قصیده‌ای بخوانیم از میرزا محمد رضی معروف به رضی‌الدین آرتیمانی، یکی از شاعران مشهور دوره‌ی صفویه که با توجه و التفاتِ بسیار حاکمیت وقت، در جمع منشیان و میرزایان شاه عباس صفوی در آمد و سپس داماد خاندان بزرگ صفوی شد. آرتیمانی علاوه بر قصایدی مانند شعر امروز، غزلیات، رباعیات، ترجیع‌بندها، مقطعات و حتی مفردات بسیاری را سروده بود. حدود ۱۲۰۰ بیت شعر از او به جا مانده است که معروف‌ترین آن‌ها اثر «ساقی نامه» محسوب می‌شود. کلیتِ قصیده‌ی مورد بحث ما در مدح حضرت علی‌بن ابی‌طالب، امام اول شیعیان سروده شده است. لازم به ذکر است، اثر ۲۲ بیتی زیر که با هم خواهیم خواند، تنها بخشی از قصیده‌ی ۴۹ بیتی آرتیمانی به شمار می‌آید؛ البته در این‌جا بنا به وفاداری نسبت به رسم‌الخط مطلوب شاعر، نوع نگارش ما نیز تغییری نکرده و به صورت قدمایی نوشته شده است.

دگر چه شد که دلم بر کشید ناله زار
دگر چه رفت که سر نیست در غم دستار

صبا چه گفت به بلبل ز بیوفائی گل
که همچو اخگر آتش فشان شد از منقار

مگر که یار شکسته است ساغر پیمان
مگر که دوست گذشتست از سر اقرار

فغان ز دست شکنهای طُره مشکین
امان ز دست ستمهای نرگس بیمار

بعهد آن یک بی نصیبم آزارم
به دور این یک، بی‌نیازم از گفتار

ببین ببین که چسان میبرند دل ز میان
ببین ببین که چسان میکشند خود بکنار

کنار داد ز خویشم به چین پیشانی
چو موج بحر که خاشاک افکند به کنار

بغیر یار نداریم در نظر با آنک
بعمر خود نگشودیم دیده بر دیدار

به بزم وصل به دیدار مینپردازم
بیا ببین که چه گرم است شوق را بازار

رفیق بهر خدا دل ازو مگو بر گیر
تو چشم من بکن و چشم ازو مگو بردار

هزار بار بگفتم تو را که ای بیشرم
هزار بار بگفتم تو را که ای بی‌عار

تو از کجا و نشستن به پای سایه سرو
تو از کجا و گذشتن بجانب گلزار

تو را به گشت گل و لاله چمن چه رجوع
تو را به صحبت چنگ و نی و پیاله چکار

بخون ما چه مدارا کنی بگو ای چرخ
که دشمنی بکجا رفت دوستی بکنار

چه دشمنی که نکردی از آن بتر با من
چه گویمت که نباشی از آن بتر صد بار

اگر بحکم تو جان در بر است، گو بر گیر
و گر به امر تو سر بر تن است، گو بردار

چرا همیشه مرا داری اینچنین رنجور
چرا همیشه مرا داری اینچنین بیمار

رفیق طره پریشان نشسته بر بالین
طبیب دست همان کشیده از بیمار

ز روی لطف بگوئید تا دگر نشود
طبیب رنجه، که ما را گذشت کار از کار

بکار خویش فرو مانده‌ام نمیدانم
گره بکار من ز سبحه است یا زنار

بیمن پیر خرابات عشق دانستم
که دام راه گهی سبحه است و گه زنار

کنون ز شوق طریق دگر نمیدانم
رهی بما بنمائید یا اولوالابصار…

دسته بندی شده در:

برچسب ها: