خیلی‌ از اوقات موقع تماشای فیلم‌های مختلف، به ذهنمان رسیده که ایده‌های توی این فیلم در دست‌ فلان کارگردان، قطعاً محصول نهایی بهتری از آب درمی‌آمده‌اند و کاش کارگردان موردنظر ما این فیلم را ساخته بود! تماشای فیلم «the dressmaker» با نام فارسی «خیاط» محصول ۲۰۱۵، دقیقاً چنین حسی را به من داد و در ادامه‌ی این یادداشت، از حسرت بزرگم درباره‌ی این فیلم خواهم نوشت. ژانر «خیاط» که توسط «جوسلین مورهوس» کارگردان استرالیایی ساخته شده‌ را تریلر/درام ذکر کرده‌اند، اما من فکر می‌کنم شاید بهتر باشد جلوی ژانر آن نوشت درام/ فانتزی؛ و در پرانتز، اضافه کرد: «به‌علاوه‌ی رگه‌هایی از کمدی سیاه!»

خانم رزالی خوش‌شانس

ایده‌ی اصلی فیلم، برآمده از رمانی به همین نام است که خانم «رزالی هم» نویسنده‌ی استرالیایی آن را نوشته و نخستین‌بار، در سال ۲۰۰۰ منتشر کرده است. خوش‌شانسی خانم هَم باعث شده اولین رمان منتشرشده‌اش، خیلی زود به یکی از پرفروش‌ترین‌ آثار ادبی استرالیا تبدیل شود و در نتیجه، برای ترجمه‌اش به زبان‌های زنده‌ی دیگر، اقدام کنند و نهایتاً ۱۵ سال بعد، یک اقتباس سینمایی نسبتاً موفق از روی آن انجام ‌شود. خانم هَم ایده‌ی خیاط بودن شخصیت اصلی و فضای شهر محل زندگی او را تاحدی از کودکی خودش و روابطش با مادرش وام گرفته است. اما باید در نظر داشت که این وام گرفتن فقط به شکل الهام گرفتن و برداشت ایده‌های اصلی بوده و خیاط، یک زندگی‌نامه نیست و واقعیت زندگی خانوادگی رزالی هَم را بازنمایی نمی‌کند.

ماجرای خیاط در دهه‌ ۱۹۵۰ میلادی اتفاق می‌افتد و روایت دختری به اسم «میرتل دانیج» است که ترجیح می‌دهد «تیلی» خطابش کنند. او در کودکی، به دلیل مرموزی که یکی از گره‌های اصلی ماجراست، مجبور به ترک شهرش می‌شود. این کودک طردشده، پس از سال‌ها به زادگاهش و پیش مادر پیر و بیمارش برمی‌گردد، زادگاهی که در کودکی مجبور شده با نفرت و دل‌شکستگی آن‌جا و آدم‌هایش را ترک کند و مادری بیمار و عصبانی که ادعا می‌کند اصلاً دختری ندارد و او را نمی‌شناسد! مخاطبی که کم‌کم با فضای شهر کوچک زادگاه تیلی و طرز تفکر مردمش آشنا می‌شود، از همان دقایق ابتدایی برایش سوال می‌شود که این زن شیک و متفاوت، برای چه از خانه‌های مُد پاریس، به این شهر پر از نفرت برگشته؟ برای گرفتن جواب این سوال، باید صبور بود و دل به مسیر قصه‌ی تیلی سپرد و با آن پیش رفت.

خانم وینسلت و چرخ‌خیاطی‌اش

خیاط نمونه‌‌‌ای مثال‌زدنی از تاثیری است که اقتباس‌های سینمایی می‌توانند روی نسخه‌ی داستانی بگذارند. اگرچه خیاط به‌نوبه‌ی خود کتابی پرفروش و پرمخاطب بوده اما بعد از انتشار نسخه‌ی سینمایی، این کتاب بار دیگر آن‌قدر محبوب و پرفروش می‌شود ‌که حتی انتشارات در چاپ جدید آن، طرح جلد آن را ویرایش کرده و به‌جای عکس یک پیراهن ساده که روی بندرخت آویزان است، عکسی از «کیت وینسلت» چرخ‌خیاطی به دست در نقش تیلی را روی آن قرار می‌دهد. عکسی که روی نسخه‌ی منتشرشده‌ی فارسی آن نیز قرار دارد و انتشارات مروارید آن را با ترجمه‌ی مریم سعادتمند بحری روانه‌ی بازار کرده است. رمان خیاط را در رده‌ی آثار داستانی «گوتیک» قرار می‌دهند. فضای مخوف، وجود یک راز در زندگی شخصیت اصلی، غالب بودن فضای وحشت‌زا و دلهره‌آوری که انگار آرامش قبل از طوفان است، وجود یک نفرین یا حادثه‌ی غم‌انگیز در زندگی گذشته‌ی شخصیت‌ها، حضور زن ضدقهرمان پررنگ در ماجرا و در جریان بودن یک عاشقانه‌ی تاثیرگذار در اثر، از ویژگی‌های مختلف داستان‌های گوتیک هستند.

تقریباً تمام موارد نام‌برده شده، هم در فیلم و هم رمان خیاط به‌چشم می‌خورند: تیلی قدم به شهری تاریک و رازآلود می‌گذارد، گذشته‌ای مرموز و نفرین‌شده دارد که بیننده تا دقایق آخر از علت آن بی‌خبر می‌ماند، زنی است که خلاف معیارهای رایج جامعه‌اش تربیت شده و رفتار می‌کند و مهم‌تر از همه، عشق پرشور و دیوانه‌واری سرراهش قرار می‌گیرد. البته لازم به ذکر است که در فیلم تاحدی از غلبه‌ی چنین فضایی کاسته شده و جنبه‌ی گوتیک اثر، حس‌وحالی فانتزی به‌خود گرفته است. کتاب به چهار بخش اصلی و سی‌و‌سه بخش کوتاه تقسیم شده است. در نسخه‌ی ترجمه‌شده به فارسی، این شیوه‌ی فصل‌بندی رعایت شده است. اما به دلیلی نامعلوم، اسامی فصل‌های اصلی از آن‌ها حذف شده‌اند درحالی‌که این شیوه‌ی نام‌گذاری از ویژگی‌های جالب و خلاقانه‌ی رمان است که اتفاقاً به رعایت پس‌زمینه آن باتوجه به این‌که شخصیت اصلی یک خیاط و طراح لباس است نیز کمک می‌کند. این فصل‌ها به‌ترتیب پارچه کتان (gingham)، پارچه ابریشم شانتون (Shantung)، پارچه نمدی (felt)، و پارچه زربافت (brocade) نام دارند و شاید بشود از روی نرمی و زبری و ویژگی‌های مختلف این پارچه‌ها، سیر داستانی‌ای که از لحاظ خشونت یا تجربه‌ی فضاهای عاشقانه و غیره در خیاط طی می‌شود را حدس زد.

هنگامی‌که با یک اثر اقتباسی روبه‌رو هستیم، باید در بررسی‌مان این نکته را درنظر بگیریم که معمولاً فیلم از نظر توجه به جزئیات و خرده‌روایت‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها، نمی‌تواند مثل کتاب با تفصیل عمل کرده و موبه‌موی آن را بازنمایی کنند. و در فیلم عملاً یا بسیاری از رویدادها و آدم‌ها حذف می‌شوند، یا فقط سرکی کوتاه به آن‌ها کشیده می‌شود و همین‌چیزهاست که اثر را آشفته به‌نظر می‌رساند. همین شلوغی بیش‌ازحد و نارسایی و کارکرد نگرفتن از جزئیات وارد شده به کار. مثلاً برخی خرده‌روایت‌های داخل کتاب مثل بارداری گرترود دختر بقال، یا تعدادی از شخصیت‌های خاله‌زنک فرعی در فیلم وجود ندارند. شاید اگر خیاط قرار بود یک مینی‌سریال باشد برای تمام این روایت‌های حاشیه‌ای جایی پیدا می‌شد. اما یک فیلم حدوداً دوساعته برای پرداختن به همه‌ی جزئیات ظرفیت لازم را ندارد. شاید وقتش باشد که این مسئله را دیگر باید به‌عنوان یک ویژگی گریزناپذیر برای آثار اقتباسی بپذیریم، نه ضعف آن‌ها.

داستان خیاط

داستان خیاط

نویسنده : رزالی هم
ناشر : مروارید
مترجم : مریم سعادتمندبحری
قیمت : ۸۵,۵۰۰۹۵,۰۰۰ تومان

بانوی انتقام!

اما چیزی که شاید مهم‌تر از حذف و اضافه‌ی یک‌سری خرده‌روایت و شخصیت باشد، مسئله‌ی تفاوت حال‌و‌هوای داستانی فیلم و کتاب است. همان‌طور که روی جلد کتاب هم نوشته شده، داستان خیاط روایتی است از عشق و انتقام. بنابراین حال‌و‌هوای داخل رمان، واقعاً برشی از زندگی شخصیتی است که با حس انتقام‌جویی به زادگاهش برگشته است. و این انتقام‌جویی جنبه‌ای رئالیستی دارد و تیلی پر است از نفرت و کینه، ولی آیا عشق هم بالاخره راهی به دل این شخصیت مطرود و سنگی باز خواهد کرد؟

گروهبان فارات گفت که عشق و نفرت قدرتی مشابه دارند. همان‌طور که می‌شود از کسی متنفر بود، این امکان هست که عاشق یک انسان طردشده هم بود.

اما اگر بپرسید در فیلم هم مانند رمان، یک تم انتقام‌جویانه حاکم است؟ در جواب می‌شود گفت بله. اما رگه‌های فانتزی اضافه شده به اتمسفر داستان و پردازش شخصیت‌ها، باعث شده زهرِ انتقام‌جویی تیلی تاحدی گرفته شود و او سیاه و پر از کینه به‌نظر مخاطب نیاید. همچنین در فیلم، تیلی حادثه‌ی مهم کودکی‌اش که باعث شده از شهر برود را زیاد خاطرش نیست. اما تیلی توی رمان آن حادثه را خوب به‌یاد می‌آورد و برای همین نسبت به مردم شهرش خشمگین‌تر از زنِ توی فیلم است.

شخصیت‌پردازی تیلی به‌عنوان یک زن مستقل که به روش خودش علیه یک اجتماع محدود و درخودمانده و اسیر باورهای قدیمی و خرافی و تبعیض و زورگویی و قلدری کردن، عصیان می‌کند و تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی که شده، خودش باشد و تاوانش را هم بدهد و حتی برای بهتر شدن زندگی اطرافیانش هم در حد خودش تلاش کند، به خوبی انجام شده است. اما قرار گرفتن تیلی در جایگاه شخصیت اصلی، باعث نمی‌شود رمان «خیاط» یک اثر صرفاً  زنانه و فمینیستی محسوب شود. من ترجیح می‌دهم خیاط را یک اثر انسانی بنامم، چون باوجودی‌که بار آنتاگونیستی و به عبارتی نقش منفی‌های داستان را اغلب مردهای توی کتاب به‌دوش می‌کشند، اما زن‌ها هم از این قاعده مستثنی نیستند و باورهای خرافی و حرف زدن پشت سر دیگران و نپذیرفتن یک عنصر متفاوت در جامعه و پس زدن‌ها، هم در زن‌ها و هم در مردها وجود دارد و همه‌شان -از معلم و همسایه گرفته و حتی مادر- برای راندن تیلی از آنجا به سهم خودشان تلاش می‌کنند!

به‌همین خاطر، باوجودی این‌که مترجم در تقدیم ترجمه‌ی خود به «شیرزنان سرزمینش» آزاد است، اما پیشنهاد می‌کنم خیاط را بدون تکیه بر مقدمه‌ی ابتدایش بخوانید و وقتی تمام شد برگردید به مقدمه. چون مقدمه شکل پیش‌درآمد ورود به یک اثر زنانه و به شدت ضدمرد را به خود گرفته و با نگه داشتن بغضی مخفی در خود، از «مردان هوس‌بازی که زنان را اغفال می‌کنند» صحبت می‌کند و خیاط را تا حد یک اثر دارای قضاوتی یک‌سویه و پر از سیاه‌نمایی، پایین می‌آورد. البته نباید از یاد برد که خیاط در کل از نظر شخصیت‌پردازی، خیلی جای کار دارد و بیشتر در یک زمینه‌ی عامه‌پسند قدم می‌زند. تیپ خلق می‌کند و زیاد برای فراری دادن شخصیت‌ها از تخت بودن خود و به عمق رساندن آن‌ها، تلاشی نمی‌کند. اما به‌هرحال چنین مقدمه‌ای و پیش‌زمینه‌ی ذهنی‌ باتوجه به سلیقه‌ی شخصی را به خواننده بخشیدن، زیاد شروع خوبی برای یک کتاب نیست و لااقل من، با آن موافق نیستم.

جای خالی تیم برتون

یکی از مهم‌ترین عنصرهای مشترک فیلم و کتاب خیاط، وجود یک «حفره»‌ی داستانی عجیب و‌غریب در بخش‌های نزدیک به پایان‌بندی است؛ که هیچ کارکردی هم از آن گرفته نشده و اصلاً دلیل منطقی‌ای پشتش وجود ندارد. به‌جز این‌که می‌شود حدس زد شاید خانم رزالی هَم می‌خواسته یک‌جورهایی عدم‌اعتقادش به پایان‌های خوشِ کلیشه‌ای را نشان بدهد و روی پیش‌بینی‌های مخاطبش، خط پررنگی بکشد و از تن دادن به تکرار و قابل‌پیش‌بینی بودن، به‌نوبه‌ی خودش فرار کند. فضای کلی فیلم و محیط شهر کوچکی که می‌بینیم و شخصیت‌هایی که توی آن زندگی می‌کنند، از «کیت وینسلت» با رژ قرمز و لباس‌های جذابش گرفته، تا «هیوگو ویوینگ» در نقش پلیسی که به فشن اهمیت می‌دهد، یا دختر بقال که تغییرظاهرش از سکانس‌های جذاب فیلم است، همگی پتانسیل آن را دارند که بیشتر جنبه‌ی فانتزی خود را نمایان کنند و رویشان خلاقانه‌تر کار شود.

خوش‌آب‌و‌رنگ بودن و بعضی جاها هم اغراق‌آمیز بودن گریم‌ها و طراحی صحنه و لباس، بیشتر به فانتزی نزدیک‌اند تا کمدی. درواقع از آن‌جایی که اکثر ایده‌های توی فیلم ظرفیت آن را داشته‌اند که از دلشان یک فانتزی خوب بیرون کشید. من فکر می‌کنم اگر رمان خانم هَم را به «تیم برتون» عزیز می‌دادند، او ضمن این‌که یک فیلم‌نامه‌ی مرتب‌تر از تویش درمی‌آورد و قصه را جور بهتری تعریف می‌کرد و در بخش‌های پایان‌بندی هم خوش‌سلیقه‌تر عمل می‌کرد، می‌توانست تمامی ایده‌های فانتزی موجود در آن را بیرون بکشد و به‌روش خلاقانه‌ی خودش، رنگ کمدی‌ای ترسناک‌تر و سیاه‌تر را هم روی قصه و شخصیت‌ها بپاشد و آن‌ را به بیننده نمایش بدهد. همچنین فکر می‌کنم اگر دست تیم برتون بود، به قصه‌ی عاشقانه‌ی سطحی فیلم هم رنگ و لعاب بیشتری می‌داد و اتفاق مثبت دیگر هم این بود که احتمالاً او «لیام همسورث» را هم از لیست بازیگرانش، خط می‌زد و یک جایگزین بهتر با توانایی بازیگری سطح بالاتری برایش انتخاب می‌کرد؛ کسی که زوج بودنش با کیت وینسلت هم چندان توی ذوق نزند و تدی و تیلی را باورپذیرتر از آنچه در فیلم می‌بینیم، به نمایش می‌گذاشت.

در مجموع، فیلم خیاط را می‌توان یک اقتباس وفادار دانست. چون هر دو اثر، از پی‌رنگ کلی یکسانی برخوردار هستند و نمی‌شود گفت تغییرات فضای فیلم، به داستان اصلی لطمه زده است. حتی با درنظر داشتن اثری که فیلم در خوانده شدن رمان داشته، می‌شود گفت فیلم به رشد رمان در فضای ادبیات کمک شایانی نیز کرده و کتاب، بیشتر از نسخه‌ی اقتباسی خود بهره برده تا این‌که لطمه ببیند. به‌طور کلی این رمان و فیلم را از نظر مضمون‌، ایده‌پردازی، طراحی شخصیت‌ها، اتمسفر حاکم و خط داستانی، در رده‌ی آثار متوسط و عامه‌پسند قرار می‌گیرد. اما به‌هرحال هم ادبیات و هم سینما به آثار عامه‌پسند و سرگرم‌کننده نیاز دارند. حالا چه بهتر که این آثار سرگرم‌کننده درکنار جنبه‌ی عام‌پسند خود، مضمون‌هایی باارزش و انسانی را هم دربر بگیرند.

بنابراین در یک نگاه منصفانه، می‌شود گفت فیلم از نظر تصویری، کار خوش‌‎رنگ و سطح بالایی است و قاب‌بندی‌های چشم‌نوازی دارد. از نظر بار سرگرمی و قصه‌گویی هم، اگر به یک فیلم سرگرم‌کننده‌ی متوسط راضی باشیم و نخواهیم به جزئیات و ایرادات داستان‌پردازی‌ کار زیاد دقیق شویم، سراغش رفتن ضرری ندارد و دو ساعت نسبتاً خوبی را برایمان رقم خواهد زد. اما اگر قرار باشد از بین فیلم و رمان یکی را انتخاب کنیم، من جواب دقیقی ندارم و فقط می‌توانم یک پیشنهاد و تجربه‌ی شخصی درباره‌ی خیاط را با شما درمیان بگذارم. اگر اول فیلم را ببینید و بعد بروید سراغ رمان، چیز زیادی برای سورپرایز شدن پیدا نخواهید کرد. اما اگر بعد از خواندن خیاط سراغ فیلمش بروید، یک گزیده‌ی تقریباً باسلیقه، خوشرنگ و جذاب و سرگرم‌کننده از رمان منتظرتان است که یک عدد کیت وینسلت زنده و واقعی تویش دارد که فقط به عکس روی جلد خلاصه نمی‌شود!

دسته بندی شده در:

برچسب ها: