صادق هدایت (۱۳۳۰-۱۲۸۱) نویسنده، مترجم، محقق، روشنفکر، از طلایه‌داران راستین داستان کوتاه و از بزرگان داستان نویسی تاریخ ادبیات ایران است. که در تهران در خانواده‌ای صاحب‌ نام چشم به جهان گشود. کسی که آنقدر از زمانه خودش جلو بود که نوگرایان معاصرش نیز به خوبی افکارش را درک نکردند. ولی با این حال آثارش شکوهی غیرقابل انکار را برای ادبیات معاصر کشور به همراه آورد. افسانه‌ای با ویژگی‌های شخصیتی پیچیده، پر رمز و راز و البته شگفت انگیز.

صادق کوچک‌ترین فرزند خانواده بود. اجدادش از چهره‌های مطرح عصر قاجار بودند و جد بزرگش رضاقلی‌خان هدایت از رجال معروف ناصرالدین‌ شاه و صاحب کتاب‌هایی چون مجمع‌الصفا و اجمل‌ التواریخ بود. پدرش هدایت قلی‌خان اعتضادالملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین‌ شاه بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. محمود، یکی از برادرانش قاضی دیوان عالی کشور بود که در زمان نخست وزیری سپهبد حاج‌علی رزم آرا، عنوان معاون نخست وزیری را داشت و عیسی برادر دیگرش، سرلشکر و از رؤسای پیشین دانشگاه جنگ بود. در خانواده‌ای رشد کرد که با مسائل فرهنگی و هنری آشنا بود. تا جایی که برادران بزرگترش نیز به هنر و ادبیات گرایش داشتند.

تحصیلات، گیاهخواری و اولین خودکشی

هدایت تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ علمیه‌ تهران شروع کرد و دوره‌ متوسطه‌ را تا سال سوم در دارالفنون، که از برجسته‌ترین مدارس ایران در آن زمان محسوب می‌شد، ادامه داد. علاقه‌مندی‌اش به خلق محتوا و اثربخشی فرهنگی از همان کودکی در او شکل گرفت. و دوازده سال بیشتر نداشت که روزنامه‌ای دیواری در مدرسه طراحی کرد و نام آن‌ را «ندای اموات» گذاشت. شش ماه به دلیل بیماری چشم مدرسه را رها کرد.

اما در سال ۱۲۹۶ خورشیدی جهت یادگیری زبان فرانسوی راهی «سن‌ لویی» که مدرسه‌ فرانسوی‌ها بود، شد. و در زمان کوتاهی آنچنان در آموختن فرانسوی کوشید که مکاتبه‌اش را با کتابخانه‌های مهم پاریس آغاز کرد و طولی نکشید که با کتابهای روز آشنا شده و نخستین تفکرات بنیادی‌اش شکل گرفت. البته در همین اثنا، نوجوان ماجراجوی خانواده‌ی هدایت به مطالعه در باب جفر و اسطرلاب نیز پرداخت. و خود را به عنوان فردی متفاوت در خانواده‌اش معرفی کرد که حتی با وجود مخالفت پدر و مادرش مصرانه به کار خود ادامه می‌داد.

دست به قلم شدن

در دوران تحصیلش در سن لویی هدایت بیکار ننشست و نخستین مقاله خود را در روزنامه هفتگی به مدیریت نصرالله فلسفی چاپ کرد و به‌عنوان جایزه، سه ماه اشتراک مجانی دریافت کرد. همچنین همکاری‌هایی با مجله ترقی داشت تا اینکه در ۱۳۰۳ خورشیدی درحالی‌که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود، یک کتاب کوچک به نام «انسان و حیوان» که در ارتباط با مهربانی با حیوانات بود، منتشر کرد.

هدایت از گوشت‌خواری زده شده بود و این باعث ترس مادرش شد. تا جایی که سعی می‌کرد در غذای پسرش مخفیانه گوشت بریزد! ولی صادق آنچنان در این تصمیم سرسخت بود. که دلسوزی‌های مادرانه نیز راه به جایی نبرد. و با این گرایش جدیدی که در او رشد کرده بود، داستان کوتاه «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا به چاپ رساند. سپس در ۱۳۰۶ خورشیدی او مجاب شد که در تحسین گیاهخواری کتابی به رشته تحریر درآورده و از گوشت‌خواری اعلام انزجار کند:

شکی نیست که گوشت‌خواری باعث درندگی می‌شود. همه‌ی کسانی که آرزومند پیش‌رفت اخلاقی و بهبودی حالتِ اسفناک جامعه بوده‌اند، در انتشار این عقیده کوشیده‌اند. اگر دکان عرق فروشی، قصابی، ماهی‌گیری و مرغ فروشی را می‌بستند تا اندازه‌ای صلح عمومی و برادری آدمیان صورت خارجی می‌گرفت. برای پیشرفت اخلاقی انسان باید آرزو بکنیم که خوراک خونین ور بیفتد و گیاهخواری جانشین آن بشود. اگر برتری حقیقی از قلب می آید، هر کسی باید از گوشتخواری دست بکشد. که نه دشوار است و نه غیر ممکن می‌باشد.

هدایت در ۱۳۰۷ خورشیدی برای تحصیل در رشته راه و ساختمان به بلژیک رفت. که ظاهراً هدف از آن تصمیم این بود که معمار شود. و اثرگذاری روی جامعه‌اش را بدین شکل آغاز کند. در همان زمان و در مدت کوتاهی، مقاله‌ای با نام «مرگ» در مجله ایران‌شهر آلمان و مقاله «جادوگری در ایران» را در مجله فرانسوی له‌ویل‌دلیس به رشته تحریر درآورد.

وی بعد از مدت کوتاهی حضور در بلژیک با تغییر رشته به فرانسه و به دانشگاه پاریس رفت. شهری که کتاب‌خوان‌هایش از همه‌جا بیشتر بود. و هنر و فرهنگ حرف اول را در آنجا می‌زد. در این شهر درگیر چند ارتباط احساسی و عاشقانه شد. تا اینکه در ۲۷ سالگی اقدام به خودکشی در رودخانه مارن کرد. او در شب از کوتاه‌ترین ارتفاع خود را به داخل رود پرتاب کرد که باعث جلب توجه نشود. اما به صورت اتفاقی یک قایق او را دید و نجات داد.

یک دیوانگی کردم، به‌خیر گذشت!

از تهران و کافه‌گردی تا هند و یادگیری زبانی جدید

یک سال بعد، پس از انصراف از تحصیل به تهران بازگشت و در قسمت محاسباتی بانک ملی شروع به کار کرد. در همین سال مجموعه داستان زنده‌به‌گور که سوژه‌اش برگرفته از خودکشی ناموفقش بود را تکمیل و سپس در تهران منتشر کرد. داستانی که از یاس و سرخوردگی‌ او می‌گوید و از علاقه‌ی غیرقابل انکارش به مرگ:

این اندیشه‌ها، این احساسات، نتیجه‌ی یک دوره زندگانی من است. نتیجه‌ی طرز زندگی افکار موروثی، آنچه که دیده، شنیده، خوانده، حس کرده یا سنجیده‌ام. همه‌ی آنها وجود موهوم و مزخرف مرا ساخته‌اند.

گروه ربعه

در همین سال یعنی ۱۳۰۹ خورشیدی، نمایشنامه‌ی «پروین دختر ساسان» را که در سه پرده نوشته بود، چاپ کرد. و اتفاقاً در همین زمان به همراه بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد گروه ربعه را تشکیل دادند. که این نام را برای دهن‌کجی به گروه ادبای سبعه که شامل بزرگانی چون محمدتقی بهار، محمد قزوینی، سعید نفیسی، رشید یاسمی، بدیع‌الزمان فروزان‌فر و عباس اقبال آشتیانی بود انتخاب کردند. چون عقیده داشتند که این افراد صاحب افکاری سنتی و کهنه‌پرست هستند. گفتگو و دیدارهای گروه ربعه در رستوران‌ها و کافه‌های تهران بود. کافه‌هایی نظیر کافه رستوران ژاله، کافه فردوسی، کافه رستوران باغ شمیران، کافه نادری، کافه ماسکوت و… .

 این گروه به فعالیت‌های ادبی و فرهنگی پرداخت. و آثاری چند در این سال‌ها با همکاری همدیگر انتشار دادند. گروهی که به گفته‌ی بزرگ علوی، شمع مجلسش صادق هدایت بود.

هدایت در فاصله سال های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ خورشیدی ده‌ها داستان کوتاه نوشت و به چاپ رساند. به دلیل حقوق کم از بانک ملی استعفا داد و در اداره‌ی کل تجارت مشغول شد. در سال ۱۳۱۱ مجموعه داستان سه قطره خون را شامل ۱۱ داستان کوتاه و در مجموع ۱۴۹ صفحه منتشر کرد.

شهرت جهانی 

تا اینکه در ۱۳۱۵ خورشیدی به همراه دوست خود علی شیرازپور پرتو معروف به شین. پرتو به هند رفت. و شروع به یادگیری زبان پهلوی کرد. در همان‌جا بود که کتاب بوف کور را که در پاریس نوشته بود با اندکی تغییر به چاپ رساند. و برای دوستان خود در ایران فرستاد. این کتاب مهمترین اثر داستانی معاصر ایران است. کتابی که خود به تنهایی موضوع خیلی از پایان‌نامه‌ها و رساله‌های روانشناسی و جامعه‌شناسی بوده‌است. و شعاع اثرگذار‌ی‌اش به حدی بود که موجب شهرت جهانی هدایت شد، به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شد و منتقدین بسیاری بر آن نقدهای تحسین‌آمیز نوشتند. در مطلب «معرفی و بررسی رمان بوف کور» می‌توانید معرفی و توضیحات کامل‌تری را درباره‌ی این کتاب در مجله‌ی کتابچی بخوانید.

صادق یک سال بعد از سفر به هند به ایران بازگشت و دوباره در بانک ملی مشغول شد. اما یک سال بعد استعفا کرد و در وزارت فرهنگ به استخدام درآمد. هدایت در ۱۳۲۱ خورشیدی مجموعه سگ ولگرد را با نگرشی آسیب‌شناسانه منتشر کرد. در این سال کم‌کار نبود و آثاری چون گزارش گمان‌شکن و یادگار جاماسپ را از پهلوی به فارسی برگرداند.

سه سال بعد، با پایان جنگ جهانی دوم انتقادهای اجتماعی‌اش شدت گرفت. و داستان بلند حاجی‌آقا، که حاصل دیدگاهی کاملا انتقادی بود. و همچنین مجموعه ولنگاری را که هر دو مضامین اجتماعی دارند به چاپ رساند. علاوه بر این فعالیت‌ها هدایت به نوشتن مقاله‌های نقد ادبی و ترجمه آثاری از کافکا نیز پرداخت و در نشریه‌های مختلف منتشر کرد.

طبع و فروش در ایران ممنوع!

رابطه صمیمی هدایت و همچنین معاشرت با برخی از اعضای معروف گروه «پنجاه و سه نفر» مانند بزرگ علوی و همچنین نگارش و انتشار کتاب‌ها و مقالاتی که به مذاق دستگاه حکومتی زمان خود، خوش نمی‌آمد. و نیز رفتار و گفتار بی پروای او در محافل خصوصی و مجامع ادبی باعث شد که برای مدت هفت سال آن هم بصورت علی الحساب! ممنوع‌القلم شود. و همین ممنوعیت بود که او را در مرداد ۱۳۱۵ خورشیدی مجبور کرد تا با دست نویس اولیه آثار خود از جمله بوف کور و تعدادی از داستان‌های سگ ولگرد، ایران را به مقصد بمبئی ترک کند.

البته هدایت از این که ممکن است به عنوان یکی از یاران «پنجاه و سه نفر» مورد مواخذه اداره سیاسی شهربانی و دستگاه های اطلاعاتی قرار بگیرد، ترس به خود راه نمی‌داد. وی تقریباً در همه نامه‌های خود با نفرت از مظاهر استبداد، اختناق و جنبه‌های سیاه و زشت زندگی بیشتر با زبانی کنایی و تمسخرآمیز یاد می‌کند. و از هم‌رنگی، زبونی، زیر بار زور رفتن و پرستش قدرت، تعصب فرقه‌ای، تنگ چشمیِ ‌مرامی، بدخواهی، حسدورزی و خودپسندی سخت بیزار است. 

در اواخر دهه‌ی بیست دبیرکل جمعیت هواداران صلح در تلگرافی از هدایت دعوت کرد که در نخستین کنگره جهانی این جمعیت که در پاریس دایر میشد شرکت کند. که البته هدایت به این کنگره نرفت:

من نظر شما را در دفاع از صلح می‌ستایم، اما امپریالیست‌ها کشور ما را به زندانی بزرگ مبدل ساخته‌اند. در کشوری زندگی می‌کنم که سخن گفتن و درست اندیشیدن جرم است.

هدایت و داستان‌هایش

در بین دانشجویان و دوست‌داران کتاب، کمتر کسی وجود دارد که آثار هدایت را مطالعه نکرده باشد. و حتی شاید کمتر نویسنده‌ای که از او تاثیراتی هرچند خفیف نگرفته باشد.

هدایت در داستان‌هایش نمونه‌های گوناگون و مختلفی را از توده‌ی مردم کشورش نشان می‌دهد و قهرمانان آثارش معمولا اقشار متوسط و ضعیف جامعه را دربر می‌گیرد. و این از همدلی او با افراد طبقه محروم ناشی می‌شود که با جزئیاتی خیره‌کننده دست به پردازش قصه‌هایشان در هر نقطه‌ای از جهان که ایرانی وجود دارد، می‌زند.

خواه دانشجویی که به منظور تحصیل به اروپا رفته است. و خواه پیرزنی که در کوچکترین بخش‌های ایران زندگی می‌کند. کسی که شخصیت‌های قصه‌هایش را ابتدا به صورت مبهم وارد داستان کرده و هرچه داستان پیش می‌رود، اطلاعات بیشتری را در اختیار خواننده‌اش می‌گذارد. زبانش همیشه با مضمون همراه بوده و تقریبا بین تمامی آثارش ارتباطی پنهان و البته گاهی آشکار برقرار است.

 هدایت عاشق ایران بود، عاشق تاریخ این مرز و بوم، عاشق ادبیات این کشور. او به مولانا، حافظ و خیام علاقه‌مند بود. و معمولاً اشعارشان را زیر لب می‌خواند. و در کنار این علاقه به وطن، کینه‌ی فراوانی از دشمنان تاریخی این سرزمین در دل داشت که گاهی این کینه در داستان‌هایش به وضوح قابل مشاهده است. او یکی از معدود نویسندگان معاصر ایران محسوب می‌شود که با تکیه بر فرهنگ و تاریخ ایران به ویژه اندیشه‌ی اصیل ایرانی سعی بر پاسداری از تاریخ هنری کشورش را داشت.

همه تلاش او در آفرینش بهترین داستان‌هایش حیات بخشیدن به نمادها، تمثیل‌ها، استعاره‌ها و نشانه‌های گم‌شده یا فراموش شده در فرهنگ کهن و ادبیات ایرانی است. در ادبیات ایران، هدایت را به عنوان کسی که رئالیسم را در داستان‌نویسی تثبیت کرد، می‌شناسند. کاراکترهای آثارش از چالش‌برانگیزترین شخصیت‌ها و متن‌های فرهنگی، ادبی و داستانی ایران است. هم شخصیت و هم اثرهای آفرینشی و پژوهشی هدایت، مخاطب را به سمت و سویی ویژه می‌کشاند.

نویسنده‌ای که آثارش از زوایای گوناگون و در ابعادی مختلف قابل بررسی است. کسی که به روان‌شناسی کاراکترهایش توجه بسیار دارد، در فضاسازی متبحر است و در سبک‌های متنوعی به خلق پرداخته است. از داستان های غیرخطی که زمان وقوع مشخصی ندارند، تا نوشتن در چارچوب شیوه‌ی ناتورالیستی، سوررئالیستی و حتی علمی-تخیلی (س.گ.ل.ل). کسی که اولین بار تکنیک مدرنیستی را در داستان سه قطره خون بکار برد. و سپس آن را به صورتی پخته‌تر در بوف کور گسترش داد. ولی بیش از همه نویسندگی او در قالب رئالیسم با چاشنی‌های انتقادی‌ منحصر به فردش، داستان کوتاه را به نهایت کمالش رساند.

بعد از هدایت هرچه قدر به سال‌های دهه ۴۰ نزدیک‌تر می‌شویم، تأثیرپذیری نویسندگان از او هم به همان اندازه افزایش می‌یابد. برای مثال، هوشنگ گلشیری بیشترین حد تأثیرپذیری از هدایت را داشته‌است. و شازده احتجاب (مجله و وبسایت) او هم مانند بوف کور از سندیت اجتماعی برخوردار است. و در عین حال از منظر زیباشناختی صاحب جایگاه رفیعی است، درست مانند بوف کور.

حیف است چراغی به این روشنی خاموش شود

هرچند مقایسه‌ی او با کافکا برایش ناخوشایند بود و خود را کافکای شرق نمی‌دانست و از آن قیاس خوش‌حال نبود، ولی در روزهای پایانی عمرش بی اعتنا‌‌تر از همیشه بود. به هتل‌ها و مکان‌های آشفته و حتی محقّری سر می‌زد و وقت می‌گذراند. عینکی که دسته‌اش شکسته بود را با چسب نگه می‌داشت. و اصرار او به حفظ آن حالت و نخریدن عینک جدید خبر از اتفاق قریب‌الوقوع شومی را می‌داد. گویا این بار عزمش را جزم کرده بود. و مطمئن بود که عینک جدیدی لازم نخواهد داشت.

سرانجام در غروب هجدهم فروردین ۱۳۳۰ در ساختمان شماره ۳۷ محله‌ی شامپی‌یونه واقع در پاریس، صادق هدایت تمامی درزهای پنجره‌ی آشپزخانه‌اش را با پنبه مسدود می‌کند، شیر گاز را باز کرده و کف آشپزخانه دراز می‌کشد و این بار موفق می‌شود. موفقیتی تلخ که حسرت و افسوس سیلی از دوستان، آشنایان و طرفدارانش را به همراه می‌آورد. دیگر نیازی نبود که به حال مردگان غبطه بخورد… پیکر او در قطعه‌ی ۸۵ آرامگاه پرلاشز در پاریس به خاک سپرده شد.

دیدار به قیامت؛ ما رفتیم و دل شما را شکستیم، همین!

 

دسته بندی شده در: