همانطور که از آثار «ارنست همینگوی» انتظار می‌رود، در رمان «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید»، باز هم با کاراکترهایی روبه‌رو هستیم که معصومیت روحی یا جسمی خود را در جنگ از دست می‌دهند و به عبارتی، انسان‌زدایی می‌شوند. در این رمان هر کلمه بیان‌گر مفهوم و منظور خاصی است و نویسنده با دقت بسیار زیاد بر کلمات، عبارات و جزئیات، افکار آشفته و ذهن بهم ریخته‌ی کاراکترها را که قربانی جنگ شده‌اند، به تصویر می‌کشد.

در حقیقت، هنگامی که رمان «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» در سال ۱۹۴۰ منتشر شد، جنگ داخلی اسپانیا داشت به به یک جنگ جهانی تبدیل می‌شد. بعد از انتشار و خواندن این رمان، عده‌ای شخصیت‌پردازی پیچیده‌ی ارنست همینگوی را تحسین می‌کردند و عده‌ای دیگر نیز آن را نقد می‌کردند. چراکه منتقدان معتقد بودند که همینگوی، به حد کافی راجع به جنگ و درگیری داخلی حرف نزده و حواس خود را به ماجراهای پوچ عاشقانه معطوف کرده است. البته این روزها،‌ با شناخت کافی که از همینگوی داریم، به خوبی درک می‌کنیم که قصد او از پدید آوردن این ماجراهای عاشقانه‌ی بی‌روح و ماشینی چیست. قبل از اینکه تحلیل کتاب را شروع کنیم، بیایید به طور مختصر با ارنست همینگوی و آثار او آشنا شویم.

ارنست همینگوی

ارنست میلر همینگوی نویسنده‌ی معاصر آمریکایی است که در سال ۱۸۹۹ به دنیا آمد و به خاطر قلم برجسته و منحصر به فرد خود، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی نیز شده است. او در حقیقت، یکی از پایه‌گذاران سبک وقایع‌نگاری ادبی شناخته می‌شود. قلم او آنقدر جذاب و خاص است که در عرصه‌ی ادبیات، به عنوان «پدر ادبیات مدرن» از او یاد می‌کنند. از آثار او به طور کلی می‌توان به «سه داستان و ده شعر»، «در زمان ما»، «مردان بدون زنان»، «برنده هیچ نمی‌برد»، «خورشید همچنان می‌دمد»، «وداع با اسلحه»،‌ «داشتن و نداشتن»، «برف‌های کلیمانجارو» و… اشاره کرد. همینگوی در سال ۱۹۶۱ چشم از جهان فرو بست.

خلاصه‌ای از رمان

این رمان طی چهار روز اتفاق میفتد. چهار روز که در هزاران کلمه بسط داده شده و حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. ماجرا با رابرت جردن آغاز می‌شود. او یک داوطلب جوان آمریکایی است که در جنگ داخلی اسپانیا برای جمهوری خواهان می‌جنگد. جمهوری‌خواهان در حقیقت کسانی هستند که برای آزادی، دموکراسی و مردم عادی می‌جنگند. او با مرور خاطراتش به ما اطلاع می‌دهد که برای یک حمله‌ی غافلگیرانه به نیروهای فاشیست، در مدت سه روز وقت دارد که یک پل را منفجر کند. فاشیست‌ها در حقیقت دیکتاتورهای نظامی و مالکان ثروتمند را به عوام ترجیح می‌دهند. طبق گفته‌های جردن، نباید به فاشیست‌ها اجازه داده شود تا از پل برای حمله استفاده کنند. پس رابرت جردن (با دو بسته‌ی بزرگ مواد منفجره) مامور شده تا آن پل را از بین ببرد. اما او به کمک چند نیروی دیگر نیز نیاز دارد. زیرا دو پست نگهبانی در دو طرف پل وجود دارد.

در این منطقه، راهنمای او آنسلمو است که او را با پابلو، یک رهبر چریکی خرسنگ که اساساً رئیس این مناطق است، آشنا می‌کند. پابلو چندان مشتاق کمک به رابرت جردن نیست و به نظر می‌رسد که آدم غیر قابل اعتمادی است. اما سرانجام موافقت می‌کند و رابرت جردن را به مخفیگاه غار خود بازمی‌گرداند. در آنجا رابرت با برخی از هم‌گروهی‌های پابلو، به ویژه ماریا، ملاقات می‌کند. آن‌ها نیز فوراً به هم علاقه‌مند می‌شوند. در نهایت، پس از اجرای نقشه هنگام فرار زخمی می‌شود و مجبور است بقیه‌ی هم‌گروهی‌ها از جمله ماریا را تشویق به فرار کند و خودش تنها بماند. چرا که ممکن است سرعت حرکت آن‌ها را نیز پایین بیاورد. پس برای اینکه برای رفیق‌های خود وقت بیشتری بخرد، در کمین فاشیست‌ها منتظر می‌ماند و همانجا کتاب به پایان می‌رسد.

 

زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید

زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آید

ناشر : نگاه
مترجم : رحیم نامور
قیمت : ۱۳۹,۵۰۰۱۵۵,۰۰۰ تومان

انسان زدایی، دغدغه‌ی همینگوی

در این رمان، درست همانند «وداع با اسلحه»، کاراکترها درگیر از دست رفتن معصومیت خود هستند. خوآکین پدر و مادر خود را از بچگی از دست می‌دهد و مجبور می‌شود که زود بزرگ شود. این درحالی است که ماریا، وقتی توسط گروهی از سربازان فاشیست مورد تجاوز قرار می‌گیرد، معصومیت جسمی خود را از دست می‌دهد. در حقیقت این رمان راجع به هزینه‌های گزافی که افراد در جنگ می‌پردازند صحبت می‌کند.

رابرت جردن در ابتدا با آرمان‌های جمهوری‌خواهان و موافق است و راجع به آن‌ها با اطمینان کامل صحبت می‌کند. اما رفته‌رفته دوبه‌شک می‌شود. پس از تجربه‌ی حضور در جنگ، او راجع به آرمان‌های جمهوری‌خواهان بدبین می‌شود و بسیاری از آرمان‌‌گرایی‌های اولیه‌ی خود را از دست می‌دهد. در جنگ، برنده یا بازنده‌ای وجود ندارد. قربانیان و متجاوزان هر دو معصومیت خود را از دست می‌دهند. کسانی که در زادگاه پابلو، در قتل عام فاشیست‌ها شرکت می‌کنند، باید با وحشیگری درونی خود روبرو شوند. آنسلمو باید انزجار خود از کشتن انسان‌ها را سرکوب کند و ستوان براندو باید انزجار خود را از بریدن سر از اجساد نادیده بگیرد. جنگ حتی معصومیت افرادی را که به طور مستقیم درگیر آن نیستند را نیز از بین می‌برد. گرچه این رمان از نظر مباحث فمینیستی نیز مورد نقد قرار گرفته است، اما تحلیل ساختاری آن به‌جاتر است و می‌تواند به درک کامل‌تر رمان کمک کند.

تحلیل ساختاری و زبان‌شناسی رمان

بسیاری از منتقدان اشاره کرده‌اند که زبان همینگوی در این رمان، از نقاط ضعف قلم او محسوب می‌شود. اما هدف او این بود که با استفاده از لحن صمیمی و گرم  جردن و همچنین استفاده از اصطلاحات بومی مبارزان اسپانیایی پیام خود را بهتر و راحت‌تر به مخاطب منتقل کند. تلاش‌های همینگوی برای همراه‌سازی روح یک ملت با کتاب واقعا ستودنی است. چرا که علی‌‌رغم هر گونه ضعف در سبک، تضاد افکار رابرت (به زبان انگلیسی) با زبانی که استفاده می‌کند (اسپانیایی)، می‌تواند تضاد فرهنگی را به خوبی نشان دهد.

همچنین، در مکالمات جردن و ماریا، آنسلمو و فرناندو و پیلار و آگوستین تضاد زبانی وجود دارد. اگرچه این تضاد در نسخه‌ی اصلی کتاب کاملا مشهود است و در نسخه‌های ترجمه شده خود را نشان نمی‌دهد. متاسفانه‌ نسخه‌ی ترجمه‌ی شده‌ی کتاب توسط «رحیم نامور»، به خودی خود اصلا ملموس و روا نیست و کلمات آنقدر عجیب‌غریب و نابجا هستند که زیبایی و زحمت نویسنده را به کلی به باد داده است. اما اگر نسخه‌ی اصلی کتاب خوانده شود، نبوغ همینگوی در بازی زبانی به خوبی دیده می‌شود و امکان تحلیل کار از دیدگاه ساختارگرا و پساساختارگرا آسان‌تر می‌شود.

رابطه‌ی جردن و ماریا رابطه‌ای عاشقانه است، رابطه‌ی بین جردن و آنسلمو محترمانه است. فرناندو، نماینده‌ی اسپانیایی با وقاری است که از روی ادب و فرهنگ بومی خود صحبت می‌کند. دیالوگ‌های مربوط به این چهار نفر، هر یک بازتاب فرهنگی خود را دارد و مضامین مختلفی را نشان می‌دهد که متاسفانه در ترجمه‌ی فارسی، هیچ یک از آن‌ها به خوبی نشان داده نشده و از یک شاهکار ادبی، اثری معمولی و ساده ساخته است. جردن به زبان اسپانیایی مسلط است و آن را روان بیان می‌کند. گرچه همچنان به زبان مادری خود فکر می‌کند. بنابراین، می‌توان به نوعی فردیت و تکبر او نسبت به شرق را به خوبی مشاهده کرد. او به نوعی انحراف خود از فرهنگ‌ها و ارزش‌های اسپانیایی را نشان می‌دهد و به نوعی آمریکایی بودن خود را تایید می‌کند. در حرف‌ها و افکار جردن، تضاد زبانی و دیدگاه دوگانه‌ی جالبی وجود دارد. این دوگانگی همچنین بیانگر فرهنگ‌های متنوع است. غالباً، افکار او بر تفاوت‌های زبانی، فرهنگی و روانی بین خود و چریک‌ها متمرکز است.

همچنین با اینکه زبان پیلار (همسر چریکی) صریح و مبتذل است، اما او می‌تواند هنگام صحبت راجع به تاریخ، گویا و با زیبایی بیان صحبت کند. بنابراین، او از مرگ فاشیست‌ها در دهکده‌ای که توسط چریک‌ها به تصرف درآمد صحبت می‌کند و همچنین ماجراهای عاشقانه‌ی خود در گذشته را بیان می‌کند. با این حال، هنگامی که به زمان حال بازمی‌گردد، رهبری خود را با استفاده از زبانی تند و تهاجمی نشان می‌دهد و با فحاشی آن را ثابت می‌کند. کلماتی که اغلب در کل کتاب تکرار می‌شوند کلماتی هستند که نگرش‌ها، احساسات و ارزش‌های مهم را منتقل می‌کنند. برای تأکید آن‌ها، همینگوی معمولاً آن‌ها را به زبان اسپانیایی بیان می‌کند. جردن از ماریا به عنوان «گواپا»ی خود یاد می‌کند. اصطلاحی برای ابراز عشق و یادآوری جنبه‌ی نرم‌تر طبیعت انسان استفاده می‌شود. در اشاره به شجاعت (یا فقدان آن) مردان به « les cojones» اشاره می‌کنند که نشانگر شجاعت در یک مرد است. «قلاده» یا ترسو به طور مداوم مورد استفاده قرار می‌گیرد و نمایانگر مردی است که شهامت جنگیدن برای کشورش را ندارد. درست مثل پدربزرگ رابرت که بالاخره خودکشی می‌کند و این دنیای ماشینی را برای او به ارث می‌گذارد.

در ستوان بلاندو کاتولیک، تضادی در او هنگام استفاده از سخنان زشت و بیان اعتقادات مذهبی وجود دارد. او مانند مردان دیگر از فحاشی برای تقویت مردانگی و حتی شجاعت بخشیدن به آن‌ها استفاده می‌کند. ماریا غالباً به اختلافات فرهنگی بین خود و جردن اشاره می‌کند و به دلیل آن‌ها خود را فروتر می‌پندارد. ماریا از او می‌پرسد که «آیا از من خجالت نمی‌کشی؟». خود جردن نیز اسپانیایی‌ها را وحشی می‌داند. او به این فکر می‌کند که آن‌ها چطور به ماریا تجاوز کرده‌اند و اینکه «خوک‌های خیانتکار» همیشه بر کشور حاکم بوده‌اند. حتی وقتی قدرت به مردم تحویل داده می‌شود.

با این حال، او همچنین باید به یاد داشته باشد که اسپانیایی‌ها از بهترین افراد جهان هستند و برای دفاع از کشور خود، خیلی خوب می‌جنگند. سرانجام، او به این نتیجه می‌رسد که کسی قادر به درک اسپانیایی‌ها نیست. حتی در میان گروه چریکی نیز کسانی هستند که به آن‌ها اعتماد ندارد، کسانی که برای آن‌ها هیچ ارزشی قائل‌ نیست (مرد کولی) و کسانی که برای آن‌ها ارزش و احترام زیادی قائل است (پابلو). همه، علی رغم ملیت مشترک، از زمینه‌های فرهنگی مختلفی هستند. آنسلمو نماینده‌ی فرهنگ با ثبات‌تر و باعزت‌تری است. در حالی که کولی نماینده‌ی فرهنگی است که ارزش‌های خاصی به اشتراک نمی‌گذارد. او فقط برای خونریزی می‌جنگد.

رابرت فکر می‌کرد این مرد کولی به درد جنگ نمی‌خورد و هیچ شم سیاسی ندارد. نظم و دیسیپلین برای او و هزاران نفر مثل او که در جنگ شرکت می‌کنند، به کلی بی‌معنی است. آدم‌های ساده‌ای هستند و در جنگ نمی‌توان به آن‌ها متکی بود. جهل‌شان، بی‌خبری‌شان و عدم لیاقت‌شان، همه مولود فساد دستگاه‌های عریض و طویلی است که طی قرن‌ها بر این ملت ناتوان و بینوا حکومت کرده است.

رمان «زنگ‌ها برای چه کسی به صدا در می‌آیند»، با شیفت‌های مختلف گفتاری و تغییر در الگوهای زبانی، تغییرات فرهنگی را به تصویر می‌کشد.

مقایسه‌ی دو شخصیت فردریک هنری و رابرت جردن

همانطور که گفتیم، ارنست همینگوی دو رمان «وداع با اسلحه» و «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» راجع به انسان زدایی قربانیان جنگ صحبت می‌کند. در شخصیت‌های رابرت جردن و فردریک هنری (از رمان وداع با اسلحه)، ارنست همینگوی نمونه‌هایی از شورش وجودی را برای ما فراهم آورده است. مردانی که سیستم‌ ارزشی را که از خارج به آن‌ها اعمال شده رد می‌کنند. در هر دو رمان، کسانی که به ایده‌آل‌های فکری خود پایبند هستند، در اقلیت قرار دارد و وجود آن‌ها برای اکثریت افرادی که دیگری را دنبال می‌کنند غیر قابل تحمل است. این مفهوم با خوانش افکار و بیان هر دو شخصیت کاملا ملموس است.

جردن و هنری هر دو به نوعی از آرمان‌های تعریف شده فاصله می‌گیرند. جردن ابتدا با جمهوری‌خواهان موافق بود، ولی رفته رفته نسبت به آن‌ها بدبین می‌شود. هنری نیز ابتدا در جنگ شرکت می‌کرد اما پس از آن، فراری شد. در هر دو مورد، متوجه می‌شویم که قهرمان داستان همینگوی خود را از بقیه متمایز می‌کند و در تلاش برای رسیدن به یک زندگی مناسب و معقول است. همانطور که هنری پس از عقب نشینی از کاپورتو گفت: «من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای باشکوه جلالی نداشتند»؛ جردن نیز در درون خود علتی پیدا می‌کند که به آن اهمیت بیشتری می‌دهد. او با خود می‌گوید: «نه شما و نه این پیرمرد چیزی نیستید، شما ابزاری برای انجام وظایف خودتان هستید، شما فقط یک کار دارید و باید آن را انجام دهید.»

این خروج از مسیر مشترک روی هنری و جردن تاثیرات زیادی دارد. جردن خود را مجبور به آدم کشی می‌کند، گرچه «او هرگز با لذت آدم نمی‌کشد، بلکه همیشه با اکراه آدم می‌کشد.» او در حقیقت، مرد عمل است که هنوز با روحیه‌ی غیرکمونیستی خودش دست و پنجه نرم می‌کند. درگیری دیگری که در ذهن جردن وجود دارد این است که «او عاشق ماریا است، حتی اگر  در جامعه چیزی به نام عشق وجود نداشته باشد.» هم برای هنری و هم برای جردن پایان تلخی وجود دارد. زیرا نیروهایی که این قهرمانان شورشی با آن‌ها روبرو می‌شوند، آنقدر زیاد هستند که نمی‌توانند بر آن‌ها غلبه کنند. برای جردن که با نیروهای وفادار علیه فاشیست‌ها می‌جنگد، شواهدی تاریخی برای توجیه وجود دارد. زیرا فاشیست‌ها هنوز اسپانیا را کنترل می‌کنند. در مورد هنری، اوضاع کمی پیچیده‌تر است. با خواندن ماجراها و افکار او، در می‌یابیم که مخالفت وی با مردانی که «به عدالت بی‌رحمانه‌ای ارادت دارند که بی درنگ اقدام به قتل می‌کنند» به انزوای نهایی او کمک می‌کند.

در جردن و هنری این نگرش را پیدا می‌کنیم که «بهتر است ایستاده بمیرید تا اینکه خمیده زندگی کنید.» جردن این را با مرگ شجاعانه‌ی خود در جنگ نشان می‌دهد. انتخاب هوشمندانه‌ی او به جای فرار از مرگ، می‌تواند این نگرش او را برجسته‌تر سازد. در مورد هنری، این نگرش کمی کمرنگ‌تر است. اما هنری سعی نمی‌کند که از خطر فرار کند. او در واقع پس از فرار، بیش از پیش تهدید می‌شود. تنها کاری که می‌خواهد انجام دهد، دیدن کاترین است. ارزش زندگی لحظه‌ای برای او از سرنوشت و آینده‌اش مهم‌تر است و در این نگرش ما تمایز وجودی او را می‌بینیم. بعداً، وقتی هنری برای اولین بار پسرش را دید، اعتراف کرد که هیچ احساسی از پدر بودن ندارد و به آینده فکر نمی‌کند، بلکه بیشتر درگیر دلبستگی فعلی خود به همسرش است. شجاعان و قهرمانان کارهای همینگوی نه یک بار بلکه شاید هزار بار می‌میرند. زیرا آن‌ها درگیر یک مبارزه‌ی مداوم بین آنچه برای خود می‌خواهند و آنچه جامعه از آن‌ها انتظار دارد، هستند.

اگرچه دو شخصیت «هنری» و «جردن» تفاوت‌های ذهنی زیادی با یکدیگر دارند، اما نگرش در هر دو شخصیت اصلی این است که وفاداری به سبک زندگی خود مهم‌تر از تلاش برای تبعیت از دیگران و پیروزی در یک نبرد بی فایده است. پایان این دو کاراکتر، گرچه غم‌انگیز است، اما در واقع ارزیابی فلسفی آن دشوار است. زیرا فقط شخصیت‌ها می‌توانند از موفقیت خود با خبر شوند. به طور کلی، رمان «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند» نه تنها یک رمان داستانی است، بلکه درک متفاوتی از فرهنگ اسپانیایی‌ و تاثیر جنگ بر افراد را به مخاطب منتقل می‌کند. شخصیت‌پردازی بی‌نظیر، بازی با زبان و اصطلاحات و استفاده از نماد‌های مختلف، از این رمان اثری خواندنی و باارزش می‌سازد. پس خواندن آن را به تمام مخاطب‌ها توصیه می‌کنیم. 

دسته بندی شده در: