جوزف هلر، نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، هشت سال از عمر خود را روی کتابی گذاشت که یکی از برترین آثار قرن گذشته‌ی میلادی محسوب می‌شود. رمان «تبصره‌ی ۲۲» که برای اولین بار در سال ۱۹۶۱ به انتشار رسید، اثری بلند در حوزه‌ی داستانی و سبک کمدی سیاه به شمار می‌آید و جزئیات دژاوومانندی از وقایع مربوط به سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ در خلال جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند. اگر با واژه‌ی آنتولوژی آشنا باشید، می‌دانید که معمولا منتقدین در بازه‌های مختلفی -علی‌الخصوص پس از گذشت یک قرن- به مطالعه و بررسی کمی و کیفی آثار ادبی می‌پردازند و در طیف‌های عددی متفاوتی به گزینش مشغول می‌شوند. این نکته را برای مثال در سرتیترهایی چون «ده کتاب برتر قرن، صد کتابی که باید بخوانید و…» می‌بینید و نکته این‌جاست که در اکثر آنتولوژی‌ها، تبصره‌ی ۲۲ حضور دارد و جایگاه خوبی را هم کسب کرده است.

البته اقبال به این کتاب -علاوه بر منتقدین- در اردوگاه مخاطبین هم دیدنی است و همان‌گونه که ویراستاران ادبی جهان، آن را هفتمین کتاب قرن گذشته می‌دانند و نشریات «آبزرور» و «تایم» آن را در لیست صدتایی خود قرار می‌دهند، مخاطبین هم کتاب را لایق رده‌ی دوازدهم برترین آثار ادبی جهان در قرن بیستم دانسته‌اند. استفن کینگ، نویسنده‌ی مشهور درباره‌ی کتاب می‌گوید: «در ذهن من، دو رمان برتر آمریکایی در پنجاه سال گذشته وجود داشته است؛ یکی از آن‌ها، تبصره‌ی ۲۲ است.» تبصره‌ی ۲۲ با تاثیرگذاری خود بر جهان ادبیات، فرهنگ، جامعه‌شناسی و حتی سیاست، توانست به بسیاری از زبان‌های زنده‌ی دنیا راه پیدا کند. برای مثال در ایران، مترجمانی چون احسان نوروزی برای نشر چشمه، حسن افشار برای نشر ماهی و علی اعظمی برای نشر آفتاب آن را به فارسی برگردانده‌اند. ادامه‌ی این تاثیرگذاری در اقتباس‌های سینما و تلویزیون مشهود است و علاوه بر اقتباس سینمایی مایک نیکولز در سال ۱۹۷۰، می‌توانیم به مینی‌سریال تبصره‌ی ۲۲ به کارگردانی جورج کلونی اشاره داشته باشیم که در سال ۲۰۱۹ به دنیای تصویر درآمد.

عجب گیری افتادیم…

همان‌طور که گفتیم، کتاب بر سبک کمدی سیاه بنا شده و می‌‌خواهد لبخندهایی زیاد اما گزنده را به لب مخاطب بیاورد. رگه‌های ابزوردیستی که در قالب لوپ‌هایی فراتر از اراده و توان انسانی، «خواستن، توانستن است» را زیر سوال می‌برند و پوچی اختیار انسان در برابر جبر حاکمیت را یادآوری می‌کنند، درون‌مایه‌ی اصلی تبصره‌ی ۲۲ هستند. این رمان، کتابی است که مضمونی به شدت «ضدجنگ» دارد و شروع بسیاری از ستایش‌هایی که کسب کرده را در همین نکته می‌بیند. خط اصلی داستان درمورد یک سربازِ توپچی خلاق به نام «یوساریان» است که در نیروی هوایی آمریکا خدمت می‌کند. او که اصلا میانه‌ی خوبی با جنگ ندارد، با جان‌دوستی خود و بیزاری از مفاهیمی چون وطن‌دوستی ایدئولوژیک (برای شوق به جنگ با مردم دیگر) مدام می‌خواهد از زیر بار جنگ در برود و هر بار برای این کار (اصطلاحا پیچاندن!)، روش جدیدی ابداع می‌کند. اما سرهنگ مافوق یوساریان، تعداد مأموریت‌های مورد نیاز برای تکمیل دوره‌ی خدمت سربازان را افزایش می‌دهد تا نیروهایش نتوانند به پایان خدمت برسند.

یوساریان با هدف رهایی از چنگ سرهنگ، درخواست پایان خدمت ضرورت می‌نویسد اما به قانونی عجیب و غریب برخورد می‌کند: تبصره‌ی ۲۲! این قانون بیان می‌کند که یک سرباز اگر می‌خواهد درخواست معافیت از رزم بدهد، باید از سلامت عقلی کامل برخوردار باشد، درحالی که سربازان به دلیل حضور و شوق در عملیات‌های پرخطر، مجنون و دیوانه تلقی می‌شوند! نکته این‌جاست که اگر سربازی بتواند سلامت عقلی خود را اثبات کند هم تازه طبق قانون، تاکیدی بر موظف بودن خود به انجام ادامه‌ی دوران وظیفه‌ی سربازی داشته است! زیرا تنها معلولین جسمی یا روحی (همان دیوانگان) می‌توانند از رزم معاف شوند که خود این دیوانگی هم در تضاد با توانایی نوشتن درخواست معافیت جنگی است!!! چرخه‌ی نامتناهی منطقی فوق، پوچی یوساریان را در کل کتاب، جلو می‌برد و باعث وقوع ماجراهایی خارق‌العاده می‌شود.

ضرب‌المثل سازی

شاید با دید قدمایی خود، رویه‌ی ساخت یک ضرب‌المثل را صرفا در دوره‌های کلاسیک ببینید و متصور هم نباشید که در دوره‌ی معاصر بتوانیم به راحتی ضرب‌المثل بسازیم. اما انسان‌ها، اتفاقات و پدیده‌های پیرامونی، گاها آن‌چنان از لحاظ مفهومی تغلیظ و چارچوب‌بندی می‌شوند که خودشان می‌توانند قدرتی برای محدوده‌سازی از عملی خاص را در واژه‌ی خودشان بیان کنند. برای مثال، بعد از اینکه بازیگر مشهور، لئوناردو دی‌کاپریو توانست پس از سال‌ها تلاش، به جایزه‌ی اسکار دست پیدا کند، فعلی به نام او (Leo) در زبان انگلیسی رواج یافت که معنی «دست یافتن به چیزی بعد از سال‌ها تلاش» را توضیح می‌داد. یا در زبان سوئدی، به افتخار زلاتان ایبراهیموویچ، ورزشکار برجسته، واژه‌ی (Zelatan) به معنی «محیرالعقول بودن یک کار» تثبیت شد.

در همین راستا، تبصره‌ی ۲۲ (۲۲ Catch) پس از انتشار و محبوبیت جهانی کتاب به ضرب‌المثلی برای توضیح «موقعیت‌هایی لوپ‌وار که در آن باخت انسان، قطعی است» اطلاق شد. چراکه فرد در موقعیت تبصره‌ی، در مواجهه با امری دشوار قرار می‌گیرد که از آن گریزی ندارد. او برای حل مشکل الف باید حتما عمل ب را انجام دهد اما خود عمل ب را تنها زمانی می‌تواند انجام دهد که مشکل الف را نداشته باشد، پس همیشه بازنده است! این ضرب‌المثل از دوره‌ی انتشار کتاب، تابه‌حال در بطن ادبیات عامه‌ی آمریکا و بسیاری از کشورهای انگلیسی زبان به کار می‌رود و تنهایی و ناتوانی انسان مدرن در تقابل با استبداد درونی حاکمیتی را با طنزی از جنس هجو، توضیح می‌دهد.

چاقوی تیز فلسفه را کُند به کار ببرید!

تبصره‌ی ۲۲ جزو رمان‌هایی است که نباید به سرعت خوانده شوند و این کندی را بیشتر از حجم زیادشان، باید در فلسفه‌ی عمیق و ارجاعات مختلف جامعه‌شناختی ببینیم. نکاتی که احتمالا در زبان ساده و داستان دم ‌دستی آن‌ها خیلی به چشم نمی‌آیند. علاوه بر نکته‌ی فوق، مسائلی چون فرم غیرخطی، خرده‌پیرنگ‌های گوناگون بر بستر روایت متحد داستان و تعدد شخصیت‌ها و جزئی‌نگری هلر هم نیاز مخاطب به دقیق شدن بر داستان را پررنگ‌تر می‌کند. در داستان‌هایی که به حوزه‌ی جنگی یا کلا تاریخی برمی‌گردند و اتفاقاتی واقعی را پیش می‌کشند، همیشه تهدید افتادن ماجرا به یک رئالیسم مستندگونه‌ی غیرجذاب وجود دارد و هلر با آگاهی نسبت به این نکته، هم با قرار دادن عناصر خرق‌عادت در روایت خود و هم با فضاسازی‌های در تعامل با شخصیت‌ها و خرده‌پیرنگ‌های فرعی، توانسته اثری اورژینال بسازد.

نکته‌ی دیگر آن‌جاست که اطناب بیش از حد معمول هلر، باعث می‌شود تا جاهایی از داستان، ریتم اثر از شدت و جذابیت بیفتد اما ویژگی‌های پست‌مدرن اثر مانند آیرونی و گروتسکِ همیشگی، آشنایی‌زدایی از وقایع و تعاریف معمول و عرف، معناگریزی‌های آگاهانه نسبت به واقعیاتی که در تقابل با حقیقت هستند و ارتباطات عمودی یک‌پارچه‌ی داستان‌ها با هم، تمهیدات آرایه‌گونه‌ای برای گریز نویسنده و داستان از خستگی و سخت‌خوانی مخاطب هستند. جدای از این مسائل، هلر در ۴۲ فصل کتاب، با زاویه‌ی دیدهای مختلفی که همه به روایت سوم شخص برمی‌گردند، داستان خود را جلو می‌برد که علاوه بر وضوح بیشتر مخاطب نسبت به داستان اصلی، بستر مناسبی برای موقعیت‌های کمیک و طنز و همچنین گفتگوهای پوچ‌انگارانه‌ی او در لایه‌ی رویی اثر به نظر می‌رسد.

ماهیِ خلاف جهت آب

پس از جنگ جهانی دوم و با وقوع جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب -خاصه شوروی و آمریکا- هرکدام از کشورها به فکر مصادره‌ی شکست آلمانِ نازی و طبیعتاً سلطه بر جهان پساجنگ افتادند. در این بین، آمریکا با توجه به باز بودن بیشتر فضای فرهنگی لیبرال خود نسبت به کمونیسم روسی، موفق‌تر عمل کرد و آثار زیادی را در موضوعاتی چون هولوکاست، ضدنازیسم و خود جنگ جهانی ساخت و مفاهیمی چون تعالیِ امپریالیسم آمریکایی، قدیس‌سازی از سرباز آمریکایی و… را چه در هالیوود و چه در آثار مکتوب، عرضه کرد. اما جذابیت اصلی تبصره‌ی ۲۲ این است که از دسته‌ی کتاب‌های معمول این رده که به دنبال حماسه‌سرایی یک‌جانبه و مقدس‌مآبی غربی هستند، نبود و اتفاقا خود جنگ را فارغ از هر دسته و نژاد و حاکمیتی زیر سوال می‌برد تا مانند یک ماهی خلاف جهت آب، نمود پیدا کند و بیشتر از آثار بدنه به مکتوبات جریان روشن‌فکری نزدیک باشد.

هلر، زیرمضامینی مانند بى‌توجهی حاکمیت به جان انسان‌ها، تبعیض‌هاى نژادى، آرمان هاى پوچ و قدرت‌مندان، قربانى شدن عموم بشریت به خاطر مقاصد زیاده‌خواهانه‌ی افراد بلندپایه، منفعت سرمایه‌دارى جهانی با سوءاستفاده از انسان‌ها، بى‌توجهى انسان ها به ستم سیستماتیک، نادیده‌گرفتن هم‌جنس خود و… را در کتاب خود مطرح می‌کند که در حالت عادی از یک آمریکایی بعید -و البته قابل تقدیر- به نظر می‌رسد. البته با وجود این تفاسیر، روح آمریکایی اثر نادیده‌گرفتنی نیست و باید ارجاعات زیاد رمان را نسبت به آن دوره‌ی خاص، تبیین و تفسیر کنیم تا به درک بهتری از اثر برسیم. در سال‌های انتشار کتاب، بحبوحه‌ی جنگ ویتنام و شکست مفتضحانه‌ی آمریکا باعث افزایش روحیات ضدجنگ مردم شده بود و نسل جدید و جوان آمریکایی برخلاف گذشتگان، اعتماد یقین‌آلودی به مراجع قدرت و خطابه یا رهنمودهای آنان نداشت. در چنین عصر آماده‌ای، کتاب هلر ضربه‌ی نهایی را فرود آورد تا پایه‌ی اعتراضات مردم در خیابان‌های ایالات متحده باشد!

سلاح‌خانه‌ی شماره‌ی ۲۲

بسیاری از منتقدین با توجه به نکات بخش بالا، کتاب هلر را آیینه‌ای از اثر موفق کورت ونه‌گات به نام «سلاخ‌خانه‌ی شماره‌ی پنج» محسوب می‌کنند. تبصره‌ی ۲۲ دقیقا به همان غلظتی که ونه‌گات در اسلحه‌خانه‌ی شماره‌ی پنج تصویر کرده با جنگ مخالفت می‌کند اما برعکس آن کتاب که به تصویرکردن فجایع و خشونت می‌پردازد، ماهیت خشونت را هدف قرار می‌دهد و لذتی از جنس ابتذال شر که هانا آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» (درمورد نازی‌ها) مطرح کرده را روبه‌روی مخاطب قرار می‌دهد. جنسی از شرارت حاکمیتی که می‌خواهد این نکته را با استدلال‌هایش در وجود مردم، عادی‌سازی کرده تا رفتارهای خود را به عنوان هنجار به حساب بیاورند:

+اور دیوونه‌ست؟
-معلومه که هست!
+می‌تونی بستریش کنی؟
-معلومه که می‌تونم. ولی خودش باید ازم بخواد. این بخشی از قانونه!
+پس چرا ازت نمی‌خواد؟
-چون دیوونه‌ست. [چون] بعد از این همه دفعه که مرگ از بیخ گوشش گذشته هنوز این‌قدر ماموریت پروازی می‌ره. مسلمه که می‌تونم اور رو معاف از پرواز کنم. ولی قبلش باید ازم بخواد…
+برای منع پروازش همین کافیه؟
-فقط همین. باید ازم بخواد
+و تو هم معاف از پروازش می‌کنی؟
-نه، در اون صورت نمی‌تونم معافش کنم
+منظورت اینه که شرط و تبصره داره؟
-مسلمه که تبصره داره. تبصره‌ی‌ ۲۲. هر سربازی که می‌خواد از وظیفه‌‌ی نبرد، سرباز بزنه واقعا دیوونه نیست!!!

این شخصیت‌پردازی دقیق و عمیق، -به قول خود هلر- کاملا اتفاقی پیش آمده و او حتی تا مدتی پس از نگارش کتاب، اسم و مختصات شخصیت‌هایش را انتخاب نکرده بوده است. اما جریان‌سازی و الهام‌بخشی تبصره‌ی ۲۲ را در بسیاری از آثار ضدجنگ پس از خود می‌توانیم ببینیم. برای مثال فیلم سینمایی «ملکه» به کارگردانی محمدعلی باشه‌آهنگر، دقیقا شخصیت اولی منطبق بر یوساریان خلق کرده که مسئول تنظیم زاویه‌ی بمب و زمان انداختن آن است اما در شک و تردید نتیجه‌ی آدم‌کشی‌ها فرو می‌رود…

آیرونی و گروتسک

همان‌طور که گفتیم، تبصره‌ی ۲۲ به عنوان یک اثر پست‌مدرن (پساساختارگرایانه) به دو مولفه‌ی اصلی طنزِ نو، شامل «آیرونی» و «گروتسک» چنگ می‌زند. آیرونی به معنای طنز تلخی که از رویه‌ی وارونه‌شدن حقیقت ذاتی در یک واقعیت متناقض‌نما پیش می‌آید، به جهل جعلی نزدیک است. نوع گفتمان آیرونی، ذهن مخاطب را دوگانه فرض می‌کند: یک بخش شامل کسانی است که می‌شنوند و درک نمی‌کنند و بخش دیگر افرادی که از هر دو سطح آگاه هستند و موضوع را درک می‌کنند:

سرتاسر دنیا، پسران تمام طرف‌های درگیر بر سر چیزی جان می‌دادند که به آن‌ها گفته شده بود وطن‌شان است [اما] به نظر نمی‌رسید برای کسی مهم باشد؛ دست‌کم برای خود این پسرانی که جان جوان خود را از کف می‌دادند.

برای گروتسک اما تقریبا می‌توانیم دیدی شبیه به آوردن ماهیت کاریکاتور از قامت نقش و نگار به کالبد واژه‌ها را متصور شویم و آن را طنز سیاهی، غلوشده، تحریف شده (در حوزه‌ی کاراکترها) و عجیب و غریب به حساب بیاوریم. در این راستا، هلر در داستان خود، بسیاری از بزرگان جنگ‌های جهانی را به تمسخر و استهزا می‌گیرد و کودن جلوه می‌دهد تا پس از آن بتواند در رویه‌ای غیرعادی، نقش مردم عادی -که نسبت به اعمال بزرگان بی‌تفاوتند- و جهل مرکب‌شان را هم‌طراز با جهل جنون‌آمیزِ بزرگان، در آثار مخرب جنگ، نمایان کند؛ چه‌این‌که از نظر قانون سرهنگ «تنها کسانی حق سوال پرسیدن دارن که هرگز چیزی نمی‌پرسن!» و این نپرسیدن عیب است، چراکه ندانستن به‌خودی خود، عیب نیست! برای چگونگی بسط این ماجرا (همان -ابتذال شرِ- بخش گذشته) به گفتگوی دو دوست (از مردم عادی) و در میانه‌ی جنگ توجه کنید:

یوساریان با خونسردی گفت: اونا می‌خوان منو بکشن.
کلوینگر فریاد زد: هیشکی نمی‌خواد تو رو بکشه…
یوساریان گفت: پس چرا به طرفم تیراندازی می‌کنن؟
کلوینگر گفت : اونا به همه تیراندازی می‌کنن. اونا می‌خوان همه رو بکشن!!!

ربات‌های زباله

همان‌‎طور که گفتیم، انسان‌های عادی در این کتاب، تبدیل به ماشین‌ یا ربات‌هایی شده‌اند که در سیلابِ ماشینیسمِ سرمایه‌داری، مانند قطعات یک خط تولید، ناچار به اطاعت بی‌چون و چرا هستند و چشم‌بسته به سوی مرگی بی‌هدف که شبیه به سطل زباله‌ی یک کارخانه است، رهسپار می‌شوند. خود هلر هم درجایی از کتاب می‌گوید: «انسانِ بی‌روح، زباله است.» هلر بازی خوبی هم با ارزش‌های سنتی جوامع دارد تا پوچی این مسیر را تغلیظ کند و ضمنا فضا را به سمت هجوآلودی حاصل از فضای خالی از هر عرفی تبدیل کند. جایی که حفظ نظام سرمایه‌داری و افرادی خاص، نسبت به بقای جان یک انسان عادی مقدم می‌شود، آیا یوساریان حق ندارد بگوید که:

الآن پنجاه یا شصت کشور در این جنگ هستند. مطمئناً همه‌ی این کشورها ارزش ندارند [که] آدم جانش را [برای آنان] فدا کند.

با چنین رویه‌ای است که سوررئالیسمِ اثر بر رئالیسم زیرین آن برتری می‌یابد و طنزی بکر خلق می‌شود. برای مثال اساسِ ماشینیسم کتاب، در خود اسم کتاب است؛ چه‌اینکه «قانون، فقط یک تبصره داشت. اما معلوم نیست چرا آن را تبصره‌ی ۲۲ شماره‌گذاری کرده بودند!!!» شما با ادبیات ضدجنگ آشنایی دارید؟ آیا این کتاب (یا کتاب دیگری در این حوزه) خوانده‌اید؟ از نظر خود نسبت به جنگ و دید مثبت یا منفی خود نسبت به آن برای ما بنویسید…

دسته بندی شده در: