هرکس در دوران زندگی خود تحت حکومت‌های دیکتاتوری، جنگ، فاشیسم و…زندگی کرده باشد، ظلم و جنایاتی دهشتناک را آشکارا به چشم خود دیده، و اگر تنها اندکی دارای وجدانی آگاه و متعهد باشد، حداقل یک‌بار از خود پرسیده است؛ چگونه می‌تواند راوی ظلم و ستم زمانه‌ی خود باشد؟ ظلم و سرکوبی که گاه آنچنان از حد تصور خارج است که کلام را از معنا تهی می‌کند، ثانیه به ثانیه زیستن را زیر سوال می‌برد و ما را در برابر این پرسش قرار می‌دهد که وظیفه‌ی ما به عنوان کسانی که شاهد این ظلم بوده‌ایم و از آن جان به در برده‌ایم چیست؟

آیا تنها روایت کردنِ آنچه گذشته، و شهادت دادن در باب آنچه به چشم دیده‌ایم، کافیست؟ جورجو آگامبن در کتاب «باقیمانده‌های آشویتس» با استعانت از یادداشت‌ها و خاطرات «پریمو لوی» و دیگر بازماندگان اردوگاه‌‌های مرگ آشویتس معنای شاهد و شهادت را زیر سوال می‌برد و ما را از دریچه‌ای دیگر با بیان‌ناپذیری این جنایات روبرو می‌کند. این کتاب که توسط نشر بیدگل و با ترجمه مجتبی گل‌محمدی به چاپ رسیده است ادامه‌ای است از کتاب پروژه‌ی «هومو ساکر» آگامبن که آن را پیش از این کتاب آغاز کرده بود. آگامبن از چهره‌های برجستۀ فلسفه و نظریۀ سیاسی رادیکال در ایتالیا است. در سال‌های اخیر آثار او تأثیر عمیقی بر پژوهشگران برخی رشته‌ها در فضای روشنفکری انگلیسی‌زبان داشته است.

باقی‌مانده‌های آشویتس

باقی‌مانده‌های آشویتس

نویسنده : جورجو آگامبن
ناشر : بیدگل
مترجم : مجتبی گل‌محمدی
قیمت : ۱۵۱,۲۰۰۱۶۸,۰۰۰ تومان

آشویتس نام آلمانی شهر کوچکی در جنوب لهستان است. اما این نام با فاجعه هولوکاست مترادف شده است. در این شهر در سال ۱۹۴۰ به دستور سازمان مخوف «اس‌اس» اردوگاهی ساخته شد که «کارخانه مرگ» نام گرفت. «کارخانه مرگ» یعنی تأسیساتی با کار سازمان‌یافته برای کشتار منظم گروه‌های بزرگی از آدمیان بدون اینکه از آنان نشانی باقی بماند. «قطار مرگ» در ساعات بامدادی به محل اردوگاه می‌رسید و عصر همان روز از سرنشینان آن جز خاکستر چیزی بر جای نمانده بود. گویی هرگز نبوده‌اند. وسایلی را که از قربانیان باقی مانده بود، گردآوری و در بخش مخصوصی دسته‌بندی و انبار می‌کردند. همه این کارها با «نظمی کارخانه‌ای» انجام می‌گرفت و فعالیت بخش‌های مختلف با هم تنظیم شده بود.

«کارخانه مرگ» دستگاهی تمام عیار بود که با ظرفیت و سرعت بالا کار می‌کرد. تنها در عرض سه سال بیش از ۱/۱ میلیون انسان که ۹۰ درصد آنان یهودیان از سراسر اروپا بودند، در این اردوگاه به قتل رسیدند. در تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵ نیروهای ارتش سرخ وارد آشویتس شدند و اسیران بازمانده را آزاد کردند.(دوچه وله، محبی،۲۰۲۱)

پس از آشویتس شعر سرودن بربریت است؟

آدورنو جمله‌ی معروفی دارد که عبارت است از :«شعر سرودن پس از آشویتس وحشیانه و به دور از تمدن و فرهنگ است». این جمله‌ در سال ١٩۵١ در مقاله‌ا‌ی با محوریت نقد فرهنگ و جامعه نوشته شده و  تا به امروز به قول مایکل هامبورگر «درباره‌ی عدم امکان سرودن اشعار غنایی پس از آشویتس خروارها کتاب و مقاله نوشته شده است، چه رسد به سرودن شعر درباره‌ی آن» (اباذری و دیگران،١٣٧٢:٢۴۶). هربرت مارکوزه نیز در یادداشتی با عنوان: «شعر غنایی پس از آشویتس»، بار دیگر مضمون این جمله را در مقامِ سوالی اساسی برای نوشته‌ی ‌خود طرح می‌کند. به زعم مارکوزه می‌توان بعد از آشویتس شعر سرود اما با یک شرط «اگر شعر، در قالب بیگانگی آشتی­ناپذیر، وحشتی که وجود داشت و همچنان وجود دارد را مجدداً ارائه دهد»

حال اگر این این بیگانگی آشتی‌ناپذیر را در کنار اظهارات کتاب آگامبن و معنایی که از شاهد و شهادت ارائه می‌دهد قرار دهیم متوجه می‌شویم که هیچکس حتی کسانی که از اردوگاه‌های کار اجباری و اتاق‌های گاز زنده بازگشتند همچون پریمو لوی نمی‌توانند به طور کامل شهادت دهند، زیرا آن کسی واجد شهادت کامل است که آن مسیر را تا انتها رفته، و به تعبیر پریمو لوی یک تسلیم‌ شده‌ی واقعی است. دیگران تنها به نیابت از آنها می‌توانند آنچه را که دیده‌اند و از سرگذرانده‌اند بازگو کنند، اما امکان کاملِ شهادت دادن بر وحشت فجایعی که گذشته وجود ندارد زیرا هرچه شکنجه و هراس است در اتاق‌های گاز و قامت تکیده و تسلیم شده‌ی آنانی که دیگر بازنگشتند رخ داده است و دیگران در واقع به نامِ ناممکنی شهادت دادن، شهادت می‌دهند.، و خود از این آگاه هستند که آنانکه با مرگ و دهشت واقعی روبرو شدند شاهدان کامل و واقعی هستند.

باید تکرار کنم، ما بازماندگان، شاهدان حقیقی نیستیم. ما بازماندگان یک اقلیت کم‌شمار و نیز غیرعادی هستیم؛ ما کسانی هستیم که به خاطر زبان‌بازی‌ها یا توانایی‌ها یا خوش اقبالی‌شان به ته خط نرسیدند. این گفتاری بود «به نیابت از اشخاص ثالث»، داستان چیزهایی که به چشم دیده بودیم اما شخصا تجربه نکرده بودیم. نابودیِ به انجام رسیده، کارِ تمام شده، از زبان هیچکس گفته نشد. درست همانطور که هیچکس هرگز بازنگشته است تا مرگ خویش را وصف کند. غرق شدگان، حتی اگر کاغذ و قلم داشتند، شهادت نمی‌دادند، چون مرگ آنها پیش از مرگ بدن‌هایشان آغاز شده بود. آنها، هفته‌ها و ماه‌ها پیش از خفه شدن، پیشاپیش قدرت مشاهده، یادآوری، مقایسه و بیان خود را از دست داده بودند. ما به جای آنها، به نمایندگی از آنها سخن می‌گوییم.

پریمو لوی شیمی‌دان و نویسندهٔ ایتالیایی پس از حملهٔ آلمان به شمال ایتالیا در سال ۱۹۴۳، به واسطهٔ خبرچینی یکی از همکارانش اسیر نازیها شد و ده ماه در اردوگاه آشویتس اسیر بود تا این که توسط ارتش سرخ آزاد شد. گرچه لوی خودش را یک نویسده نمی‌داند، و می‌گوید تنها به این خاطر نویسنده شد است تا بتواند شهادت دهد. او در بین شاعرانی که توانسته‌اند بیان‌ناپذیری شهادت را را از طریق شعر منتقل کنند پل سلان را به عنوان نمونه‌ای موفق نام می‌برد، و شعر او را با وراجی‌های نامفهوم یا بریده‌گویی‌های انسانی محتضر مقایسه می‌کند. لویی که خود در آشویتس سعی کرده به این وراجی‌های نامفهوم گوش دهد، از کودکی سه ساله در آشویتس حرف می‌زند که هیچکس زبانی برای سخن گفتن به او نیاموخته بود اما در لحظاتی خاص سعی می کرد کلمه‌ای نامفهوم را ادا و تکرار کند. لوی می‌گوید این همان شکاف و نازبانی و ناممکنی شهادت دادن است که مانند هذیان، یا آخرین جملات فردی محتضر نمود پیدا می‌کند و باید در ادبیات و شهادت دادن بر فجایع نیز بر این وحشت آشتی‌ناپذیر (به تعبیر مارکوزه) تاکید شود.

آنانکه در چشم گورگون نگریستند

در ادبیات آشویتس از کسانی نام برده می‌شود که با نام «تسلیم شده» شناخته می‌شوند. پریمو لوی می‌گوید در مورد این افراد تشخیص آنکه زنده هستند یا مرده کار سختی است، گویی آنان مرده‌هایی متحرک هستند که به ناانسان بدل شده‌اند. فکر و اندیشه‌ای ندارند، و با نگاه‌هایی خیره و پیکرهایی خمیده (رکوع‌ مانند) و نزار به راه خود ادامه می‌دهند، حفره‌ی چشمان آنها از هر چیزی حتی مرگ خالیست. اینجا جاییست که آشویتس به مقصود و غایت نهایی خود می‌رسد و انسان را به ناانسان بدل می‌کند. تبدیل یک انسان به کسی که هیچگونه درک، شناخت و آگاهی درستی از وضعیت خود ندارد. رسیدن به مرحله‌ی تسلیم‌ شده بزرگترین ترس هر زندانی بود و به این دلیل، اغلب زندانیان از تسلیم شدگان دوری می‌جستند زیرا از بازشناختن تصویر آینده‌ی خویش در آینه‌ی پیکر تسلیم‌شدگان می‌ترسیدند.

اما این تنها زنده بودنِ تسلیم‌شدگان نیست که به ورطه‌ی هولناک از دست رفتنِ عزت نفس و افول مقام انسانیت سقوط می کند؛ در آشویتس نه تنها زندگی که مرگ نیز نیز منزلت خود را از دست می‌دهد و کشته‌شدگان مانند خروجیان یک کارخانه‌ی تولید اجساد، مرگشان به امری «پیش‌پاافتاده، بوروکراتیک، و روزمره» بدل می‌شود.

زنده‌ام، پس گناهکارم!

عقب بایستید، مرا تنها بگذارید، آدم‌های در اعماق.

بروید پی کارتان. من حق کسی را نخورده ام.

نان کسی را نبریده‌ام.

هیچکس به جای من نمرده است. هیچکس.

به دنیای مِه آلودِ خودتان برگردید.

تقصیر من نیست که زنده‌ام

و نفس می‌کشم

می‌خورم، می‌آشامم، می‌خوابم

و جامه بر تن می‌کنم

بسیاری از کسانی که از اردوگاه‌های مرگ جان به در بردند و بازمانده لقب گرفتند در خواب و رویاها و حتی زندگی روزمره‌ی خود با نوعی حس شرم و گناه روبرو هستند. شرم از حس زنده بودن در برابر تسلیم‌شدگان و غرق‌شدگانی که از دست رفته‌اند. اینکه هر کدام از کسانی که در کوره‌ها سوختند و توسط کارخانه‌ی مرگ بلعیده شدند می‌توانستند آنها باشند اما بنا بر شانس، یا تقدیر آنها زنده‌ مانده‌اند و این برایشان باری از شرم و گناه به همراه دارد. حسی که خیلی غریبه نیست وقتی کسی یا کسانی را می‌بینیم که در جنایتی کشته می‌شوند و از خود و زنده بودنمان، از اینکه زندگی را به روال گذشته ادامه می‌دهیم شرمنده و دچار حس عذاب وجدان می‌شویم. این شرم اما برای بازماندگان آشویتس از جنس دیگری است:

من اینجا هستم چون دوستی، آشنایی، شخص ناشناخته‌ای به جای من مرده است. آیا تک تک ما که بازگشتیم با یک جور حس گناه سر نمی‌کنیم؟ احساساتی که جلادان ما به ندرت احساس می‌کنند. من زندگی میکنم، چون دیگران به جای من مرده‌اند؟

کتاب جورجو آگامبن در خلال بررسی‌هایی که از خاطرات و تجربیات بازماندگان آشویتس مطرح می‌کند، آشویتس و مفاهیم آن را از دیدگاه اخلاقیات و فلسفه نیز بررسی می‌کند، و حتی با ورود به حیطه‌ی زبان‌شناسی برای ریشه‌شناسی خاستگاه لغوی هر کلمه می‌کوشد معنای بنیادین آن، و سیر تحولی که آن کلمه را وارد این متن و فضا کرده است بررسی کند. شاید امروز که به گذشته مینگریم آشویتس و اردوگاه‌های کار اجباری و کوره‌های آدم‌سوزی آنچنان بعید و دور به نظر برسند که باور نکنیم آشویتس هنوز تمام نشده است. آشویتس اما هنوز به اشکال مختلفی جریان دارد و تا زمانی که که از این تکرار باز نایستند باید به نام ناممکنی شهادت دادن و نازبانی بیان بر آن شهادت داد و از آن گفت و نوشت.

دسته بندی شده در: