شعر فارسی؛ از ابتدا تا امروز

اگر به صفحه‌های اینستاگرامی یا کانال‌های تلگرامی زیادی سر می‌زنید، حتماً با صفحه‌هایی که به‌طور تخصصی در حوزه‌ی شعر فعالیت می‌کنند هم، برخورد داشته‌اید. شعر فارسی بیشتر از هزار سال است که شکل امروزی خود را حفظ کرده و نزدیک به صد سال نیز می‌شود که با بداعت‌ها و نوآوری‌هایی روبه‌رو شده است. در تبارشناسی شعر فارسی مقالات و منابع متعددی وجود دارد و تاریخ حضور آن را متعلق به دوره‌ی پیش از اسلام می‌دانند. در دوره‌ی ساسانی هم شعرهایی وجود داشت که بی‌شباهت به اشعار موزون نبودند. اما با ورود اعراب و حکومت آن‌ها به ایران و مناطق گسترده‌ی دیگر، فرهنگ تازه‌ای شکل گرفت که خواه‌ناخواه عنوان اسلام را یدک می‌کشید.

اسلام در لغت به مذهب ویژه‌ای تلقّی می‌شد که از عربستان به ایران آمده بود، اما تاثیراتی که روی جوامع گذاشت، باعث پرورش فلاسفه، دانشمندان، ادیب‌ها و شاعران بسیاری شد که حداقل در تاریخ ایران نظیر نداشتند. از طرفی در میان این‌ها، شعر که بالأخص رابطه‌ی مستقیمی با زبان دارد و در بستر آن شکل می‌گیرد، بیشترین تغییرات را به خود دید. شعر موزون، با تعریفی که امروزه از اوزان و بحرهای عروضی داریم، از عربی وارد فارسی شد و قوالبی مثل غزل، قصیده، مخمّس و… را با خود به همراه آورد. ادغام زبان‌های فارسی و عربی طی قرن‌ها، ساحت‌های جدیدی را به جهان شعر و ادبیات ایران باز کرد.

امروزه، ما باید تمام این هزار سال گنجینه را از صدقه‌سر شاعران بزرگی مثل نظامی، فردوسی، خیام، مولانا، حافظ، سعدی، منوچهری، خاقانی، عنصری، وحشی بافقی، ناصر خسرو، خواجوی کرمانی، بیدل دهلوی و… بدانیم. اما شعر هم مثل هر چیز دیگری، نه این‌که تاریخ انقضا داشته باشد، بنا به مناسبات روز نیازمند تغییر است. تقریباً به تمام ما اثبات شده که کسی حقّ انتقاد کردن به فردوسی را ندارد! یا هیچ‌کسی را نمی‌بینیم که از اشعار مولانا به‌خاطر نواقصی که بعضاً در وزن یا قافیه دارد، خرده بگیرد! البته این به معنی تعصّب نیست. ما ادعا نمی‌کنیم که حافظ بی‌نقص بوده یا بیت‌های سعدی از آسمان نازل شده! دیدگاه ما به شاعران قدیمی بت‌گونه نیست؛ اما انگار روشی که تمام آن‌ها برای رسیدن به چنین جایگاهی پیش گرفته‌اند، پیروی از الگویی واحد بوده است. بنابراین هدف هر ادیب و زبان‌شناس و منتقد و -احتمالاً- هر شاعری، رسیدن به همین شیوه‌ی خلق منحصربه‌فردی‌ست که عنصری جادویی به قلم این بزرگان اضافه کرده است.

شعر نو و فرزندانش

تا این‌جا، همه‌ی چیزی که درباره‌اش بحث کردیم، فقط به شعر کلاسیک مربوط می‌شود. تمام شاعرانی که در بالا نام بردیم جزو شاعران کهن ما محسوب می‌شوند؛ اما برای خودشان چه؟ قطعاً شاعری مثل حافظ، برای رسیدن به فرم شگفت‌انگیز شعرهایش، باید راه صد ساله می‌رفت و نمی‌توانست یک‌شبه به جایی برسد. اما وقتی کارنامه‌ی هر شاعری را بررسی می‌کنیم، نقاط عطفی در آن می‌بینیم. شاید این نقطه‌ها همان جایی بودند که بعد از ۱۰ سال تلاش و مطالعه‌ی مستمر، یک ایده‌ی فوق‌العاده در ذهن شاعر، به‌طور کامل شکل می‌گیرد و آماده‌ پیاده کردن است. اما شک دارم در زندگی خود حافظ هم این بداعت‌ها به این آسانی از سمت اجتماع پذیرفته می‌شدند. حافظ هم مثل هر انسان دیگری به شاعران قبل از خودش تکیه می‌کرد؛ پس نظامی در آن زمان، یک شاعر کلاسیک‌سرا محسوب می‌شد و حافظ، یک شاعر نوگرا. این مسئله درباره‌ی تمام شاخه‌ها و گرایش‌های علمی و هنری صدق می‌کند. به‌همین دلیل است که یک شاعر معاصر باید به اندازه‌ی گذشته، به آینده‌ی زبانی و ادبی هم چشم بدوزد؛ اتفاقی که نیما یوشیج با ارائه‌ی شعر نو فارسی به مجامع ادبی ایران، رقم زد.

نیما سال‌ها مشغول پژوهش‌ روی پیشینه‌ی زبان، ادبیات و شعر فارسی بود. این اطلاعات و داده‌ها در ماشین ایده‌پردازی نیما ترکیب شد و ذهن انتقادی او، پیشنهاد یک رویّه‌ی جدید را داد؛ سبکی که دو متغیر اصلی در شعر فارسی را به چالش می‌کشید: وزن و قافیه. وزن عروضی در اشعار نیمایی وجود دارد، اما اندازه‌ی دقیق هجاها و طول مصرع‌ها در آن رعایت نشده است. در حقیقت این اتفاق باعث شد که وزن، معنای قبلی خود را از دست بدهد و واژه‌ها با حرکتی آزادانه‌تر، حالت سیّال پیدا کنند. از سمت دیگر ابهام در قافیه‌پردازی، دومین و سخت‌ترین چالشی بود که به افرادی مانند اعضای گروه سبعه وارد شد؛ بزرگانی مانند بدیع‌الزمان فروزان‌فر، محمدتقی بهار، سعید نفیسی، رشید یاسیمی و عباس اقبال آشتیانی که تا آن روز خود را پاسدار زبان و فرهنگ و ادبیات فارسی می‌دانستند. دلیل این مسئله این بود که پیش از نیما هم، شاعران در قوالبی مثل بحر طویل -که از دوره‌ی صفویه پا گرفت- شعر می‌سرودند که وزن آن حالتی پویا دارد. اما شاید قافیه، و به‌دنبال آن ردیف، مهره‌های اساسی‌تری بوده‌اند.

نقش قافیه و تناسب ایده‌آلی که باید با اجزای بیت داشته باشد، همیشه محل بحث بوده؛ به این ترتیب به‌خطر افتادن قافیه و جای کاربردش در شعر توسط نیما، بعضی از افراد را خشم‌گین می‌کرد. اما مسئله در همین‌جاست؛ کسی نمی‌دانست که شعر نیما قرار بود آباد کند یا تخریب. این‌جا اولین مرحله‌ی ورود شعر نیمایی -با انتشار مجموعه‌ی شعر افسانه- به جامعه بود که بیشترین بازخوردها را درپی داشت. واکنش‌‎ها اکثراً تند بود و حتی ملایم‌ترین‌هایشان هم، رنگ و بوی انتقادی داشتند. یکی از بزرگانی که در آن زمان منصفانه‌ترین نقدها را به نیما داشت، دکتر محمد‌رضا شفیعی کدکنی بود. او شاید حتی بهتر از اساتید زمان خودش، فروزان‌فر و یوسفی و معین، توانست آینده‌ی شعر فارسی را پیش‌گویی کند. شفیعی کدکنی همیشه به‌وضوح به نظریات فرمالیسم گرایش داشته؛ مکتبی که خودش آن را «ساختارگرایی، صورت‌گرایی یا شکل‌‌گرایی» می‌خواند، و از سمت نظریه‌پردازان و منتقدین ادبی روس به تمام دنیا صادر شده است. از این رو تدابیری که مانیفست شعر نو برای تأمین بُعد زیبایی‌شناختی اثر مهیّا کرده، ذوق شاعرانه را در بالاترین اندازه می‌رساند؛ و به‌نوعی، این برای فرمالیسم کافی‌ست.

ساختارگرایی و تاثیر آن بر غزل نئوکلاسیک

فرمالیسم مفهوم نظری بسیار پیچیده‌ای‌ست که به‌محض رواج یافتنش، تمام عرصه‌های هنری را درگیر خود کرد. طبق تعاریف «تمایز ساختارگرایی روسی در تاکیدی بود که بر نقش اساسی آرایه‌ها و عناصر ادبی داشت و همچنین بر سرمنشأ اصلی آن‌ها؛ که به تاریخ شکل‌گیری ادبیات برمی‌گشت. فرمالیست‌های روس به دنبال نوعی روش‌شناسی علمی بودند تا به ما در مطالعه‌ی زبان شاعرانه کمک کند؛ به استثنای روش‌‌های قدیمی که به فرهنگ، تاریخ و روان‌شناسی تکیه داشت.»

به زبان ساده‌تر و در زمینه‌ای عملی‌تر، فرمالیسم ادبی روسیه به دنبال ایجاد یک هارمونی و تناسب همه‌جانبه در بین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک ساختار ادبی‌ست؛ این ساختار می‌تواند یک شعر باشد، یک رمان، یا یک نمایش‌نامه. فرمالیسم وابسته به بضاعت و توانایی ظرفی که هنرمند از آن بهره می‌برد، از او انتظار یک منطق یکپارچه‌ی شاعرانه دارد که تمام اثر را دربر بگیرد. در این مکتب، منتقد یک اثر هنری را مثل یک پازل می‌بیند و آن را جزءبه‌جزء بررسی می‌کند؛ بنابراین از جزء به کل می‌رود و برای دریافت یک پیام کلّی یا همان تصویر واحدی که پازل را می‌سازد، هیچ تکّه‌ای را از قلم نمی‌اندازد.

فرمالیسم از هنرمند می‌خواهد که تمام تمرکزش را روی عناصر و تکنیک‌های سازنده‌ی اثرش بگذارد و هیچ بند و سطر و بیت و واژه‌ای را از بقیه‌ی اثرش جدا نبیند. این ایدئولوژی، ذات هنر را مفهومی می‌داند که مکمّل فلسفه است و برای رسیدن به زیبایی‌شناسی آرمانی‌اش، براساس فلسفه‌ی یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان دنیا قدم برمی‌دارد؛ امانوئل کانت. زیبایی‌شناسی حوزه‌ای‌ست که در فلسفه به نام کانت ثبت شده و او با نظریات انقلابی‌اش در این حوزه، دنیای هنر را هم زیر و و رو کرد. با این اوصاف، شعر فارسی هم به‌ناچار نیازمند تغییر بود و این در تمام ابعاد آن صورت گرفت؛ از موسیقی و ضرب‌آهنگ شعر گرفته گرفته تا ساختار زبانی و فکری آن.

نو به‌علاوه‌ی کلاسیک

اولین چیزی که ما را از کلاسیک بودن یک شعر باخبر می‌کند، زبان گفتگوی شاعر است. در فارسی امروز، چه در محاوره و چه به‌صورت رسمی یا معیار، ما به‌هیچ‌وجه از کلمه‌هایی مثل «دیهیم» و «چونان» و «مغیلان» استفاده نمی‌کنیم. زبان یک پدیده‌ی پویاست که هرچند ابزار مکالمه‌ی مردم است، اما در دل خود همه‌ی ارتباطات انسانی را گنجانده است. تمام پدیده‌هایی که در سطح جامعه و به‌طور گسترده کاربرد دارند، روی زبان تاثیر می‌گذارند. در گذشت زمان، این تاثیرات ریشه‌ی عمیق‌تری می‌گیرند و به این ترتیب پس از هزار سال هنوز هم واژه‌هایی مثل «نبرد» و «افسار» و «گرز» کاربرد خود را حفظ کرده‌اند. این‌‌که چرا ما امروز از واژگان معادل این کلمه‌ها استفاده نمی‌کنیم، بحث اصلی علوم زبان‌شناسی و تبارشناسی ادبی‌ست. در طول چندین قرنی که فرهنگ ایران در رکود مانده و عوامل خارجی تاثیراتی افراطی و مخرّب روی اجتماع ما گذاشت، شعر هم به چالش‌هایی برخورده بود؛ چالش‌هایی که جریان شعر نئوکلاسیک فارسی آن‌ها را دغدغه‌ی خود می‌دانست و تلاش می‌کرد بین سنّت و مدرنیته، پُل بزند.

جریان نئوکلاسیسم در اواخر قرن ۱۸ام میلادی در نقاشی اروپا به وجود آمد. شدت حرکت این جریان به اندازه‌ای بود که خیلی زود در تمام گرایش‌های ادبی، تئاتر و معماری جا خوش کرد. علت این تناسب به شاخصه‌های زیادی برمی‌گردد که می‌توان تمام آن‌ها را در یک مورد تجمیع کرد؛ «زمان درست». البته که سایه‌ی سکون، و بدتر از آن پس‌رفت، قرن‌هاست کشور ما را تاریک کرده و بالطّبع، در عرصه‌ای مثل شعر ضرر سنگین‌تری به زبان فارسی وارد شده است. اما نئوکلاسیسم بالاخره خود را به ایران رساند؛ جایی که می‌توانیم اولین نشانه‌های ظهور یک سبک و سیاق جدید از زمان نیما را در اشعار حسین منزوی و دفتر شعر «حنجره‌ی زخمی تغزّل» ببینیم. البته خود منزوی و بیشتر شاعران هم‌دوره‌اش، پیرو نیما بودند و در کنار شعر کلاسیک، برای ایجاد سبک‌های جدیدی در شعر نو هم تلاش می‌کردند. این شعرها از سال ۱۳۴۷ درحال انتشار بود و شاید در آن زمان هنوز مشخص نبود، اما خبر از جریان ادبی تازه‌ای می‌داد. بخش‌هایی از یک غزل مشهور از حسین منزوی را باهم بخوانیم.

حنجره زخمی تغزل

حنجره زخمی تغزل

ناشر : آفرینش

زنی که صاعقه‌وار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد

کی‌ام؟ کی‌ام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست! هر آن‌چه قصد شدن دارد

زنی چنین که تویی بی‌شک، شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه، که دل ز معنی زن دارد

وقتی غزل «زنی که صاعقه‌وار آنک…» را کامل می‌خوانیم، با روایتی روبه‌رو می‌شویم که ما را به یاد غزلیات شمس و فرم روایی آن می‌اندازد. پس باید توجه داشته باشیم که تکنیک‌ها در غزل نئوکلاسیک همان تکنیک‌هاست و شعر صرفاً به‌خاطر محتوایی که با فلسفه‌ی مدرن پیوند خورده، در جریان نئوکلاسیسم قرار می‌گیرد. البته پس از گذشت دو دهه از این جریان و شروع جریان پست‌مدرنیسم ادبی در دهه‌ی ۷۰، این‌بار شعر موزون شکل تازه‌تری پیدا کرد که می‌توانیم تکنیک‌های موجود در آن را بدیع بدانیم؛ درحقیقت جریان‌های ادبی مرز مشخصی ندارند و تشخیص این‌که یک شعر در کدام دسته‌بندی قرار می‌گیرد، فاقد پاسخ مشخص است. قدیمی‌ترین نمونه‌های شعر فارسی، که نمونه‌ی آن «اوستا»ست به‌طور شفاهی در حافظه‌ی جمعی وجود داشت و نسل‌به‌نسل با روایت قصه‌گونه منتقل می‌شد. شعر اساساً -به دلیل ارتباطی که با زبان دارد- برای حفظ ماندن در حافظه‌ی جمعی یک ملت است؛ به قول شاملو اگر یک شاعر شعر خوبی بنویسد و آن را در صندوق پنهان کند، هرچقدر که نیاز باشد زمان می‌گذرد و بالاخره ارزش آن شعر توسط مردم کشف می‌شود.

نئوکلاسیسم دقیقاً همین دغدغه را داشت؛ این‌که شعر نو در طول چند دهه امتحان خود را پس داده، مردم با زبان و پشتوانه‌ی فکری شعر نو ارتباط بهتری می‌گیرند و بنابراین، شعر کلاسیک هم باید دگرگون شود. غزل نئوکلاسیک فارسی تلاش می‌کرد تا بیشترین درصد رضایت را جلب کند؛ هم باید نظر نوگراها را به سمت خود می‌کشید و هم قشر سنتی را خشنود نگه دارد. یعنی شعری که از طرفی در قالب کلاسیک خلق شده باشد تا همان «شعر» همیشگی را برای مردم تداعی کند؛ اما از سمت دیگر از فلسفه‌ و زبان جدیدی شکل گرفته باشد که در اشعار قدیمی بی‌سابقه‌ است. غزل نئوکلاسیک هم، تا اندازه‌ای، بنا به ضرورتِ فردی شاعر به‌وجود آمده بود؛ اما استقبالی که توسط شاعران هم‌سبک و هم‌دوره‌ی منزوی از آن شد، آینده‌ی این جریان را تضمین کرد. منزوی از کسانی بود که از سبک خراسانی تاثیر پذیرفته بود و صلابت و فخامتی که در زبان شعرش وجود داشت، اثبات این مدّعاست. شاید نزدیک‌ترین شاعر از نظر ساختار زبانی به او را بتوانیم مهدی اخوان ثالث نام ببریم؛ که به عقیده‌ی بسیاری از منتقدین، تاثیرگذارترین شاعر معاصر است.

اما منزوی اشعاری را خلق کرد که در عین فاخر بودن و استفاده از واژگان و دستور کهن، از زبان شخصیتی امروزی همه‌چیز را روایت می‌کرد. این غزل‌ها باوجود سنگینی و صلابتی که به‌همراه داشت، از عشقی دم می‌زد که انگار بر راوی غلبه می‌کرد. این تناقض‌ها، عبارت‌ها و کارکردهای ناآشنایی که در غزل‌های او بود، به شکل جدیدی خواننده‌ را تحت‌تاثیر قرار می‌داد؛ طوری که مفهومی جدید را با استفاده‌ای جدید از همان عناصر قدیمی، برای خواننده خلق می‌‎کرد. «کشف و اتفاق در زبان» که از مهم‌ترین عناصر شعر است، در ساختار نئوکلاسیک، فُرم جدیدی به‌خود گرفت. منزوی بیشتر یک شاعر ساختارگرا بود که تلاش می‌کرد بیش از هرچیز فُرم اشعارش را حفظ کند؛ هرچند در خلال بهترین آثارش، اندیشه‌ی محکمی هم در جریان است. غزل نئوکلاسیک از ابتدای دهه‌ی ۱۳۵۰ شروع به گسترش کرد و به‌نوعی با هدف ترمیم ساختار زبانه شاعرانه، مورد استقبال بیشتری قرار گرفت. پس از منزوی نوبت سیمین بهبهانی بود تا به سمت نوگراییِ تازه حرکت کند؛ البته نه‌چندان مثال‌زدنی که امروز از آن به‌عنوان غزل نئوکلاسیک یاد کنیم.

دومین شاعر مهمی که در این مسیر گام برداشت محمدعلی بهمنی بود. بهمنی با این‌که در ادامه‌ی راه منزوی حرکت می‌کرد و در بعضی تکنیک‌ها و فُرم‌پردازی‌ها به‌وضوح از او الگو گرفته بود، توانست در غزلیاتش از زبانی شکننده‌تر و لطیف‌تر استفاده کند. مضمون عاشقانه‌ی این اشعار این بار نه‌تنها با زبان شعر در تقابل نبود، بلکه اجازه می‌داد شاعر از واژه‌هایی بسیار مدرن‌تر بهره بگیرد؛ واژه‌هایی که از فرهنگ‌های دیگر به زبان ما راه پیدا کرده بودند. شعر بهمنی از این نظر حائز اهمیت بود که در طول سال‌ها و انتشار چند کتاب از او تا اواخر دهه‌ی ۵۰، این زبان پخته‌تر شد و غزل نئوکلاسیک را به سمت هدفش، که ارتباط هرچه‌نزدیک‌تر به زبان و فکر مردم بود، پیش برده بود. بهمنی شعرهایی سرود که راوی آن یک انسانِ عادیِ امروزیِ عاشق است؛ چیزی که باعث می‌شد بسیاری از شگردهای اغراق‌آمیز و کشف و اتفاق‌های زبانی‌ از دل آن حذف شود و در ازای آن با ترکیب درستی که از کلاسیسم و شعر نو صورت گرفته بود، صمیمیت و احساس جای همه‌چیز را بگیرد.

دریا شده است خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش

می‌خواهم اعتراف کنم، هر غزل که ما
باهم سروده‌ایم، جهان کرده از برش

خواهر زمان، زمان برادرکشی است باز
شاید به گوش‌ها نرسد بیت آخرش

می‌بینیم که صلابت واژه‌های منزوی در غزل بهمنی جایی ندارد، چرا که او تلاش می‌کند تا یک پلّه اشعارش را به تصورات مردم نزدیک‌تر کند؛ هرچند به نظرم در شاعرانگی با منزوی قابل قیاس نیست.

فانتزی و سوررئالیسم در غزل نئوکلاسیک

اشاره کردیم که جریان غزل نئوکلاسیک ادبی اساساً دنباله‌ی تلنگری بود که مانیفست نیما به شعر فارسی وارد کرد. از آن زمان شاعران بسیاری مثل احمد شاملو، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری، بیژن الهی، منوچهر آتشی و… در عرصه‌ی شعر نو فعالیت کردند و در تکامل آن در نیم قرن، هر یک نقش مهمی داشتند. در این بین تا رسیدن به سومین شاعر مهم نئوکلاسیسم ایران، یعنی قیصر امین‌پور، راه زیادی پیموده شد. قیصر امین‌پور کسی بود که دهه‌ی ۶۰ و بخشی از دهه‌ی ۷۰ را، به‌عنوان پرچمدار غزل نئوکلاسیک، به نام خود ثبت کرد.

شعر امین‌پور از طرفی با عقاید شخصی او و متعهد بودن در ارتباط بود؛ مسئله‌ای که ساحت جدیدی از پیوند سنت و مدرنیته‌ی شعری را به روی جامعه‌ی ادبی باز کرد و شاعران زیادی را به این سمت دعوت کرد. از سمت دیگر او نسبت به بهمنی و حتّی منزوی، دوره‌ی طولانی‌تری را در اوج به‌سر می‌برد؛ هرچند او هم می‌توانست تا آخرین آثارش به این سبک ادامه دهد و بداعت‌های تازه‌تری را به میدان بیاورد. اما اشعار او در همین دو دهه نیز به دو دست‌آورد مهم رسید؛ ۱. استفاده‌ای پررنگ از کشف و اتفاق‌های زبانی درکنار بداعت‌های تکنیکی و فرمی، ۲. وارد کردن مغالطه‌ی تعمّدی به شعر. ایرادهای قافیه‌ای اولین بار توسط قیصر امین‌پور به غزل نئوکلاسیک وارد شد؛ عنصری که با اشتباه تعمّدی اولاً شعر را به خدمت محتوا درآورده، ثانیاً بین شخصیت راوی و خواننده تونل می‌زند؛ اتفاقی که در ادبیات پست‌مدرن از آن به عنوان «مرگ مولف» یاد می‌شود.

نکته این‌که این تکنیک در سینما نیز «شکست دیوار چهارم» نامیده می‌شود و در سینمای کلاسیک هم شاهد آن هستیم؛ این شاهد دیگری‌ست برای اعتقاد به این‌که تمام مباحث هنری برسر بازآفرینی‌ست و رگه‌هایی از هر جنبش مدرن، در آثار کلاسیک هم وجود دارد.  حسین منزوی با وارد کردن فانتزی و سوررئالیسم به شعر فارسی، جریان غزل نئوکلاسیک را به عرصه‌ی جدیدی کشاند که می‌توانیم بعضی از بداعت‌های قیصر امین‌پور را هم مدیون آن باشیم. جریان پست‌مدرنیسم در ادامه‌ی نئوکلاسیسم تلاش کرد تا با به‌روز کردن شعر فارسی از طریق نوآوری‌های فرمی، این عرصه را گسترده و گسترده‌تر کند و علاوه‌بر مکاتب جدید، عناصر محتوایی جدیدتری را هم به غزل نئوکلاسیک اضافه کند. غزل نئوکلاسیک امروز شاید نیاز به یک منزوی یا بهمنی یا امین‌پور جدید داشته باشد؛ یا شاید جریان پست‌مدرنیسم ادامه‌ای‌ست که می‌تواند آن را به سرانجام برساند.

دسته بندی شده در: