شعری بخوانیم از زهرا معتمدی، یکی از شاعران دهه شصتی کشور که وکیل پایه یک دادگستری است و کتابی به نام «این اسمش زندگی است» را در سال ۱۳۸۶ با همکاری نشر شانی چاپ کرده است.
او مانند بسیاری از شاعران سبک غزل پست مدرن سال‌هاست که فعالیت ادبی کمی دارد اما اشعار قدیمی او همچنان زینت‌بخش صفحه‌های مجازی و نشریات هستند.

بی‌تفاوت شدم به زندگی‌ام
مثل یک «تیر ِبی‌هدف» بودن
دارم از انتظار می‌میرم
همه‌ی عمر توی صف بودن

قارقار کلاغ‌ها بودم
زیر یک ژاکت زمستانی
طعم تلخ «خدا نگهدار» و
بوسه‌ای سرد روی پیشانی

نه به خود فکر می‌کنم نه به او
کـارد تا اسـتخوان مـن رفته
ظرف شامی که بی تو لب نزدم
ظرف شامی که بی تو یک هفته…

هستی‌ام زیر کفش‌های کسی
هی لگد می‌شد و لگد می‌شد
به خودم هم دروغ می‌گفتم
حالم از هر چه بود بد می‌شد

گم شدم مثل تکه‌ای از برف
لـبه‌ی پشت بام مـتروکی
آخـرش اتـفاق… افـتـادم
[مرگ یک زن به طرز مشکوکی…]

دارم انگار می‌روم حتی
از خیالات خویش هم کم کم
نگرانـم نکن عزیز دلـم
من خودم را به زور می‌فهمم

گـیج چرخیـدم و فـرو دادم
دود یک شهر ِ خسته‌ی خفه را
آخـرش انتخاب می‌کردم
خواب راحت به جای فلسفه را

خواب دیدن چه چیز غمگینی‌ست
خواستن با تمام شوق و عطش
بودن ِ با کسی بدون خودت
بودن ِ با کسی بدون خودش

عاشقانه به فووت‌های کسی
پشت گوشی جواب می‌دادم
تا سحر گریه‌های زیر پتو
به شبم قرص خواب می‌دادم

جبر می‌گفت که فرو بروم:
چکمه‌ای نا امید در گل باش!
برف یکریز و سرد می‌بارید
مادرم گریه کرد: عاقل باش!

بادبادک فروش غمگینم!
هستی‌ام را به باد دادم… باد…
کاری از عشق بر نمی‌آید
مرگ ما را نجات خواهد داد!

زهرا معتمدی مانند بسیاری از شاعران جوان، بیشتر در قالب چارپاره کار کرده اما مشخص است که وزن معمول «فاعلاتن مفاعلن فعلن» نه از سر ناچاری شاعر بلکه آگاهانه برای گرفتن کارکردی یأس‌آور از زبان انتخاب شده است.
معتمدی در شعر بالا، روایت را به خوبی مدنظر دارد و گفتار ایپزودیک شعر اصلا باعث انقطاع خط روایی نشده و توانسته باعث گیرایی بیشتر و استفاده از چند پایان‌بندی و چند ضربه شود.
نکته‌ی بعدی قابل ذکر، دوری معتمدی از نوع بیان کلیشه‌ای است که تحت عنوان زبان زنانه نامیده می‌شود! او البته از زبان یک زن می‌نویسد اما نوع بیانش درحدی پخته است که هم باورپذیری و هم وسعت معنا را یادآور می‎شود.

دسته بندی شده در: