در میان حاشیه‌ها

«کوبو آبه» نویسنده‌ و نمایشنامه‌نویس ژاپنی را با شخصیت‌های سرگشته‌اش که عموماً به ناگاه در مواجهه با جامعه قرار می‌گیرند و هویتشان از این طریق بازتعریف می‌شود، می‌شناسیم. آدم‌هایی که حریم امن کوچکی دارند که روزی به طریقی توسط سایرین شکسته می‌شود، گاهی با پیدا شدن یک جسد در خانه، گاهی هم با گیر افتادن در یک محیط بیگانه‌ی شنی پر از ناشناس. او که در «آدم‌جعبه‌ای»، هویت شخصیت‌ها را زیر یک جعبه مخفی و جا‌به‌جا می‌کند تا حضور سایه‌وار فرد در جامعه را به تصویر بکشد، این‌بار در «کشتی ساکورا» نیز یک حاشیه‌ی مخفی از جامعه را ترسیم می‌کند؛ جایی که قلمروی آدمی است دور از اجتماع که مگر به ضرورت خرید، از آن‌جا خارج نمی‌شود. کشتی ساکورا که نخستین‌بار در سال ۱۹۸۴ منتشر شده است را «فردین توسلیان» از روی نسخه‌ی انگلیسی اثر با نام The ark sakura به فارسی برگردانده است.

کشتی ساکورا

کشتی ساکورا

نویسنده : کوبو آبه
ناشر : کتاب فانوس
مترجم : فردین توسلیان

یک کشتی زیرزمینی!

شخصیت اصلی داستان که ترجیح می‌دهد با نام خودش صدایش نکنند و لقب «موش کور» را ترجیح می‌دهد، یک فرد منزوی و دور از اجتماع است که در معدنی مخفی زندگی می‌کند. او این پناهگاه پنهانی خود را برای مواجه شدن با آخرالزمانی که قرار است از راه برسد، آماده کرده. پناهگاه پر است از انبارهای آذوقه و امکانات مختلف و یک‌جور معماری غیرقابل توضیح دارد. درواقع، داستان ظاهراً یک اتفاق رئال را تعریف می‌کند اما بافت اصلی آن از منطق رئالیسم پیروی نمی‌کند و هجو و اغراق ویژه‌ی موجود در آن، یک شکل سورئال پذیرفتنی به آن می‌بخشند که از ویژگی‌های کارهای آبه است. مثلاً در «زن در ریگ روان» هم مکانی که «نیکی در آن زندگی می‌کند و درواقع گیر افتاده، جایی در میان شن است و توضیح اینکه از لحاظ ارتفاع در کجای دهکده قرار دارد و چرا اینقدر فرورفته و دور از دسترس است را فقط با پذیرفتن ژانر اثر و چارچوب غیررئال اتفاقات می‌توان پذیرفت. در کشتی ساکورا هم قضیه همین است؛ درواقع همین که راوی آن معدن عجیب و عظیمش را کشتی می‌نامد و برای ورود به آن تعدادی بلیط و کلید تهیه کرده و در جستجوی خدمه‌‌ای شایسته است تا به آنجا ببرد، خودش از همین دیوانگی‌های غیرقابل‌ توضیح کوبو آبه است که به‌خصوص ابتدای داستان، خواننده را جذب و هیجان‌زده می‌کند که قرار است چه اتفاقی در این کشتی بیفتد؟

زن در ریگ روان

زن در ریگ روان

نویسنده : کوبو آبه
ناشر : نیلوفر
مترجم : مهدی غبرائی

نمی‌توانستم درست تصمیم بگیرم. احساس ناامنی باعث می‌شد روند خیالبافی‌ام به‌سادگی ادامه پیدا کند. برای هدایت کشتی به آن بزرگی یکی دو نفر کافی نبودند‌. طبق محاسبات اولیه‌ام، برای شروع دست‌کم به سیصد و هشتاد و پنج خدمه نیاز بود!

موتور محرک ماجرا، جایی است که راوی در همان صفحات اول، برای خرید مایحتاج ضروری‌اش رفته بیرون و در یک بازارچه، جذب نوعی حشره‌ی عجیب می‌شود و آن را می‌خرد. اتفاقاتی که در پی این خرید می‌افتند، باعث می‌شوند دو تا از کلیدها و بلیط‌های ورود به کشتی، دست دو آدم ناشناس بیفتند. در جستجوی این آدم‌ها، راوی وارد کشتی‌اش می‌شود و حال باید دید آیا انزوای سابقش سر جای خود باقی است یا حریم مخفی‌اش با ورود غریبه‌ها شکسته شده؟

در میان چند عدد متجاوز

کوبو آبه در داستان‌هایش اغلب سراغ آدم‌هایی می‌رود که طبق تعریف فوکو، حاشیه‌نشین بوده و از الگویی که افراد به اصطلاح نرمال جامعه در آن جای می‌گیرند، خارج هستند. آن‌چه این افراد را از سایرین جدا کرده و به حاشیه می‌برد، شکلی از انزواست که باعث شده آن‌ها جدا از سایر افراد و درواقع جامعه، هویت خود را شکل بدهند‌. داستان‌های او معمولاً از جایی شروع می‌شوند که فرد موردنظر قرار است با جامعه مناسباتی پیدا کرده و خودش را در نسبتی که با سایر افراد دارد، تعریف کند:

من ناخوداگاه از اینکه دیگران نام واقعی‌ام را صدا بزنند اجتناب می‌کردم. هربار کسی به‌صورت اتفاقی نام واقعی‌ام را صدا می‌زد انگار شوک الکتریکی به بدنم وصل می‌شد. حتی زمانی که دستیار عکاس بودم همه من را موش کور صدا می‌زدند. این اسم خیلی بهتر از خوک بود و ترجیح می‌دادم با همین نام به دیگران معرفی شوم. حالا هم که واقعاً به موش کور تبدیل شده بودم…

این ارتباط گرفتن با سایرین در آثار کوبو آبه اغلب به شکل تجاوز به یک حریم، صورت می‌گیرند. حتی تولد راوی نیز بر اثر تجاوز مردی (به قول خودش، پدر بیولوژیکی‌ام) به مادرش اتفاق افتاده و گویی نویسنده تولد انسان را هم به شکل پدیده‌ای حاصل جبر و تجاوز به حریم عدم و نبودن، تعبیر می‌کند. به‌طورکلی، مشابه زندگی واقعی در جامعه‌ی شلوغ مدرن که آدم‌ها سخت می‌توانند یک حریم امن با هم بسازند و اعتماد کردن نیز کار مشکلی است، شخصیت‌های مکمل داستان‌های کوبو آبه نیز اغلب در یک هاله‌ی مرموز و رازآلود فرورفته‌اند و شیاد بودن یا نبودنشان در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند و نکته‌ای که درباره‌شان ثابت است، عدم درک متقابلی است که بین آن‌ها و راوی اتفاق می‌افتد. راویان داستان‌های او اغلب، حریم امنی از آدم‌ها را دور خودشان پیدا نمی‌کنند. برای همین است که در این کشتی فرضی، راه‌هایی مخفی به تونل و خروجی‌های دیگری وجود دارد که ردپای آدم‌های ناشناس و متجاوز مخفی نیز در آن کشف می‌شود‌. زن نیز یکی از عناصر ثابت داستان‌های اوست که اغلب در قامتی اغواگر و همزمان معصوم اما شیاد، ظاهر می‌شود و روی احساسات مختلف راوی، تاثیر می‌گذارد:

دخترک دستش را روی شانه‌ی راستم گذاشت. دست یک زن واقعی. هیچ تخیلی هم در کار نبود. نمی‌توانستم حالم را توصیف کنم. انگار یک اتوی یخزده را روی مغزم گذاشته بودند…

در کشتی ساکورا هم تنها شخصیت مونث، حضوری فریبنده در کنار راوی دارد؛ راوی‌ای که سال‌هاست از اجتماع دور است و حتی تماس اتفاقی تنش با پوست یک زن، او را به جهانی دیگر پرتاب می‌کند.

وقتی یه دختر کوچولو بودم اتاقم از این پنجره‌های کرکره‌ای داشت. چندتا پرنده تو جعبه بالای کرکره لونه ساخته بودن. شبیه کلاغ بودن، اما رنگشون قهوه‌ای بود و اندازه‌شون کوچیک‌تر. من از پرنده‌ها خوشم نمیومد. صبح‌ها کلّی سروصدا می‌کردن و یه‌عالمه جک‌و‌جونور‌ با خودشون میاوردن‌. اگرم نزدیکشون می‌شدی، بهت نوک می‌زدن. آخرش تصمیم گرفتم کرکره‌ها رو ببندم تا دیگه نتونن برن داخل جعبه‌. تقریباً فراموششون کرده بودم، تا اینکه تابستون تموم شد و یه‌روز یه‌چیزی دیدم؛ جنازه‌ی خشک‌شده‌ی یه جوجه، بین کرکره و جعبه، که فقط سرش بیرون مونده بود. انگار توی همون حالت بهش غذا داده بودن تا اینکه بدنش بزرگ شده بود و اونجا گیر کرده بود‌. وحشتناک نیست؟ عشق مادری برای من همیشه همچین معنایی داشته.

چون تو را نوح است کشتی‌بان…

سیر اتفاقات و روند حوادثی که در کشتی ساکورا رخ می‌‌دهند را نیز باید با همان منطق همیشگی آثار کوبو آبه پذیرفت. این‌که چطور اجتماعی متشکل از چند غریبه که به تازگی دور هم جمع شده‌اند، ناگهان هدفی مشترک پیدا می‌کند نیز از جنس همان پرتاب شدن‌ به دل یک اتفاق است که از منطقی رئالیستی پیروی نمی‌کند. در این اثر همچنین رگه‌هایی از طنز تلخ به چشم می‌خورد و فضا، به‌شیوه‌ای ابزورد ترسیم می‌شود. تصویرسازی و نمادپردازی در کشتی ساکورا، دو عنصر جذاب و پررنگ‌اند. ترسیم محیط آن معدن مخفی که ورودی و خروجی مشخصی ندارد و هر گوشه‌اش ممکن است یک تله‌ی انفجاری قرار داشته باشد و معماری‌اش را هم به‌شیوه‌ای سورئال می‌توان تجسم کرد، از توانایی‌های ویژه‌ی آبه در فضاسازی است  که در خوانشی اسطوره‌ای شاید بتوان آن را به کشتی نوح تشبیه کرد که در تلاش بود آدم‌های شایسته و حیوانات را از نوعی آخرالزمان که قرار بود به شکل طوفان نازل شود، نجات بدهد.

آخرالزمان احتمالی

مانند همیشه، نویسنده از سایر مهارت‌های خودش به‌عنوان یک شخصیت همیشه در حال جستجو و پژوهش و کشف، بهره گرفته است و بخشی از شخصیت عکاس و حشره‌شناس خودش را، در راوی جا گذاشته است. برای همین است که راوی از همان ابتدا، جذب حشره‌ای به اسم «یوپکاچیا» می‌شود. حشره‌ای یک‌جانشین و ثابت که از مدفوع خودش تغذیه می‌کند و نیاز به جابه‌جایی و حرکت چندانی به جز یک چرخش دایره‌ای و ساعتی خیلی آهسته ندارد و در یک نگاه نمادین، شیوه‌ی زندگی خود راوی را تداعی می‌کند. این نماد در صحنه‌ای از داستان و با گیر کردن پای راوی داخل توالت، به شکلی هجوآلود ترسیم نیز می‌شود و گویی او دقیقاً به قامت یک یوپکاچیای انسانی درمی‌آید. همچنین رخ دادن داستان در چارچوبی نسبتاً آخرالزمانی، فضای آن را تا حدی هیجانی و رازآلود می‌کند. آدم‌ها در کشتی پناه گرفته‌اند تا از آخرالزمان احتمالی مصون بمانند؛ اتفاقی که ممکن است به شکل یک بحران و فاجعه‌ی اتمی یا هرچیز دیگری رخ بدهد. اما این‌که کتاب قرار است به پدیده‌ی آخرالزمان و آدم‌های وحشت‌زده از آن بپردازد یا قرار است تعریفی از فرد و هویتش در بستر جمع ارائه بدهد و دقیقاً کدام این‌ها هست یا نیست را، فقط با خواندن ۲۹۶ صفحه‌ی ماجرا می‌توان کشف کرد.

دسته بندی شده در: