– عجیب است، ارباب… خیلی عجیب است، آن‌قدر که مرا گیج کرده! این همه تبهکاری، این همه دزدی و کشت‌وکشتار که ما شورشیان مرتکب شده‌ایم به آمدن شاهزاده ژرژ به یونان و به آزادی منجر شده است!
با چشمان دریده از حیرت نگاهم کرد و زمزمه‌کنان باز گفت:
– این خودش معمایی است، معمایی بزرگ! پس برای این‌که آزادی به این دنیا بیاید این همه جنایت و تبهکاری لازم است؟ من اگر بخواهم تمام آن کثافت‌کاری‌ها و آدم‌کشی‌هایی را که مرتکب شده‌ایم برای تو شرح دهم مو بر کله‌ات سیخ خواهد شد. با این حال نتیجه‌ی همه‌ی آن کارها چه شده است؟ آزادی! خدا به جای این‌که ما را با صاعقه‌ی خودش بسوزاند به ما آزادی داده است؛ به‌راستی که من از این کار هیچ سر درنمی‌آورم! و چنان به من نگاه کرد که انگار کمک می‌طلبد. معلوم بود که این مسئله خیلی گیجش کرده است و او قادر نیست به کنه آن پی ببرد.
مضطربانه پرسید:
– تو ارباب، تو چیزی از این قضیه می‌فهمی؟
من چه را بفهمم؟ به او چه بگویم؟ یا آن‌چه ما خدا می‌نامیم وجود ندارد، و یا آن‌چه به قول ما جنایت و تبهکاری نامیده می‌شود، برای مبارزه و برای آزادی دنیا ضروری است. می‌کوشیدم عبارت ساده‌تری برای توضیح دادن به زوربا پیدا کنم. گفتم:
– چگونه گل در کود و کثافت ریشه می‌دواند و می‌روید؟ حال فرض کن، زوربا، کود و کثافت همان آدم است و گل همان آزادی.
زوربا با مشت به روی میز کوبید و گفت:
پس دانه چه؟ برای این‌که گلی سبز بشود دانه‌ی آن لازم است. چه‌کسی چنین دانه‌ای را در درون کثیف ما گذاشته است؟ و چرا این دانه با نیکی و درستکاری رشد نمی‌کند؟ چرا برای روییدن آن خون و کثافت لازم است؟

 «زوربای یونانی» را می‌توان در کنار رگه‌هایی از اگزیستانسیالیسم به‌درستی بیانیه‌ای برای مفاهیمی چون «بی‌خیالی» و «غم دنیا نخوردن» به‌شمار آورد. نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده‌ی کتاب با خلق دو شخصیتی که از لحاظ جهان‌بینی در مقابل هم قرار دارند، سعی در پیروز کردن فلسفه‌ی اصلی خود می‌کند. این همان فلسفه‌ی خیام است که می‌گوید:

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

زوربای یونانی برای همه‌ی کسانی که می‌خواهند کمی از این اوضاع و احوال آشفته فراغت پیدا کنند توصیه می‌شود؛ همه‌ی آن‌هایی که از انواع و اقسام فشارهای روحی و ذهنی خسته شده و به تنگ آمده‌اند، کسانی که در زندگی روزمره و جاری‌شان اسیر سرعت بالای دنیای امروزی شده‌اند و هر چه می‌دوند باز به آن سرعت لازم نمی‌رسند. همه و همه می‌توانند با مطالعه‌ی این کتاب کمی از فلسفه‌ی «بی‌خیالی» بهره‌مند شده و هرچند برای مدتی کوتاه، به آرامش فکری خوبی برسند. کازانتزاکیس این اثر را در سال ۱۹۴۶ میلادی به زبان یونانی منتشر کرد. این کتاب در ایران با ترجمه‌های زیادی به چاپ رسیده است اما منتقدان و خوانندگان بسیاری ترجمه‌ی محمد قاضی به کوشش انتشارات خوارزمی را بهترین آن‌ها می‌دانند. هم‌چنین از این کتاب فیلمی با همین عنوان در سال ۱۹۶۴ به کارگردانی مایکل کاکویانیس ساخته شد.

دسته بندی شده در: