شب مادر عنوان کتابی از کورت ونه‌گات جونیور است که نخستین بار در سال ۱۹۶۱ منتشر شده است. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، این کتاب را با ترجمه‌ی علی‌اصغر بهرامی منتشر کرده است. داستان کتاب، به ماجرای یک مرد آمریکایی بزرگ‌شده‌ی آلمان می‌پردازد که در زمان جنگ جهانی دوم، یک برنامه‌ی رادیویی مشهور را اجرا می‌کند و یکی از مهم‌ترین تریبون‌های مربوط به تبلیغ جنگ را در اختیار دارد، اما درواقع دارد با کد دادن و رمز اراسل کردن از طریق اجرای همان برنامه، برای آمریکایی‌ها جاسوسی می‌کند. متن کتاب حاوی اعترافات اوست که توی زندانی در اسرائیل آن‌ها را نوشته؛ اعترافاتی که در قالب خاطره بیان می‌شوند و پر از جزئیات مربوط به جنگ و آن دوران، از نگاه راوی هستند.

در کتاب، خواننده به جای قضاوت، بیشتر با مسئله‌ی سیاه و سفید ندیدن آدم‌ها روبه‌روست و به قول مترجم، نویسنده سعی کرده «هویت» را به چالش بکشد؛ این‌که هوارد کمبل که یک نمایشنامه‌نویس و هنرمند است و از طرفی دارد جاسوسی هم می کند و بعدها از دید بسیاری یک مجرم منفور هم محسوب می‌شود، واقعاً تا چه اندازه گناهکار است و خود واقعی‌اش کیست، پرسش‌هایی هستند که در کتاب با آن‌ها مواجه می‌شویم و نه فقط درباره‌ی هوارد، بلکه انگار ناخواسته در روایت پر از موقعیت‌های هجوآلود و دارای طنز تلخ کتاب نیز، با هویت خودمان هم درگیر می‌شویم. کتاب پر از صحنه‌ها و جزئیات دردناک است، مثل جایی که یکی از افراد مهم در جریان ساختن کوره‌های آدمسوزی آشویتس، بیان می‌کند که از کارهایی که کرده، مطلقاً هیچ احساس گناهی ندارد. در ادامه، با هم یکی از گفتاوردهای تکان‌دهنده‌ی کتاب رامی‌خوانیم.

می‌گفت: وقتی هُوس را دار می‌زدیم، تسمه‌ی دور مچ پاش، من خودم مچ پاهاش را با تسمه بستم. خودم تسمه را سفت کردم.
گفتم: این کار باعث رضایت خاطر تو شده؟
گفت: نه. من هم کمابیش مثل همه‌ی کسانی بودم که جنگ را از سر گذراندن.
گفتم: منظورتو نمی‌فهمم.
گفت: من به جایی رسیده بودم که دیگه چیزی حس نمی‌کردم. هر کاری برای خودش کاری بود، نه بهتر از کارای دیگه بود، نه بدتر. بعد از آنکه هُوس را دار زدیم و کارش تمام شد، لباس‌هایم را جمع کردم بروم سر خانه و زندگیم. قفل چمدانم شکسته بود، من هم با یک تسمه‌ی چرمی بزرگ محکم بستمش. ظرف یک ساعت، یک کار را دوبار انجام دادم. یک دفعه هُوس را بستم، یک دفعه هم چمدان را. با هم فرقی نداشتند.

دسته بندی شده در: