امروز می‌خواهیم سراغ پادشاه سخن برویم و یکی از بهترین شعرهایش را بخوانیم. واقعاً مردم کدام کشور اروپایی می‌توانند ادعا کنند یک قهرمان فرهنگی با اثرگذاری و درخشندگی سعدی را در تاریخشان دارند؟ من منکر نبوغ شکسپیر و گوته و دانته و ولتر و هوگو و… نیستم. برعکس! خیلی هم برایم جذاب و شگفت‌انگیز است که شعرهای این بزرگان را بخوانم و لذت ببرم؛ اما غبطه نمی‌خورم که نمی‌توانم متن اصلی آن‌ها را بخوانم! چون خودم اسطوره‌ای به اسم سعدی دارم که یک‌تنه جلوی همه آن‌ها می‌ایستد و به فاخرترین شکل ممکن جوابشان را می‌دهد! اما گذشته از شوخی، باید یادمان باشد که زبان اصلی‌ترین سلاح ما برای تفکر و ارتباط است. دلیل محکمی وجود دارد که سعدی را پادشاه سخن خطاب می‌کنیم؛ دقیق‌ترین استفاده از تمام واژه‌ها. سعدی به دقت می‌داند که هر واژه‌ای، درکنار معنی ظاهری خود، چه مفهومی را در ناخودآگاه ما تداعی می‌کند. از این گذشته سعدی استاد موقعیت سنجی‌ست؛ چه زمانی که یک بیت را بررسی می‌کنیم، و چه وقتی می‌خواهیم ببینیم با حرکت در بین ابیات مخاطب را تغییر می‌دهد. مثلاً، در شعری که قرار است بخوانید، اولین بیت با توصیف معشوق شروع می‌‌شود و ما را مخاطب قرار می‌دهد. اما از بیت سوم به بعد شاعر مخاطب را عوض می‌کند و با حرف زدن مستقیم با معشوق، این مفهوم را در ذهن ما تداعی می‌کند که غرق زیبایی و عشق او شده و دیگر برای ما شعر نمی‌گوید. از سمت دیگر وزن این غزل، وزن دُوری‌ست؛ یعنی می‌توانیم هر مصرع را از نظر وزنی به دو بخش تقسیم کنیم. بنابراین با خواندن هر مصرع، آهنگ وزن تکرار می‌شود و هیجان بیشتری را خلق می‌کند. این انتقال حس باعث می‌شود احساس نزدیک‌تری با شاعر داشته باشیم و بی‌قراری او از عشق را بیشتر درک کنیم. تازه این‌ها دربرابر صدها مقاله و پایان‌نامه‌ای که روی شعرهای سعدی پژوهش کرده‌اند، مثل یک قطره دربرابر دریاست. پس بیایید این غزل بی‌نظیر را از دیوان غزلیات سعدی بخوانیم تا شاعرانگی واقعی را در کلمه‌های ساده‌ی سعدی پیدا کنیم.

غزلیات سعدی

غزلیات سعدی

ناشر : ققنوس
قیمت : ۱۹۸,۰۰۰۲۲۰,۰۰۰ تومان

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده‌ی فرمانم

ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می گیرد
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم

دسته بندی شده در: