقدر احمق هستی»، مسلما این جمله به شما برنمی‌گردد، بلکه به خودم برمی‌گردد. شما اگر آن را به خود بگیرید، شاید باور کنید که احمق هستید. شاید فکر کنید: «از کجا می‌داند؟ او روشن‌بین است یا هر کسی می‌تواند حماقت مرا ببیند؟»

در اینجا یک مشکل بزرگ دیده می‌شود. یا دون میگوئل روئیز در خیابان با یک شخص بی‌ادب برخورد نداشته، یا هیچ‌وقت از کسی دشنام نشنیده، یا شاید هم پایش به متروهای شلوغ نرسیده تا متوجه شود در صورت شنیدن «احمق» آن هم از غریبه‌ها، هیچ‌کس تصور نمی‌کند که یک احمق است. بلکه ممکن است جنگ جهانی «سوم» راه بیندازد. این «شاید»هایی که نویسنده بدون فکر راه انداخته، آیا واقعا ممکن هستند؟

  • تصورات باطل نکنید

اگر من جای مترجم بودم، قطعا می‌نوشتم «از افکار منفی دست بردارید». چرا که این بخش از کتاب به این نکته اشاره دارد که ما نباید راجع به اینکه دیگران در موردمان چه فکری می‌کنند یا چه احساسی دارند، فرضیه بافی کنیم. هیچ کسی در این دنیا قدرت ذهن خوانی ندارد. اگرچه از روی زبان بدن و برخی مکانیزم‌های دفاعی روانشناسی می‌توان طرز تفکر یک فرد نسبت به خودمان را حدس بزنیم، ولی به طور کلی «ذهن خوانی» یک قدرت ماورایی است. وگرنه ممکن است از کاه کوه بسازیم و راجع به افکار دیگران، فرضیات سمی داشته باشیم.

ما تصور می‌کنیم که همه زندگی را مثل ما می‌بینند. تصور می‌کنیم که دیگران مثل ما می‌اندیشند، مثل ما احساس می‌کنند، مثل ما قضاوت می‌کنند و مثل ما سواستفاده می‌کنند. این بزرگ‌ترین تصوری است که انسان‌ها دارند.

  • همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید

نویسنده در این بخش مبحثی جالب را بیان می‌کند. بیشترین تلاش به معنی بهترین کار نیست. شاید شما بیشترین تلاش خود را انجام دهید، ولی اگر نسبت به کار خود همیشه ناراضی باشید (که بر اساس همان دروغ‌ها شکل گرفته است)، پس خود را طرد می‌کنید، خسته می‌شوید و انگیزه‌ی خود را از دست می‌دهید.

فقط بیشترین تلاشتان را بکنید و این قانون را در همه‌ی موقعیت‌های زندگی خود مراعات کنید. مهم نیست که بیمار یا خسته باشید-وقتی همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید، جایی برای قضاوت و احساس تقصیر نمی‌ماند.

اما آیا این چهار میثاق واقعا از حکمت تولتک‌ها ناشی می‌شود؟ بیایید راجع به تمام قوانینی که نویسنده شرط کرده، مشکوک باشیم و با وجود رعایت آن‌ها، از حرف خود دون میگوئل روئیز نیز پیروی کنیم. ما اینجا نیستیم تا کسی برایمان اساس‌نامه بنویسد. قرار است، با قوانین خودمان زندگی کنیم. شما نیز شکاک باشید، اما گوش دادن را یاد بگیرید.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: