در سال ۱۹۶۵، نمایشنامه‌ی فوق‌العاده‌ای به نام «ملاقات بانوی سالخورده» اثر نمایشنامه‌نویس سوئیسی، فریدریش دورنمات به روی صحنه رفت. نمایشنامه‌ای که می‌خواست بی‌تفاوتی، فساد و غیرمنصفانه بودن جامعه‌ی بعد از جنگ جهانی دوم را به تصویر بکشد. جامعه‌ای که در آن، می‌توان عدالت را به حق یا ناحق خرید. این نمایش‌نامه درواقع ماجرای زنی به نام کلر زاخاناسیان را به تصویر می‌کشد که در دوران جوانی، در شهری فقیر و دورافتاده زندگی می‌کرد. او که دختر جوانی بود، مورد سواستفاده‌ی معشوقش قرار می‌گیرد و از او باردار می‌شود. ولی هرکاری می‌کند، نمی‌تواند اثبات کند که او مسئول این قضیه بوده است؛ چرا که آن مرد، با پیشنهاد رشوه، چند شاهد خریده و در دادگاه ادعا می‌کند که کلر، یک فاحشه است و با مردهای زیادی خوابیده است.

کلر پس از آن، با رسوایی از شهر خارج می‌شود و زمانی که به خاطر ازدواج با مردهای پولدار به ثروت زیادی دست پیدا کرده بود، در میانسالی به شهرش بازمی‌گردد. شهر او حالا در فساد، بدهی و بدبختی غرق شده است. پس او در ازای قتل مردی که در جوانی بد نامش کرده، پیشنهادی یک میلیارد دلاری به شهردار می‌دهد. این داستان در واقع، داستان شکست انسان‌ها در برابر ثروت، فشار مردم در فقر نامتناهی و بی‌عدالتی جامعه را به تصویر می‌کشد. یک بی‌قانونی تمام عیار که با نام عدالت، در قانون اساسی جا خوش کرده است و خود را به راحتی به پول می‌بازد. در ادامه گفتاوردی زیبا از این نمایش‌نامه را خواهیم خواند.

شهردار: هر کس که از صمیم قلب خواهان اجرای عدالته، دست خودشو بلند کنه.

همگی به استثنای ایل دست‌های خود را بلند می‌کنند.

گوینده‌ی رادیو: سکوت مقدسی سالن تئاتر و فراگرفته. همه دست‌های خود رو بلند کردن. مثل اینه که برای ساختن یک دنیای عادل‌تر و بهتر، همه با اتحاد مهیب و استواری هم قسم شدن. فقط پیرمرده که از شدت خوشحالی بدون کوچک‌ترین حرکت در جای خود نشسته باقی مونده. او به هدف خودش رسیده. به وسیله‌ی نیکوکاری دوست سابق خودش، جامعه‌ایو خوشبخت و سعادتمند کرده است.
شهردار: مرحمتی خانم زاخاناسیان به اتفاق آرا پذیرفته شد. اما نه به خاطر پول.
جمعیت: نه به خاطر پول.
شهردار: بلکه به خاطر عدالت.
جمعیت: بلکه به خاطر عدالت.
شهردار: و به امر وجدان.
جمعیت: و به امر وجدان.
شهردار: چون اگر ما در میان خود جنایتی را نادیده انگاریم، دیگر نمی‌توانیم زنده بمانیم.
کلر زاخاناسیان: چک!

 یک برگ کاغذ به شهردار می‌دهد و با پیشخدمت خارج می‌شود.

از وقتی که پرده‌ی دوم نمایش شروع می‌شود لباس‌های پاکیزه‌تر و بهتری به تن مردم دیده می‌شود و حاکی از این است که روز به روز وضع زندگانی آنان بهتر می‌شود. این تغییر وضع در ابتدا کند و آهسته است ولی به مرور چشم‌گیرتر انجام می‌گیرد. دکور نمایش هم رفته رفته بیش‌تر جلب توجه می‌کند. به نظر می‌رسد که اجتماعی به نردبان ترقی پاگذاشته است. مثل اینکه محل ماجرا از یک ناحیه‌ی فقیر نشین و فلاکت زده، به طور نامحسوس به یک شهر مدرن و زیبا منتقل شده باشد. دنیای ماتم زده و مخروبه‌ی سابق حالا دیگر به ثروت رسیده و در کام یک به اصطلاح Happy-End جهانی فرو می‌رود.

دسته بندی شده در: