معرفی کتاب تکّه‌هایی از یک کلّ منسجم

شاید معنایی که همیشه در زندگی به دنبالش می‌گردیم، این باشد که خودمان را در تکه‌تکه‌هایی از یک کل منسجم پیدا کنیم. پیدا کردنی که نمی‌دانیم، شاید به اندازه‌ی یک عمر طول بکشد؛ و اصلاً نیروی محرکه‌ی اصلی زندگی همین غافل‌‎گیری‌ست. غافل‌گیری از این‌که چقدر همه‌چیز نه آن چیزی شده که می‌خواستیم و خیال‌بافی‌اش را می‌کردیم، نه آن چیزی که دیگران برایمان بافته بودند. باز با این‌همه حس می‌کنیم چیزهایی هست که نمی‌شود اسمی رویشان گذاشت اما واقعی‌اند. چیزهایی که بهتر است در لایه‌ی مبهمی از همان احساس باقی بمانند تا بیشترین فهم را ازشان داشته باشیم. این چیزهای گنگ همان تکه‌های ما هستند که همیشه بوده‌اند و هرچقدر زندگی ناگهانی و بدون آمادگی ما را با خودش دگرگون کرده، این‌ها هنوز با ما و در ما باقی مانده‌اند. این تکه‌ها همان چیزی‌ست که هر متفکری به دنبالش می‌گردد، اما هرکسی برای خودش. هر انسانی باید خودش تجربه کردن و ایمان داشتن به خودش را یاد بگیرد؛ و برای افتادن در این مسیر یک متخصص روان‌شناس می‌تواند بی‌اندازه اثرگذار باشد.

تابه‌حال برای پیدا کردن یک کلّ منسجم، به کجاها سرک کشیده‌اید؟ با چند نفر دوست شده‌اید؟ چندتا فیلم و کتاب را دیده و خوانده‌اید؟ خب، قطعاً در تمام این‌ها حداقل به اندازه‌ی انگشت‌های دست تجربه داشته‌اید، و احتمال می‌دهم باز هم کلّ منسجم را پیدا نکرده‌اید. این کلّ منسجم اصلاً چیست؟ دقیقاً با چه تعریف و اصولی می‌خواهیم برای زندگی‌مان محدوده تعیین کنیم؟ فکر می‌کنم پونه مقیمی در راهی که برای رسیدن به این جواب برایش وجود داشته، شروع کرده به قدم گذاشتن. این قابل تقدیر است و این‌که تصمیم گرفته برای کمک به دیگران، طبق تجربیاتش به آن‌ها پیشنهاداتی بدهد، آن را ارزش‌مندتر می‌کند. به‌نظرم تجربه‌ی شخصی مبنای تمام قضاوت‌های ماست و زمان معیار ارزش‌گذاری ما. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم ادعا کنیم واقعاً کسی را که با ما درددل می‌کند، درک می‌کنیم؛ حتی اگر تجربه‌ای بسیار مشابه او داشته باشیم. همه‌ی ما دنبال پیدا کردن کلّ منسجمی هستیم که سرمنشأ تمام خوبی‌ها و زیبایی‌های ماست. اما جایی هم در اعماق وجودمان هست که انگار مرکز حس ترس و تنهایی‌ست؛ یک خلأ که باید یک‌تنه در آن با ترس از این‌که ترس‌هایمان به واقعیت بپیوندند بجنگیم و افکار تاریک و تلخی را که به عنوان حقیقت، هر از گاهی در ذهنمان چرخ می‌زنند، از خودآگاهی‌مان دور کنیم. مثل کارخانه‌ای که تمام کارمندانش امید دارند و برای بقا می‌جنگند، اما در دفتر مدیریت کسی نشسته که هیچ هدف و انگیزه‌ای برای شرکتش ندارد!

ما در این کلّ منسجم دنبال حقیقت مطلق، خدا و جاودانگی می‌گردیم. دنبال «جاودانگی» می‌گردیم و باز به خنده‌دارترین شکل ممکن، می‌خواهیم آن را در همین عمر محدود خود، تمام و کمال پیدا کنیم! برای همین است که نویسنده‌ی این کتاب را قبول دارم و حرف‌هایی که می‌زند را راهکارهای عملی واقعاً خوبی برای پیش‌رفت کردن. کلیشه‌ها همیشه درست‌ترین بوده‌اند و علی‌رغم تمام تفاوت‌ها و دنیاهای درونی جداگانه‌ای که در آن زیست می‌کنیم، همه‌ی ما طی تجربه‌هایی متفاوت، به نتایج یکسانی می‌رسیم. تکه‌هایی از یک کلّ منسجم را می‌توانیم از دو نقطه‌نظر بررسی کنیم؛ با نگاه تحلیل‌گر، یا نگاه شهودی. به‌نظرم هردوی این دیدگاه‌ها در قضاوت ضروری‌ست و باید از ترکیب این دو، یک نقد و بررسی قابل قبول را به‌دست آوریم. از نگاه تحلیل‌گر، پونه مقیمی یک روان‌شناس است و سر و کارش با نشانه‌ها و علائم است. از دید یک روان‌درمان‌گر تکانه‌ها و هیجانات و بازداری و… همه‌چیز را تعیین می‌کند. اما از دیدگاه شهودی، باید حقایق (facts) کتاب را به‌عنوان نتایجی ببینیم که براساس قصاوت یک شخص به‌دست آمده است. از این حیث هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع ارائه‌ی یک دیدگاه شود و تا جایی که منطق خواننده با مولف هم‌گام باشد، راه باز است. فکر می‌کنم پونه مقیمی، طبیعتاً در نگارش کتاب از هردو دیدگاه بهره گرفته و هرکدام را معیار سنجش دیگری قرار داده؛ اما با این وجود تجربه تمام چیزی‌ست که یک انسان برای ارائه دارد و حرف اول را می‌‎زند. به‌نظرم دلیل جذب بی‌سابقه‌ی مخاطبان از قشرهای مختلف فرهنگی و سنّی، همین تجربی حرف زدن است و رمز موفقیتش را می‌سازد. برای همین است که او به‌عنوان یک نویسنده، فقط اهداف یک روان‌شناس را در دستور کار قرار داده و ادامه‌ی راه، عموماً -و بلکه تماماً- براساس تجربه است. تکه‌هایی از یک کل منسجم درباره‌ی مباحث زیادی حرف می‌زند که هرکدام به بخشی از دنیای فلسفه و روان‌شناسی ختم می‌شود؛ دغدغه‌هایی مثل تنهایی، ترس، ناامیدی، شادی و… همه از همین دسته‌اند. در این مطلب نگاهی به شیوه‌ی استدلالی‌ای می‌اندازیم که پونه مقیمی در نقش یک روان‌درمان‌گر، به آن تکیه می‌کند.

روان‌درمانی اگزیستانسیال

احتمالاً نام اروین یالوم را شنیده‌اید؛ یکی از روان‌پزشکان برجسته‌ی آمریکایی که با ارائه‌ی علم روان‌کاوی در قالب رمان، توانست قلم شیوا و روانش را درکنار نگاه روشنش به زندگی، در سطح جهانی معرفی کند. روان‌درمانی اگزیستانسیال سبکی از درمان‌گری‌ست که یالوم به دنیای روان‌شناسی وارد کرد. همان‌طور که مشخص است در این شیوه، به مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم تکیه می‌شود و با اصالت دادن به وجود، هرکسی را به‌طور جداگانه، مسئول معنا دادن به زندگی می‌داند. جالب این‌جاست که فلسفه‌ی اگزیستانسیال به خوبی نشان می‌دهد که انسان‌ -و به طور کلی نوع بشر- چطور به دنبال رهایی از چیزی که دارد می‌گردد و بعد، به سمت همان باز می‌گردد، اما با سر و شکلی تازه. سارتر دقیقاً همان تفکری را طرح کرد که انسان را مرکز عالم می‌دانست؛ با این تفاوت که حالا شفاف‌سازی و مرزبندی بیشتری برای آن وجود دارد و انسان در تفکر او، نه به دنبال خدا، که خودِ خداست. سارتر گفت که ما محکومیم به آزادی و در این کتاب، نویسنده تمام تجربیاتش را براساس این عقیده، به عنوان یک کلّ منسجم می‌چیند. در بخش‌های متعددی از کتاب، مقیمی به‌وضوح این عقیده را در قالب‌ راهکارهایی مثل «تمرین کنیم که اثبات نکنیم»، «مقایسه نکنیم» و «معنایی در زندگی و درد بیابیم» نشان می‌دهد. دیدگاه نویسنده تماماً ماده‌گراست. در فصل دوم کتاب، او «درون» را همان علائم فیزیکی و هورمون‌های بیولوژیک ما تعریف می‌کند. او با دیدگاهی که از عقاید فروید گرفته سه بخش «اید، ایگو، سوپرایگو» را جدا از هم می‌بیند و البته اشاره می‌کند که هرسه‌ی این بخش‌ها با یکدیگر همواره در تعامل‌اند.

تکه‌هایی از یک کلّ منسجم، همان‌طور که اشاره کردیم، به‌نوعی با جریان سیّال ذهن نگارش؛ تکه‌هعیی که جداگانه شکل گرفته و در قالب کتاب به‌هم پیوسته‌اند. البته نویسنده در هیچ بخش کتاب از روان‌شناسی فاصله نمی‌گیرد و در بخش‌هایی که نیاز است، از جدول هم برای شرح وضعیت استفاده می‌کند. پونه مقیمی بنا بر باوری که به روان‌درمانی اگزیستانسیال دارد، تلاش می‌کند تا در ابتدا همه‌چیز را از درون ما روشن سازد و بعد، به بررسی هرگونه روابط انسانی بپردازد. این مسئله‌ در تمام بخش‌های روان‌شناسی دیده می‌‎شود و به‌نظرم هنر نویسنده در این بوده که بین این تکه‌ها وحدتی به‌وجود بیاورد.

طبق گفته‌های او انگیزه‌های ما درونی‌ست و از دو چیز سرچشمه می‌گیرد؛ اضطراب‌ها و احساسات. با توجه به این‌که در بخش‌های ابتدایی به‌طور مفصل درباره‌ی خودشناسی، رابطه‌ی روان و جسم، و راهکارهای حرکت در مسیر ارتباط با دیگران می‌خوانیم، باید مبنایی نیز برای سنجش رفتارهایمان انتخاب کنیم. البته که اگزیستانسیال بودن فردگرایی را به‌همراه دارد، اما فکر می‌کنم مقیمی نیز با من در این مسئله هم‌نظر باشد که «درونی‌ترین خواسته‌های ما، انسانیت را نقض نمی‌کند.» فکر می‌کنم حتی یک فرد دیگرآزار هم، از آزار دادن دیگران فقط لذت نصیبش نمی‌شود؛ حتی یک فرد روان‌رنجور هم می‌داند که آسیب رساندن به دیگران عمل مثبتی نیست؛ مسئله فقط در این‌جاست که نمی‌تواند، یا نمی‌خواهد، که جلوی این معضل را بگیرد. اگر دلیل حقیقی رنج‌های ما مشخص بود، دیگر نیازی نبود کسی روان‌شناسی بخواند. به همین دلیل نویسنده هم مبنای درست و نادرست‌هایش را روی مرز فردیت و اجتماع می‌گذارد. او در بخش ششم و هفتم کتاب توضیح می‌دهد که افراد نیز جزئی از محیط بیرونی زندگی ما هستند و مرز بین ما و دیگران برای رعایت اخلاقیات، همان درونیات ماست.

تکه‌هایی از یک کل منسجم

تکه‌هایی از یک کل منسجم

ناشر : بینش نو
قیمت : ۲۳۲,۲۰۰۲۵۸,۰۰۰ تومان

نسبیّت زمان

تمام رنج‌های انسانی از جایی می‌آید که مفهوم زمان را تجربه می‌کند. بسیاری از فلاسفه و روان‌شناسان عقیده‌ داشته‌اند و دارند که زمان، توهمّی‌ست که به‌ناچار درگیر آن هستیم. ما با حیوانات تفاوت داریم، چون در لحظه زندگی نمی‌کنیم و دغدغه‌ی گذشته و آینده، غریزه‌ی بقای ما را تهدید می‌کند. یک حیوان براساس روند و الگوریتمی زندگی می‌کند که طبیعت برای او تدارک دیده؛ غذا می‌خورد، تولید مثل می‌کند، می‌خوابد و در وقت خواب، به مرگ فکر نمی‌کند. حافظه‌ی بلندمدت ما انسان‌ها، در تعامل دوجانبه‌ی همیشگی با تفکّر دوگانه، چرخه‌ای پایان‌ناپذیر را به‌وجود می‌آورد. به همین دلیل مفهوم زمان برای ما تکرار می‌شود و تمامی‌ناپذیر است.

راهکاری که پونه مقیمی برای گذر -یا بهتر است بگوییم فاصله گرفتن- از بُعد زمان ارائه می‌کند، با تصاویر جالبی همراه است. او خودِ ما را در آینده‌ای نامعلوم اما نزدیک تصویر می‌کند. نامعلوم چون زمان ناتمام است، و نزدیک چون تکرارشونده است. این تصویر از خودِ ما، کمک می‌کند که درک واضح‌تری از آینده داشته باشیم. او مفهوم امید را با این تصویر روشن می‌سازد؛ حسّی که در خودِ آینده‌ی ما زنده می‌ماند تا ما به او برسیم و آن تصویر انتزاعی را به حقیقت برسانیم. با این طرز نگاه به زمان، می‌فهمیم که آینده چیزی نیست جز محصول رفتارهای ما در زمان حال؛ و رفتارهای ما نتیجه‌ی مستقیم افکارمان است. با خواندن این کتاب حس نزدیک‌تر شدن به آینده‌ای مثبت را دریافت می‌کنیم و شاید مهم‌ترین دلیل آن در نکته‌ای باشد که زیرِ پوستِ تمام صفحه‌ها و واژه‌های کتاب در جریان است؛ «برای یک زندگی خوب نیازی به هدف و معنا نداریم، مگر این‌که بخواهیم خودمان آن را بسازیم.»

دسته بندی شده در: