برای به دست آوردن پول، تا کجا پیش می‌روید؟ برای آن‌که عدالت اجرا شود، حاضر به قربانی کردن چه چیزهایی هستید؟ اگر در حق شما جفا شود، چگونه انتقام می‌گیرید؟ ‌به طور کلی، طرف چه چیزی هستید؟ پول؟ یا انسانیت؟ در نمایش‌نامه‌ی «ملاقات بانوی سالخورده»، ما با مضامینی چون فساد عدالت، دموکراسی ناکارآمد، فقر بی‌حد و حصر، اروپای ماتریالیست و… طرف هستیم. نمایش‌نامه‌ای که می‌تواند با هر مخاطبی از هر گوشه‌ از جهان، ارتباط برقرار کند. اما قبل از آن‌که به تحلیل این نمایش‌نامه بپردازیم، بیایید کمی با نویسنده‌ی آن آشنا شویم.

فریدریش دورنمات

فریدریش دورنمات نمایش‌نامه‌نویس و رمان‌نویس سوئیسی‌ست که در سال ۱۹۲۱ به دنیا آمد. آثار او معمولا مسائل مختلفی از جامعه را مورد نقد قرار می‌دهد. از جمله آثار او می‌توان به فیزیکدان‌ها، میداس، مجموعه‌ی نامرئی، سوءظن، قاضی و جلادش، قول، عدالت، جست و جو، ازدواج آقای می‌‌سی‌سی‌پی، ملاقات بانوی سالخورده، غروب روزهای آخر پاییز و پنچری، رمولوس کبیر و… اشاره کرد.

ملاقات بانوی سالخورده

ملاقات بانوی سالخورده

ناشر : قطره
قیمت : ۱۱۷,۰۰۰۱۳۰,۰۰۰ تومان

خلاصه‌ی کوتاهی از داستان

کلر زاخاناسیان زن بسیار ثروتمندی است که ثروت خود را از ازدواج با مردی میلیاردر به دست آورده است. او که در جوانی، در شهری دورافتاده زندگی می‌کرد، مورد سوءاستفاده‌ی مردی به نام آلفرد ایل قرار گرفته بود و از او باردار شده بود. اما به خاطر فساد دستگاه قضایی و شهادت دروغ، نتوانست جرم آلفرد را اثبات کند. پس از گذشت سال‌ها، او در قالب زنی سالخورده و ثروتمند به آن شهر بازمی‌گردد. شهری که برای نجات به ثروتش نیاز دارد. کلر برای اهداء ثروتش به آن شهر، یک شرط می‌گذارد و آن هم این است که مردم، معشوق سابق او را بکشند. تنها در صورت برآورده شدن این شرط، کلر به مردم شهر یک میلیارد دلار اعطاء می‌کند. مردم و شهردار ابتدا در مقابل این شرط او اعتراض می‌کنند؛ ولی کلر همچنان صبر می‌کند تا مردم، از شدت فقر با او هم‌نظر شوند و به اعمال قصاصی که او صادر کرده، کمک کنند.

پیش‌خدمت: همون‌طور که شنیدید خانم کلر زاخاناسیان یک میلیارد پیشنهاد می‌کنن و به جای اون عدالت می‌خوان. به عبارت دیگه: خانم زاخاناسیان به شما یک میلیارد پول می‌پردازند، به شرطی که شما اون بی‌عدالتیو که در گولن نسبت به ایشون شد، جبران کنید.

دست‌های آلوده به گناه

چارچوب فریبنده و ساده‌ی نمایشنامه فریدریش دورنمات که در سال ۱۹۵۶ نوشته شده است، عرصه‌ای را برای کاوش در طمع، دموکراسی، فساد و نظام مرد سالاری ایجاد می‌کند. دورنمات این نمایش‌نامه‌ را پس از جنگ جهانی دوم نوشت. او با نویسنده‌ی معاصر و همکار خود، ماکس فریش، در نسلی به رشد کرد که می‌خواستند ریا و خطاهای دنیایی را که در آن زندگی می‌کردند، آشکار کنند. سوئیس از وحشت جنگ در امان مانده بود اما صرفاً، با پرداخت یک هزینه‌ی گزاف به این امنیت و آرامش رسیده بود. امتناع سوئیسی‌ها از حمایت رژیم نازی، به معنای تمیز بودن دست آن‌ها نبود. شر درحالی شکوفا می‌شود که مردان (حتی مردان خوب)، کنار هم ایستاده و سود ببرند.

نمایشنامه‌ی دورنمات در این زمینه به بهترین وجه قابل درک است. این زاخاناسیان است که قتل را پیشنهاد می‌کند، اما مردم شهر خود را متقاعد می‌کنند که عدالت پیشنهادی او درست است و در پشت نقاب شرافتی دروغین پنهان می‌شوند. مشهورترین نمایشنامه‌ی ماکس فریش، آندورا (۱۹۶۱) نیز با همین مضمون پیش می‌رود. در این نمایشنامه، ریا و بی‌مهری اخلاقی و همچنین تعصب فرهنگی بررسی می‌شود. واقع در یک دهکده‌ی خیالی که آندورا نام دارد، قهرمان جوان یهودی قربانی قتل زنی از قبیله‌ی سیاه‌پوست‌ها می‌شود. با این‌که اهالی آندورا هم محلی خود را نمی‌کشند، اما اجازه می‌دهند که این اتفاق بیفتد. اهالی شهر دورنمات نیز شریک قتل ایل هستند، هرچند آن‌ها خود را مسئول آن نمی‌دانند. هر دو نمایشنامه‌نویس، خطرات، فساد، محافظت از خود و امتناع از موضع‌گیری را بررسی می‌کنند. نمایشنامه‌ی دورنمات، احساسات او را به خوبی در ادبیات پس از جنگ به نمایش کشید. چیزی که او «آخرین رقص نژاد سفید» می‌نامید. او سعی کرد به این نکته اشاره کند که هیچ‌کس در سوییس، بابت جنگ جهانی دوم احساس گناه نمی‌کند، هیچ‌کس احساس مسئولیت نمی‌کند. همه صرفاً اظهار دارند که نمی‌توانند برای این وضعیت کاری کنند، کمکی از دست هیچ کس بر نمی‌آید و هیچ سوئیسی قلبا دلش نمی‌خواست که جنگ شود. هیچ‌کس در ابتدا نمی‌خواست بیمار بمیرد، اما به هر حال این اتفاق میفتد.

عدالت، کالایی انعطاف‌پذیر

هسته‌ی اصلی این نمایشنامه، بحث در مورد معنای عدالت است که کمتر به عنوان یک فضیلت اخلاقی مطلق شناخته می‌شود. در دوره‌ی دورنمات، عدالت بیشتر حکم کالایی قابل انعطاف را دارد. کلر به دنبال عدالت برای حکم دادگاهی است که باعث شد او فاحشه شود و به خاطر فقر و بزرگ کردن یک بچه، روسپی‌گری کند. او خواهان انتقام از انکار پدری بیمار است. اما عدالت را می‌توان به معنای واقعی کلمه خرید. آلفرد ایل شاهدان خود را با قول آبجو رشوه داد تا بگویند که آن‌ها نیز با کلر خوابیده‌اند. سپس، زاخاناسیان با خریدن دادگستری که علیه او حکم داد، انتقام خود را می‌گیرد و از او  به عنوان خدمتکار شخصی خود استفاده می‌کند. عدالت فاسد و پرداخته شده، نقاب عمل نادرست می‌شود. در پایان نمایش، پس از رای‌گیری برای پذیرش پول، مردم شهر در پشت دیوار فضیلت دروغین پنهان می‌شوند و فقط به نام عدالت دست به اقدامی شرورانه می‌زنند.  نسخه دورنمات از دموکراسی در اینجا یک دید توخالی از قدرت مردم است، انتقادی از سیاستی که پس از ۱۹۴۵ برپا شد.

کوبی و لوبی

در این نمایشنامه، کوبی و لوبی یادآور مرز باریک انتقام و عدالت هستند. این دو شاهدهایی بودند که علیه کلر و به دروغ در دادگاه ایل شهادت داده بودند. او آن‌ها را اخته و کور کرد. سپس از آن‌ها به عنوان چشم و گوش خود در شهر استفاده کرد. این دو کاراکتر، درست مانند ترکیبی از چهره‌های یک اثر کلاسیک یونانی و شخصیت‌های یک تراژدی انتقام‌جویانه هستند. اولین حضور آن‌ها در صحنه ناخوشایند است، اما این احساس ناخوشایند، برطرف نمی‌شود. مخاطب نمی‌داند که باید به این دو کاراکتر بخندد یا برایشان دلسوزی کند. عدالت، خودش کور است. اما نابینایی، مجازاتی است که ادیپ، مظهر قهرمان تراژیک یونان، به خاطر شرارتش به خود تحمیل کرد. مانند ادیپ، آلفرد ایل نیز بخاطر اعتماد به نفس و غرور نابجای خود، پیشرفت کرد، و ما شاهد تبدیل او به یک قربانی شکست خورده هستیم.

دو نفری: گفتیم با کلارا خوابیدیم. گفتیم با کلارا خوابیدیم.
پیشخدمت: چرا این شهادت دروغو دادید؟
دو نفری: ایل به ما رشوه داده بود. ایل به ما رشوه داده بود.
پیشخدمت: چی بهتون داده بود؟
دو نفری: یه لیتر عرق. یه لیتر عرق
کلر زاخاناسیان: حالا تعریف کنید که من با شما چیکار کردم کوبی و لوبی.
دو نفری: ما رو داد دست توبی و روبی. ما رو داد دست روبی و توبی.  اخته مون کردن و کورمون کردن. اخته‌مون کردن و کورمون کردن.

مشکل اساسی و آزاردهنده‌ی عدالت نمایشنامه‌ در این جاست که با پول و طمع، هم‌عرض شده است. پول و طمع است که عدالت را فاسد و مفسده‌انگیز می‌کند. اقدامات کوچک مادی‌گرایانه نشان می‌دهد که ایل، محکوم به فناست. حداقل تا زمانی که همسایگانش کفش‌های جدید خریداری می‌کنند و حساب‌های اعتباری خود را تمدید می‌کنند، راهی برای نجات او وجود ندارد. اگر به مضامین این نمایشنامه دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌توانیم ماتریالیسم سنتی سوئیس را در سیستم سرمایه‌داری خام آمریکا مشاهده کنیم. بنابراین، شخصیت‌ها ماشین‌های کرومی براق و لوازم گران‌قیمت می‌خرند. به گفته‌ی همسر ایل، پول همه چیز را می‌شوید و تمیز می‌کند.

ایل: مردم دارن نسیه برمی‌دارن. وقتی نسیه برداشتن زندگیشون بهتر می‌شه. وقتی زندگیشون بهتر شد احتیاجشون به کشتن من هم زیاد‌تر می‌شه. به این ترتیب این خانم کار دیگه‌ای نداره جز اینکه بنشینه روی بالکن، قهوه بخوره، سیگار دود کنه و انتظار بکشه. فقط انتظار بکشه.
پاسبان: شما داری شعر می‌گی.

تفسیر ریاکارانه‌ی خاطرات

در اصل، حرف اول این نمایشنامه را «قدرت فقر» می‌زند. این فقر است که سرنوشت و طرز تفکر مردم را تایین می‌کند. حتی اگر افراد کلیسایی باشند، ولی نمی‌توانند از رفاه، آزادی و آسایش بگذرند. زنان و مردان، از هر گروهی که باشند، فقط یک زندگی راحت و آرام می‌خواهند، حتی اگر قیمت آن قتل باشد. پس از بروز واقعه، مردم ماجرا را به عنوان داستان پیروزی حقانیت بازگو می‌کنند. در حقیقت، آن‌ها با یک تفسیر ریاکارانه، بر اعمال خود نقاب حقانیت و شرافت می‌زنند.

شهردار: مرحمتی خانم زاخاناسیان به اتفاق آرا پذیرفته شد. اما نه به خاطر پول.
جمعیت: نه به خاطر پول
شهردار: بلکه به خاطر عدالت
جمعیت: بلکه به خاطر عدالت
شهردار: و به امر وجدان.
جمعیت: و به امر وجدان
شهردار: چون اگر ما در میان خود جنایتی را نادیده انگاریم، دیگر نمی‌توانیم زنده بمانیم.

این موضوع، در نمایشنامه‌ی فریش نیز اجرا می‌شود. چراکه پس از قتل آن جوان یهودی، مردم با ریاکاری، ماجرا را به نفع خودشان تفسیر می‌کنند. هر دو نویسنده بر مسئله‌ی خاطرات جمعی تأکید می‌کنند که به همان اندازه که به یاد می‌ماند، فراموش می‌شود. دشواری در چیزی که باید بخاطر بسپاریم یکی از دل‌مشغولی‌های پس از جنگ جهانی دوم بود. مردم برای رهایی از شر گناه، خاطرات مربوط به جنگ را به شیوه‌ای که دوست داشتند بیان می‌کردند. این اتفاق، در آلمان و بسیاری از کشورها که آغازگر یک جنگ بودند رخ داد. این اتفاق، همچنان هم در حال وقوع است. برای مثال، اگر از یک ایرانی بپرسید که راجع به حمله‌ی نادر شاه افشار به هندوستان چه چیزی می‌داند، شاید فقط (کوه نور) و ثروتمند شدن ایرانی‌ها، در آن بازه‌ی زمانی را به یاد بیاورد. سپس به احتمال زیاد، احساس غرور او را در بر بگیرد!

اگرچه از نظر هارولد پینتر، این رخداد امری کاملا طبیعی است و حقیقت، آن رویداد خارجی نیست که در پیش چشمانمان رخ می‌دهد، بلکه چیزی است که در ذهن ما ساخته و پرداخته می‌شود. طبیعتا مردمی که فقر آن‌ها را در بر گرفته، حق دارند از این ماجرا، به عنوان پیروزی حقانیت یاد کنند. در نمایشنامه‌ی «روزهای گذشته»، اثر هارولد پینتر، دو شخصیت وجود دارند که برای به دست آوردن یک زن، خاطرات گذشته را به شکلی که دوست دارند مطرح می‌کنند. اینکه کیت، بالاخره با آنا یا دیدلی به سینما رفته، هیچ وقت معلوم نمی‌شود. چون خاطرات، چیزی است که در ذهن ما ساخته و پرداخته می‌شود. پس به همین ترتیب می‌تواند تحریف و بازسازی شود. درست به شیوه‌ای که ما دوست داریم اتفاق افتاده باشد.

کلر به مثابه عروس مرده؛ یا یخ زده!

برای باور اغوای شهر باید به زاخاناسیان ایمان داشته باشیم. کلر، یا کلارا واشر (نام قدیمی او)، چیزی بیشتر از کهن الگوی یک چنگال انتقام‌جویانه است. به نظر می‌رسد که او افسانه‌ای، نامیرا و الهی است. اگرچه وقتی او دست مصنوعی‌اش را جلوی ایل می‌پیچاند، یک کمدی تاریک رخ می‌دهد. اما این عمل او، رفتاری عمیقا انسانی نیز محسوب می‌شود. عملکرد جسورانه، خنده‌دار و فرمایشی او باعث می‌شود تا به دختری فکر کنیم که چهل سال پیش شاهد مرگ نوزادش بود. کلر هنوز کلارا است و تغییر نکرده است. هنوز چیزی از خانم هاورشام در او وجود دارد، اما با کنش بیشتر، شوخ‌طبعی تلخ‌تر و نیت قاتلانه. با این حال، او به مرور زمان یخ‌زده و به یک عروس مرده تبدیل شده است. با بازگشت به شهر، تروما و خاطرات رابطه‌ای که باعث به دنیا آمدن فرزندی نامشروع بود، دوباره زنده می‌شود. در پی هشتگ «Me too» که ماجرای تلخ تجاوز‌ها و بی‌رحمی‌ها در جوامع مرد سالار را بیان می‌کند، کلر به دنبال حق‌خواهی زن‌ها است. او می‌خواهد صدایش شنیده شود، ولی فقط با «پول» می‌تواند چنین کاری انجام دهد. حتی هنوز هم مشخص نیست که آیا مرگ «ایل» می‌تواند رضایت روحی و احساسی که او همیشه می‌خواست را برایش به ارمغان بیاورد، یا در آخر در پوچی فرو خواهد رفت.

رستگاری آلوده‌ی آلفرد ایل

در برخی تعابیر، ممکن است این‌گونه به نظر برسد که ایل  با درک این که باید برای منافع بیشتر بمیرد ، نجات یافته است. اما این دلیل‌ترشی، یک توجیه پوچ و بیشتر شبیه بهانه‌جویی مردی زن‌ستیز و جفاکار است. در حقیقت، این رستگاری کاملا آلوده است! وقتی که جامعه علیه ایل متحد می‌شوند، شخصیتش همدردی را برانگیخته می‌کند، اما او هنوز مقصر است. او لیاقت قتل را ندارد اما استحقاق لغو کامل آن را هم ندارد. در حقیقت، به سختی می‌توان نمایشنامه‌ی دورنمات را صرفا از یک منظر نقد کرد. این نمایشنامه، داستانی ساده از جنگ خوبی‌ها با بدی‌ها نیست. هیچ کس در آن یک قهرمان واقعی یا یک شرور خبیث نیست، اما همگی انسان و شکسته هستند. این زنگ خطری در مورد انسانیت است. انسانیتی که به راحتی، خریداری می‌شود.

دسته بندی شده در: