شاید مهم‌ترین چیز در نوشتن آثاری با محوریت سیاسی-تاریخی، عدم قضاوت و خودداری از تزریق عقاید شخصی نویسنده به خواننده باشد. آنچه «ماریو وارگاس یوسا» را به‌عنوان یکی از مطرح‌ترین نویسندگانی که به مضامین تاریخی و سیاسی می‌پردازند تبدیل می‌کند، همین عدم قضاوت و اظهارنظر شخصی است. او در هیچ‌کجای متن مفصلش، ردپایی از حب و بغض شخصی خود به جا نمی‌گذارد. حتی وقتی قصه‌ی یک دوره‌ی سیاه و تاریک از دیکتاتوری «رافائل تروخیو» را تعریف می‌کند.

روزهای سیاه دومینیکن با تروخیو

«سور بز» که با عنوان دیگر «جشن بز نر» هم شناخته می‌شود(به انگلیسی: The Feast Of The Goat) عنوان رمانی از یوسا است که به روایت ماجرای دیکتاتوری حاکم بر جمهوری دومینیکن در سال‌های حکومت «رافائل تروخیو» می‌پردازد.

اسم این رمان از روی یک ترانه‌ی فولکلور متعلق به مردم دومینیکن برداشته شده است که به ترور تروخیو در سی‌اُم ماه می سال ۱۹۶۱ اشاره می‌کند. تروخیو که بین هوادارانش و مردم با لقب «ال هفه» (El Jefe) به معنای «رئیس» شناخته می‌شد، در سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱، عملاً به شکلی غیرانتخابی و مستبدانه، به‌عنوان رئیس کشور دومینیکن بر آنجا حکومت می‌کرد.

دوران حکومت او را سیاه‌ترین دوره در تاریخ جمهوری دومینیکن می‌دانند. در دوره‌ی او هرگونه اظهار‌نظر مخالفی مساوی بود با زندان، شکنجه، و بعد هم قتل و ناپدید شدن اجسادی که در اصطلاح می‌گفتند «خوراک کوسه‌ها» شده‌اند! از وحشتناک‌ترین اقدامات تروخیو، صادر کردن دستور قتل‌عام نژادی هزاران نفر از مردم هائیتی بود که در این کشور زندگی می‌کردند. حالا تصور کنید نویسنده‌ای بخواهد درباره‌ی این دیکتاتوری بنویسد. آیا می‌توان خشم و نفرت شخصی از این داستان وحشتناک را در نوشته پنهان کرد و عدم قضاوت را بر تمامی متن حاکم کرد؟ بله، اگر نویسنده یوسا باشد هرچیز نشدنی‌ای ممکن است!

در ستایش نگاه دوربینی یوسا

پیرنگ رمان سور بز، آمیخته‌ای از وقایع تاریخی و یک روایت ساختگی با الهام از واقعیت است. نویسنده در واقع، سه روایت را در کنار یکدیگر پیش می‌برد. در یکی از روایت‌ها، دانای کل توی ذهن خود تروخیوی دیکتاتور می‌رود و ما ماجراها را با نگاه او می‌بینیم و مجبوریم چشم‌هایمان را توی ذهن دیکتاتور ببریم و ببینیم در آنجا چه می‌گذرد:

تروخیو بعد از مکث کوتاهی گفت: «من وقتی باید بکشم دستم نمی‌لرزد. گاهی اوقات حکومت کردن وادارت می‌کند دستت را به‌خون آلوده کنی. من خیلی اوقات برای این مملکت دستم را آلوده کرده‌ام. اما آدم باشرفی هستم. قدر آدم‌های وفادار را می‌دانم، نمی‌دهم بکشندشان.»

این کار هوشمندانه، باعث می‌شود از یک زاویه‌ی کمتر امتحان شده به دیکتاتوری نگاه کنیم. مسلماً زاویه‌دید مخالفان حکومت، یک زاویه‌ی مخالف و پر از خشم و انگیزه‌ی مبارزه است، اما اینکه ببینیم خود دیکتاتور درباره‌ی کارهایش چه فکر می‌کند، در عین دردناک بودن جذاب است و از شگفتی‌های سور بز و قلم یوسا است که خواننده را جای دیکتاتور هم می‌نشاند و با او هم همراهش می‌کند.

 در روایت دیگر، با چهارنفری که برای ترور تروخیو، در جاده‌ی محل عبور او کمین کرده‌اند آشنا می‌شنویم و در روایت سوم که به‌نظر می‌رسد بر اساس پیوند دادن خیال با واقعیت به جهت بررسی ابعاد مختلف دیکتاتوری به وجود آمده باشد، شخصیت زنی چهل و نه ساله به نام «اورانیا» را داریم که دختر «آگوستین کابرال»، یکی از آدم‌های مهم دستگاه تروخیو است.

او که یکی از شخصیت‌های کلیدی سور بز است و از خلال روایتش، به خیلی از جزئیات مربوط به فساد دستگاه و شخص تروخیو و پسرانش وارد می‌شویم، بعد از سال‌ها مهاجرت اکنون به کشورش بازگشته تا پدر پیرش را ببیند، و از ابتدای داستان به نحوی از این دیدار طفره می‌رود. طفره رفتنی که تا نیمه‌ی پایانی کتاب، علت دقیقش مشخص نمی‌شود و از گره‌هایی است که خواننده برای باز شدنش لحظه‌شماری می‌کند. دیدار اورانیا با پدر پیر و بیمارش که حتی قدرت تکلم هم ندارد از لحاظ نمادین انگار می‌تواند نمادی از سر زدن به گذشته‌ای تلخ و فراموش شده باشد، و در نگاهی دیگر نویسنده دو نسل را رو‌به‌روی یکدیگر قرار می‌دهد. نسل جدیدتر طرح پرسش می‌کند و چراهایش را توی صورت نسل قدیم می‌کوبد، و نسل پراشتباه قبلی، جواب و دفاعی جز سکوتش ندارد.

در هرکدام از این روایت‌ها، آنقدر جزئیات، اسم، خرده‌داستان، فلش‌بک و تصویر خواننده را همراه می‌کند که داستان کتاب، ششصد و بیست و سه صفحه طول می‌کشد، و اگر با کارهای یوسا آشنا باشید می‌دانید که این ۶۲۳ صفحه اصلاً قرار نیست خسته و کلافه‌تان کند؛ چون نگاه دوربینی و مهارت نویسندگی یوسا و جوری که تمام ریزه‌کاری‌های ابعاد مختلف یک دوره را برای آدم روشن می‌کند، خواننده را تا انتها مشتاق نگه می‌دارد. برای مثال چیزی که از برآیند کلی رفتار و نگرش مردم دومینیکن می‌توان دید، وفاداری و علاقه‌ی دورادور آن‌ها به دیکتاتور است!

یوسا به شیوه‌ای نامحسوس این رفتار کلی را تحلیل روانشناختی می‌کند و ذهن خواننده را به سمت پدیده‌ای روانی به نام «سندرم استکهلم» می‌برد که در آن گروگانِ قربانی نسبت به گروگان‌گیرِجانی، یک جور رفتار وفادارانه و تسلیم همه‌جانبه و خودخواسته دارد. این پدیده را در روانشناسی، یک مکانیزم دفاعی می‌دانند. درواقع می‌توان گفت مردم دومینیکن تحت فشار خردکننده‌ی دیکتاتوری آن‌قدر له شده بودند که ناخواسته، چاره‌ای جز همدلی و عشق ورزیدن به دیکتاتور نداشتند!

حکومتی زیر میکروسکوپ!

درواقع هدف یوسا از آوردن این روایت‌های مختلف و پرهیز از یک روایت خطی و تک‌گویی، این بوده که یک حکومت و یک انقلاب را با تمام ابعادش، بشکافد و پهن کند جلوی خواننده، و با دوربین‌های گوناگونی که انگار هرکدام را در یک گوشه‌ی ماجرا کار گذاشته، از زوایای مختلف، آن را بررسی و واکاوی کند.

همانطور که ابتدای این یادداشت نوشتم، از مهم‌ترین نکات این کتاب، عدم قضاوت حاکم بر کل ماجرا است. یوسا استادانه واقعیتی را بازنمایی کرده که می‌تواند نه فقط شرح حال جمهوری دومینیکن، بلکه به بسیاری از دیکتاتوری‌های جهان تعمیم داده شود و آدم‌ها را به فکر وادارد، چرا که به‌قول خود یوسا «هیچ‌چیز مانند ادبیات درخشان، روحیه‌ی انتقادی را در جامعه برنمی‌انگیزد»

یوسا خودش را کاملاً از داستان بیرون نگه داشته، و فقط با تحقیق و مطالعه، انبوهی از اطلاعاتی که در زمینه‌ی انقلاب دومینیکن به‌دست آورده را نظم داده و در دل یک قصه، بیانش کرده است. به گفته‌ی خود یوسا، او از سال ۱۹۵۷ ایده‌ی نوشتن این رمان را در سر می‌پرورانده، و قبل از نوشتن مدتی طولانی در خود دومینیکن به مطالعه‌ی آرشیو روزنامه‌ها، مجلات، و کتاب‌های مربوط به آن دوره پرداخته است. او همچنین با آدم‌های بسیاری گفتگو کرده و از صحبت‌های آن‌ها برای هرچه واقعی‌تر بازگو کردن حقیقت، استفاده کرده‌است. شاید برایتان جالب باشد که او حتی سراغ مصاحبه با شکنجه‌گران آن دوران هم رفته، تا ماجرا را از زاویه‌دید آن‌ها نیز ببیند!

مثل کابوس دردناکی که شخصیت‌های واقعی دارد!

در سور بز، ما شخصیت‌هایی واقعی را در پوشش شخصیت‌های داستانی می‌بینیم. «ژنرال توماس دیاس»، «آنتونیو دلامازا»، «آمادئو گارسیا گررو» و «ژنرال آنتونیو ایمبرت» همگی آدم‌هایی واقعی هستند که حتی اگر جنبه‌ی واقعی بودن آن‌ها و اینکه یک روز وجود داشته‌‌اند را هم درنظر نگیریم، می‌توان مثل شخصیت‌های یک داستان با آن‌ها برخورد کرد، چون یوسا موشکافانه و با جزئیات به دل زندگی و احساسات و آرمان‌ها و سرنوشت تک‌تکشان می‌رود و ما را با مسیر دشواری که هرکدام طی می‌کنند، همراه می‌کند:

برای آنکه نگذارند بخوابد پلک‌هایش را با نوار چسب به ابروهاش چسبانده بودند. وقتی به‌رغم باز بودن چشم‌هاش به‌حال نیمه‌بیهوشی می‌افتاد با چماق بیس‌بال به‌جانش می‌افتادند. بارها موادی غیرخوارکی را توی دهانش تپاندند، گاه متوجه می‌شد که آنچه به‌خوردش می‌دهند مدفوع است و بالا می‌آورد. اما بعد از مدتی چنان سریع به‌موجودی غیرانسان بدل شد که هرچه را به‌دهانش می‌کردند فرو می‌داد. در مراحل اول که شکنجه با برق بود، رامفیس ازش بازجویی می‌کرد. یکسر پرسشی مشابه را تکرار می‌کرد تا ببیند به‌تناقض‌گویی می‌افتد یا نه.

این شخصیت‌های عاصی، هرکدام به طریقی از این دیکتاتوری زخم خورده‌اند و انتقام و امید و درد مشترک، آن‌ها را به‌هم وصل نگه می‌دارد، زخم‌هایی که حتی با آمدن روزهای خوش برای کشور هم ممکن است همچنان تازه و خونی باقی بمانند: آیا مرگ شخص دیکتاتور، به معنای پایان دیکتاتوری خواهد بود یا نه؟ جواب را باید در سور بز پیدا کنید. به قول خود کتاب:

یعنی می‌شد که جمهوری دومینیکن بالاخره یک کشور عادی بشود، مملکتی با مطبوعات آزاد، حکومت منتخب مردم، و دستگاه عدالتی که واقعا لایق این اسم باشد؟ آنتونیو آهی کشید، برای رسیدن به‌این آرزو کلی جان کنده بود و هنوز نمی‌توانست به‌خودش امید بدهد.

 

دسته بندی شده در: