غزلیات حافظ یکی از بهترین منابع برای آشنایی با تاریخ است؛ نه فقط تاریخ ایران، بلکه تاریخ فرهنگ و زبان فارسی. ما با خواندن اشعار این عارف بزرگ، هم لذت می‌بریم و هم می‌توانیم تاحدودی با پیشینه‌ی فرهنگی و تاریخی خودمان آشنا بشویم. شاید دیده باشید که در فیلم‌های هالیوودی، چقدر همه‌ به تاریخ شکل‌گیری ایالات متحده مسلط‌اند و به داشتن شخصیت‌هایی مثل لینکلن و فرانکلین افتخار می‌کنند! جدا از جنبه‌ی تبلیغاتی، ماهم اگر تاریخ فرهنگ و زبانمان را بشناسیم، قطعاً به بزرگان ادبیات علاقه‌مند می‌شویم و به داشتن آن‌ها افتخار می‌کنیم؛ به‌مراتب خیلی بیشتر از افرادی مثل لینکلن و فرانکلین. شعر حافظ یکی از همین منابع است. وقتی آن را ورق می‌زنم، باور نمی‌کنم که یک انسان یک‌بار زندگی کرده باشد و این‌همه غزل گفته باشد! نمونه‌های حجیم‌تر از دیوان حافظ زیاد است، اما شعرهایی با این کیفیت که بعد از چندین قرن هنوز کسی مثل آن‌ها را ندیده… کم‌نظیر است. امروز می‌خواهیم یکی از همین غزل‌های حافظ را بخوانیم.

دیوان حافظ شیرازی همرا با متن کامل فالنامه حافظ

دیوان حافظ شیرازی همرا با متن کامل فالنامه حافظ

ناشر : پیام عدالت

در این غزل مثل همیشه تمرکز حافظ روی مفهوم عشق است؛ اما اشاراتی که به‌طور غیرمستقیم به مفاهیم فلسفی و اجتماعی دارد نیز، جذابیت آن را دوچندان می‌کند. حافظ زبان شعر خود را از استادش، خواجوی کرمانی، الهام گرفته و هرچند شعرهای این دو شاعر بسیار به‌هم شبیه است، اما تفاوت‌ها آشکار است. حافظ استاد مسلّم استفاده از واژه‌هاست و هرچند هم تکراری باشد، برای او فرقی نمی‌کند. جالب است که او، برخلاف سعدی که یک جهان‌گرد بود، تمام عمرش را در شیراز گذراند؛ با این حال هرگز دچار تکرار در شعرهایش نشد. مفاهیم عرفانی و فلسفی در شعر حافظ با استفاده از ساده‌ترین واژه‌ها و مفاهیم به خواننده القا می‌شود. اما حتی همین مفاهیم ساده هم به قم هنرمندانه‌ی او با بهترین کارکرد ممکن در هر بیت جای می‌گیرند و ارزش ادبی شعر او را بالا می‌برند. حالا بعد از ششصد سال، شعر حافظ و بزرگانی مثل او هنوز در مباحث علمی و ادبی مورد توجه است و پژوهش‌ها برای رسیدن به شناخت بیشتر نسبت به آن‌ها، ادامه دارد. غزل زیر یکی از بهترین اشعاری‌ست که حافظ در چند دهه شاعری سرود؛ شعری که در آن به چندین منبع بیرونی ارجاع داده شده و بداعت‌های زیادی را نسبت به شعر زمانه‌ی خود، دربر دارد.

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

دسته بندی شده در:

برچسب ها: