استعاره‌ای دردناک از نژادپرستی‌ها و از بین رفتن صفات انسانی

مطمئنا هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد با سرنوشتی که به او تحمیل می‌شود زندگی کند. سرنوشتی که نه تنها زجر بلکه مرگی دردناک و بسیار تلخ را برای او به ارمغان می‌آورد. در رمان «هرگز رهایم مکن»، با کاراکترهایی سروکار داریم که شبیه سازی شده‌اند و از بچگی در یک مدرسه‌ی خاص بزرگ می‌شوند. مدرسه‌ای که به آن‌ها «اهدای اعضای بدن» را تحمیل می‌کند. حالا برخی از این بچه‌ها که کاراکترهای اصلی داستان را تشکیل می‌دهند، سعی دارند مثل بقیه از زندگی لذت ببرند و این سرنوشت شوم را کمی به تعویق بیندازند. رمان «هرگز رهایم مکن» یکی از بهترین رمان‌های معاصر قرن بیست و یکم است که چندین نشان افتخار را از آن خود کرده است. برای مثال می‌توان به جایزه‌ی نوبل ادبی اشاره کرد.

گرچه با خواندن عنوان این رمان ممکن است تصور کنید که شبیه سایر داستان‌های عاشقانه و غمگین است، ولی در اصل، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. از سیستم‌های استعماری و درگیری‌های امپریالیستی غرب گرفته تا گفتمان‌های نژادی و انسان‌زدایی، همگی با قلمی زیرکانه و جذاب به تصویر کشیده می‌شود. خوشبختانه ترجمه‌ی این رمان توسط «سهیل سمی»، ترجمه‌ی قابل قبولی است که ارزش و گیرایی داستان را به خطر نمیندازد. تحلیل این رمان هرگز کار ساده‌ای نیست، چرا که نویسنده مسائل زیادی را در آن مطرح می‌کند و صدای خاموش عده‌ی زیادی را به گوش مخاطب می‌رساند. ما در این مقاله قرار است بخشی از این صدای خاموش را بازگو کنیم و داستان جالب و متفاوت آن را بیان نماییم. اما قبل از هرچیز، بیایید با کازوئو ایشی گورو، نویسنده‌ی این داستان و برنده‌ی نوبل ادبیات ۲۰۱۷ آشنا شویم.

هرگز رهایم مکن

هرگز رهایم مکن

ناشر : ققنوس
قیمت : ۱۸۹,۰۰۰۲۱۰,۰۰۰ تومان

کازوئو ایشی گورو

کازوئو ایشی گورو در سال ۱۹۴۵ در ناکازاکی ژاپن متولد شد، اما در در انگلستان، جایی که پدرش به عنوان دانشمند اقیانوس شناسی کار می‌کرد، بزرگ شد. او دانشجوی دانشگاه کنت بود و بعداً مدرک کارشناسی ارشد را در رشته‌ی نویسندگی خلاقانه در دانشگاه شرق آنجلیا دریافت کرد. ایشی گورو با رمان «بازمانده‌ روز» که در سال ۱۹۸۹ برنده‌ی جایزه بوکر شد، به شهرت جهانی دست یافت. یکی از ویژگی‌های بارز آثار گورو، «کنایه‌های دراماتیک» است که طی آن، خواننده اطلاعات بیشتری راجع به زندگی شخصی راوی به دست می‌آورد. اطلاعاتی که حتی خود راوی از آن‌ها خبر ندارد. او از این سیستم در رمان «هرگز رهایم مکن» نیز استفاده می‌کند. زیرا خواننده از طریق توصیف‌های کتی، از زندگی او در مورد جهان متناوب رمان اطلاعات به دست می‌آورد. ایشی گورو هنوز هم در حال نوشتن است و در لندن اقامت دارد. از آثار برجسته‌ی او می‌توان به «منظر پریده‌رنگ تپه‌ها»، «هنرمندی از جهان شناور»، «تسلی ناپذیر»، «وقتی یتیم بودیم»، «غول مدفون»، «شام خانوادگی»، «شبانه‌ها»، «دهکده‌ی پس از تاریکی» و چندین فیلم‌نامه اشاره کرد.

بازمانده روز

بازمانده روز

ناشر : کارنامه
مترجم : نجف دریابندری
قیمت : ۲۸۸,۰۰۰۳۲۰,۰۰۰ تومان

کتی، تنها بازمانده از یک سیستم هولناک باورنکردنی

داستان از زبان کتی، پرستار سی‌ویک ساله‌ای بیان می‌شود. او به مدت دوازده سال است که در یک بیمارستان مشغول کار است. از کار خود راضی است و آنقدر حرفه‌ای شده که می‌تواند بیمارانش را خودش انتخاب کند. بیمارانی که می‌گویند شبیه خودش (از قشر مرفه) هستند و او نیز معتقد است که پر بیراه نمی‌گویند. اما این بیماران در حقیقت کسانی هستند که قرار است اعضای بدن خود را اهدا کنند. دیدگاه کتی نسبت به این بیماران و وضعیت بچه‌ها در مدرسه، کمابیش شما را به یاد وضعیت کاراکترهای کتاب «جرج اورول» در جامعه‌ی توتالیتری رمان «۱۹۸۴» میندازد. کتی و سایر بیمارانی که نزد او می‌آیند، شبیه‌سازی شده و در مدرسه‌ی هیلشم بزرگ شده‌اند.

در نگاه اول، بچه‌های مدرسه‌ی شبانه روزی هیلشم مانند سایر بچه‌ها تحصیل می‌کنند. آن‌ها ورزش می‌کنند و در کلاس‌های هنری شرکت می‌کنند تا عنصر خلاقیت در وجودشان تقویت ‌شود.  این یک دنیای هرمتیک است، جایی که در آن، دانش آموزان به غیر از مادام و خانم امیلی، ارتباط دیگری با جهان خارج ندارند. کتی، روت و تامی سه نفر از دانش‌آموزان مدرسه‌ی هیلشم هستند که درگیر یک مثلث عاشقانه می‌شوند و حالا کتی، به خودش اجازه می‌دهد تا گذشته را به یاد بیاورد. اینکه چگونه او و دوستانش حقیقت را کشف کردند و چگونه جلوی چشمش جان خود را از دست دادند. در حقیقت کتی که در به یاد آوردن گذشته می‌جنگد، بالاخره تسلیم آن شده و قبول می‌کند که او نیز یکی از بچه‌های مدرسه‌ی هیلشم بوده است. خواننده‌ی این رمان پادآرمان‌شهری (دیستوپیایی) باشکوه درمی‌یابد که در هیلشم همه چیز نمایشی است و هیچ‌کس نمی‌داند که افرادی هستند که قرار است در آینده اعضای بدن آن‌ها را بردارند. اما اولین نکته‌ای که در رابطه با این مدرسه می‌خوانید این است که بچه‌ها مرتب از نظر سلامت جسمانی کنترل می‌شدند.

اگه قراره زندگی شرافتمندانه‌ای داشته باشین، باید بدونین و درستم بدونین. هیچ‌ کدوم از شما به آمریکا نمی‌رین، هیچ‌ کدومتون ستاره‌ی سینما نمی‌شین. و هیچ کدوم از شما اون جور که دیروز شنیدم، تو سوپرمارکت مشغول به کار نمی‌شین. برای زندگی شما برنامه ریزی شده. اول بزرگ می‌شین، بعد قبل از اینکه پیر بشین، حتی قبل از اینکه میون‌سال بشین، شروع می‌کنین به اهدای اندام‌های حیاتیتون. شماها واسه همین به وجود اومدین. شما شبیه هنرپیشه‌هایی که تو ویدئوهاتون می‌بینین نیستین، حتی شبیه منم نیستین. شما با هد مشخص به این دنیا اومدین، و آینده‌ی شما، همه‌ی شما، برنامه ریزی و مشخص شده.

یک دیستوپیای متفاوت

در حقیقت، «هرگز رهایم مکن» یک کتاب دیستوپیایی است که با سایر دیستوپیا ها بسیار متفاوت است. این یک دیستوپیای نسبتاً عجیب و غریب است که در عین حال مالیخولیایی و غم‌انگیز نیز محسوب می‌شود. دلیل اصلی سردرگمی این است که وقتی شروع به خواندن می‌کنیم، با نوعی ساختار داستانی ساده روبه‌رو می‌شویم که در عین حال اصلا ساده نیست. راوی، کتی اچ خاطرات دوران نوجوانی خود را به یاد می‌آورد. او با سایر نوجوانان جوان در هیلشم زندگی می‌کرد، یک مرکز آموزشی منحصربه‌فرد برای کسانی که نمی‌توانند از آن‌جا خارج شوند. با این حال، وقتی به خواندن ادامه می‌دهیم، هیلشم، ساکنان آن و کارمندانش شکل دقیق‌تری به خود می‌گیرند و همزمان، طرح اجتماعی و فرهنگی متناسب با آن را نیز به خود اختصاص می‌دهند.

بنابراین مخاطب را بیش از پیش گیج می‌کنند. چون این مدرسه نه مرکز کیفری است، نه مدرسه‌ی خاص شبانه‌روزی که برای قشر مرفه طراحی شده باشد. بلکه به مثابه یک بازداشتگاه سری در انگلستان است که بچه‌ها را برای قربانی شدن تعلیم می‌دهد. سبک نویسنده به احساس کلی داستان کمک زیادی می‌کند و در عین حال عجیب و غریب است. به گونه‌ای که به تعداد زیادی از سوالات پاسخ داده نمی‌شود. برای مثال می‌توان به این سوال اشاره کرد که این بچه‌ها از کجا آمده‌اند؛ یا چرا هیچ‌کس راجع به وضعیتی که دارد اعتراض نمی‌کند یا سوال نمی‌پرسد. چرا هیچ‌کس راجع به جهان خارج از مدرسه کنجکاو نمی‌شود. چرا بچه‌ها توانایی باروری ندارند و چرا کسی راجع به این موضوع سوال نمی‌کند. انگار تمام شخصیت‌ها در یک بی‌خبری مطلق زندگی می‌کنند و حرف‌شنوی ترسناکی دارند.

از نظر من نوعی نظریه‌ی توطئه بود -فکر نکنم سرپرستانمان تا این حد حیله‌گر بودند- اما مسلما قضیه بی حکمت هم نبود. البته حالا احساس می‌کنم که همیشه به نحوی مبهم از قضیه‌ی اهداها با خبر بوده‌ام، حتی از شش یا هفت سالگی. و عجیب است، وقتی کمی بزرگ‌تر شده بودیم و سرپرست‌ها برایمان از این جور حرف‌ها می‌زدند، هیچ چیز برایمان شگفتی‌ای تمام عیار محسوب نمی‌شد. مثل این بود که قبلا تمام آن حرف‌ها را شنیده بودیم.

ربات‌های گوشتی در قالب انسان

در اصل، نویسنده با این بیخیالی ذاتی بچه‌ها نسبت به تمام اتفاقات پیش رو، انسان‌زدایی را به خوبی به تصویر می‌کشد. اگرچه ابتدا کاملا عجیب به نظر می‌رسد، ولی آموزش‌هایی که برای بچه‌ها اعمال شده، از آن‌ها ربات‌هایی گوشتی ساخته که در برابر هیچ‌چیزی اعتراض نکنند و آن را سرنوشتی که از پیش رقم خورده بدانند. علاوه بر این، در بخشی از رمان شخصیت‌ها به این نکته پی می‌برند که برای انجام فرایند شبیه‌سازی از فاحشه‌ها، دائم‌الخمرها و به عبارتی بی‌مصرف‌ها استفاده شده است. این به نوبه‌ی خود به تخریب شخصیت و انسانیت بچه‌های مدرسه‌ی هیلشم کمک می‌کند و به آن‌ها ثابت می‌کند که جز برای مسائل مادی، هیچ هدف دیگری در آفرینش و شبیه سازی آن‌ها وجود ندارد. هرچه داستان پیش می‌رود، تصویر انسان‌زدایی از انسان‌های شبیه سازی شده عمیق‌تر می‌شود و شخصیت‌ها در بی‌خبری باقی می‌مانند. وجود و هویت راوی و دوستانش به طرز ناامیدکننده‌ای رقت انگیز است و امید به زندگی طولانی‌ در آن‌ها رفته رفته کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر می‌شود. کازو ایشی گورو در این رمان به نمونه‌ای ناب از داستان علمی دست پیدا کرده است. زیرا بدون هیچ‌گونه تجهیزات فنی، یک معضل اخلاقی از آینده‌ی قریب‌الوقوع را به نمایش می‌گذارد که در نهایت برای توضیح آن، هیچ ضرورتی وجود ندارد.

کپی کردن

یکی از بخش‌هایی که «انسان‌ زدایی» را به خوبی نمایان می‌کند، زندگی به سبک کپی برداری است. خود دانش‌آموزان به نوبه‌ی خود کلون‌هایی هستند که از مدل‌های جهان خارجی کپی و شبیه‌سازی شده‌اند. کتی بعدا متوجه می‌شود که بچه‌ها حرکات و طرز رفتار خود را از آنچه در تلویزیون می‌بینند، کپی می‌کنند. او روت را می‌بیند که آینده‌ی خود را بر اساس تبلیغات یک مجله تجسم می‌کند. در حقیقت، کتی به این نتیجه می‌رسد که دانش‌آموزان با تقلید از دنیای واقعی زندگی می‌کنند.

تو یه مجله توی اون کوچه پیداش کردی. نزدیک یه گودال آب. تو واقعا جذبش شده بودی. حالا یادآوریش خنده داره. یادته چه حرفایی در موردش می‌زدی؟ این که یه روزی تو یکی از اون دفترا کار می‌کنی؟ گاهی فکر نمی‌کنی که باید بیش‌تر بهش فکر می‌کردی؟ آره، تو اولین نفر بودی. اولین نفری که شنیدیم می‌خواد یه همچین کاری داشته باشه. اما باید این کار رو می‌کردی. گاهی با خودت نمی‌گی اگه سعی کرده بودی چی می‌شد؟» «چطور می‌تونستم سعی کنم؟ من فقط یه مدت آرزوش رو داشتم. همین.

زندگی برای دیگران

اگرچه کتی فقط سی و یک سال دارد، اما تقریباً به پایان زندگی خود رسیده است. او همه‌ی کسانی را که از هیلشم می‌شناخت، از دست داده است و فقط آن‌ها را در خاطراتش نگه داشته است. روایت گذشته‌ی کتی، «مرگ» را به عنوان موضوعی اجتناب‌ناپذیر نشان می‌دهد و زمان را به عنوان عاملی عجول در حرکت به سمت «مرگ» توصیف می‌کند. دانش‌آموزان با امید به تعویق انداختن اهدا‌ء اعضای بدن، آرزوی عمیق انسانی را در امید به زندگی مجسم می‌کنند. اما حتی ایده‌ی تعویق نیز اجتناب‌ناپذیری مرگ را تقویت می‌کند: تعویق فقط کمی زندگی را طولانی‌تر می‌کند و آینده‌ای که از پیش مقدر شده را کمی به تاخیر میندازد. زیرا همین میل به زندگی، تمایل بچه‌ها برای اهداء اعضای بدن خود به دیگران و افزایش عمر آن‌ها را بیشتر می‌کند.

قدرت حافظه

کتی با بازگشت به خاطرات گذشته با تلفات زندگی خود کنار می‌آید. او خاطرات هیلشم را مدت‌ها پس از بسته شدن مدرسه در حافظه‌ی خود نگه می‌دارد. او حتی خاطرات خود از تامی و روت را تا مدت‌ها پس از مرگ آن‌ها در ذهنش نگه می‌دارد. عنوان رمان نمونه‌ای از تمایل به ادامه دادن است. عبارت «هرگز رهایم مکن» در جایی بین التماس و خواهش قرار گرفته است. این نمایانگر نیاز عمیق انسانی به دوست داشته شدن توسط عزیزان است. حفظ خاطرات کتی راهی برای نگه داشتن همه و هر آنچه که از دست رفته است. با این حال، حافظه‌ی کتی نیز پراکنده و تا حدودی ناقص است. روایت او روند بهبودی و تلاش برای درک خاطراتش است. او اذعان می‌کند که جزئیات را فراموش کرده است. این نشان می‌دهد که حافظه به همان اندازه که قدرتمند است، شکننده است. روایت اول شخص او همچنین فقدان خاطرات شخصیت‌های دیگر را برجسته‌تر می‌سازد. روت و تامی فقط از طریق حافظه‌ی کتی منعکس می‌شوند، به این معنی که افکار و انگیزه‌های آن‌ها تا حدودی مبهم است.

نمونه‌ای بارز از استعاره‌ی نژادی و امپریالیسم

رمان «هرگز رهایم مکن» را می‌توان استعاره‌‌ی ناب امپریالیستی و نژادی دانست. در این رمان، هیچ‌گونه زمینه و تفسیر نژادی از شخصیت‌ها ارائه نمی‌شود که باعث می‌شود ما این شخصیت‌ها را به عنوان موجوداتی خنثی شناخته و بپذیریم. گویی نویسنده این رمان را با دیدگاه پسااستعماری نوشته تا به نوعی موضوعات امپریالیستی را به تصویر بکشد. با اهداکنندگان شبیه چیزی کمتر از یک انسان برخورد می‌شود. دیدگاهی که نسبت به آن‌ها در این رمان وجود دارد، به مثابه دیدگاه غربی‌ها به شرقی‌ها در قالب «دیگری» یا «حال‌بهم‌زن‌ترین نسل موجود در بشریت» است. این نگاه بالا به پایین از گذشته تا کنون پابرجا است و در رمان نیز خود را به خوبی نشان می‌دهد. گفته‌های روت در مورد ریشه و منشاء آن‌ها می‌تواند این قضیه را از لحاظ تصویری و به معنای واقعی کلمه توضیح دهد.

ما از فاضلاب میایم. معتاد مواد مخدر، روسپی، فاحشه، ولگرد، محکوم، شاید فقط به شرطی که روانی نباشن. این چیزیه که ریشه‌ی ما رو تشکیل می‌ده.

اهدا کنندگان بی‌روح که تقدیر خود را پذیرفته‌اند، فقط به عنوان شیئی شناخته می‌شوند که برای برداشتن اعضای بدن از آن‌ها استفاده شود. در حقیقت، قاچاق اعضای بدن در کشورهای شرقی از جمله چین، هند، ویتنام و تایلند به غرب، به یک تجارت بسیار سودآور تبدیل شده است. این قاچاق اعضای بدن یکی از اشکال برده‌داری امروزی است که کاملا هم واقعی است. این رمان را می‌توان حامل فرآیند بردگی مدرن در یک داستانی علمی تخیلی دانست. به طور کلی، شاهکار ادبی «هرگز رهایم مکن» را می‌توان از منظرهای بسیار متفاوتی نقد کرد. از دیدگاه‌های مختلفی آن را بررسی کرده و حتی‌ آن را اثری نمادین برای شرقی‌ها دانست. این رمان، برای اکثر انسان‌هایی که در شرق کره‌ی زمین زندگی می‌کنند، به مثابه مجلس ختمی می‌ماند که در آن حسابی گریه کرده و خود را خالی کنند. انسان‌هایی که با تصور پیروی از تقدیر و قبول وضعیت خود، باید بدون پرسیدن هیچ سوالی به زندگی نسبتا پر از درد خود ادامه دهند. 

دسته بندی شده در: