در چنگ آن هیچی هستیم که بر ما حکم می‌راند، ما یک‌سره آگاه‌ایم به خاطر هیچ به دنیا آمده‌ایم، مؤمن به هیچ‌ایم، به خاطر یک هیچ است که استخوان خرد می‌کنیم، تا این که رفته‌رفته در هیچ حل می‌شویم.

در انتظار گودو به سادگی نمایشنامه‌ای درباره‌ی هیچ است. درباره‌ی روبرو شدن با هستیِ پوچ انسان. درباره‌ی خوش‌بینی درمان‌ناپذیرش، انتظار و ایمانش به یک وعده‌ی غایی، یک روز خوب، یک منجی، یک قهرمان برای سپری کردن یک روز از صبح تا شام. ما پیوسته در پی یک هدف و دلخوشی، هرچند بی معنی و پوچ، بر قطار روزها و لحظه‌ها سوار می‌شویم. ما پیوسته همچون ولادیمیر و استراگون در بیابانی برهوت با تنها یک درخت تکیده، در انتظار ایستاده‌ایم. اربابان و برده‌های بسیاری را می‌بینیم و سری به تاسف تکان می‌دهیم. اما از بردگی خود غافلیم. از طوق گرانی که زندگی بر گردنمان انداخته و این بازی که از آن پا پس نمی‌کشیم.

ساموئل بکت نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و شاعری است که در آثارش پوچی، طنز و تراژدی را درهم آمیخته است. بکت در خانواده‌ای مرفه و مذهبی (پروتستان) رشد یافت و تا اتمام تحصیلات دانشگاهی و شروع کارش به عنوان استاد در داستان و نمایشنامه‌هایش هنوز رگه‌های باور مذهبی در آثارش هویدا بود. پس از ترک قطعی محیط دانشگاه و مهاجرتش به پاریس، جدایی از مذهب را در آثارش منعکس می‌کند و با اجرای «در انتظار گودو» در سال ۱۹۵۳ تماشاگران با اعلان جنگ شوک‌آور علیه خدا و مذهب روبرو می‌شود. بکت در آثار دیگرش هم با طنز تندی به اصول کاتولیک‌ها برخورد می‌کند. (از ستم جنسی تا نمایش پوچی، هایده ترابی)

گفته می‌شود که بکت این تئاتر را در سال  1953 در زندان سن‌کوئنتین در کالیفرنیا به اجرا گذاشته است و زندانیان با داستان و شخصیت‌های آن به شکل عمیقی همزادپنداری کردند. این تئاتر گرچه در زمانه‌ی خود به علت نوگرایی و آوانگارد بودن زیاد مورد توجه قرار نگرفت اما در زمره‌ی مهم‌ترین آثار تئاتر قرن بیستم قرار دارد و از آثاری است که تا به امروز پیرامون آن بحث و مطالعات بسیاری انجام شده است. اما رمز این ماندگاری چیست؟ پروفسور جیمز نولسن دوست و زندگینامه‌نویس بکت معتقد است: «به نظر من پاسخ در ابهام نمایشنامه نهفته است. نمایشنامه بطور تلویحی به خیلی چیزها اشاره می‌کند، اما آشکارا چیزی را بیان نمی‌کند. مردم می‌توانند همان خوانشی را از نمایشنامه داشته باشند که خودشان دوست دارند.» در انتظار گودو  توسط نجف دریابندری (انتشارات نگاه) و علی اکبر علیزاد (نشر بیدگل) ترجمه و به چاپ رسیده است.

آشنایی با تئاتر بکت

در تعریف تئاتر بکت معمولا گفته می‌شود که تئاتر او تئاتر ابزورد، معناباخته و پوچ است. اما «جیمز رابرترس» در «بکت و تئاتر معنا باختگی» بیان می‌کند: در انتظار گودو فراخوانی پُرشور برای نوعی ایمان جدید، و از این نظر نمایشنامه‎ای بسیار دینی است. مشکلی که در این نمایشنامه مطرح می‎شود، یقیناً ماهیتی مابعدالطبیعی دارد. چاره‎ی دردِ این موجودات حزن‎زده (شخصیت‎های این نمایشنامه)، نه پیشرفت اقتصادی، سازگاری روانی و داروهایی که پزشکان تجویز می‎کنند، بلکه تعریفی جدید از انسان و رابطه‎ای جدید با عالَمِ هستی است. انسانی که تا به این حد محتاج معنویت است، یا تعریف‎های کهنه‎شده از انسان و خدا را تجدید خواهد کرد، یا این‎که به دنبال تعریف‎هایی جدید خواهد گشت.

اوژن یونسکو که خود یکی از مشهورترین و برجسته‎ترین نمایشنامه‎نویسان تئاتر معناباختگی است، در مقاله‎ای راجع به کافکا به همین نکته اشاره می‎کند و می‎نویسد: هنگامی که انسان از ریشه‎های دینی، لاهوتی و متعالیِ خود جدا شود، دیگر سرگردان می‎مانَد؛ همه‌ی اَعمالش عاری از مفهوم، معناباخته و بی‎ثمر می‎شوند. تعریف معروف دیگری نیز از معناباختگی که کامو آن را ارائه داده و در بحث‎های مربوط به این جنبش تئاتری مکرراً نقل قول شده است، ایضاً حکایت از آن دارد که معناباختگی وضعیتی حادث شده -و نه ذاتی- در زندگی است:

در کائناتی که ناگهان همه‎ی توهّمات و بارقه‎های امید ناپدید شده‎اند، انسان احساس غریبگی می‎کند. وضعیت او به وضعیت فردی تبعیدشده می‎مانَد که هیچ علاجی برای دردهایش وجود ندارد، زیرا از خاطراتش درباره‎ی موطنی از دست‎رفته محروم شده است و ایضاً امیدی هم به رسیدن به سرزمینی موعود ندارد. این جدایی بین انسان و زندگیِ او، بین بازیگر و زمان و مکانِ نمایش او، حقیقتاً احساس معناباختگی را به وجود می‎آورد.

بنابراین نوع تئاتر بکت را شاید بتوان یک «ضد تئاتر» نامید. تئاتر قرن بیستم فرانسه، متاثر از دو جنگ جهانی اول و دوم، دستخوش تحولاتی شد که بارزترین آن به کنار نهادن و دگرگون کردن اصول نمایشی مرسوم تا به آن زمان بود. ساموئل بکت نیز که بی شک از نام‌آوران و مبتکران عرصه تئاتر آوانگارد است، در جستجوی تئاتری با قالبی عریان و به دور از قراردادهای نمایشی و مقررات صحنه بود که همه و همه به تئاتر بکت ختم شد.

تئاتر بکت را می‌توان مقطع و سرآغاز شیوه نوینی در سبک نوشتاری، شخصیت‌پردازی و گره گشایی نهایی در نمایش به شمار آورد. تئاتر بکت که در زمره تئاتر فلسفی جای می‌گیرد، فلاکت و نگون بختی انسان گرفتار در دنیایی پوچ را نشان می‌دهد که با فروپاشی ارزش‌های دیرینه و امکان‌ناپذیر شدن هم‌کنشی معنادار بین انسان‌ها معنای زندگی در آن رنگ باخته است. بی‌گمان بکت- که یکی از پیام آوران انحطاط در عصر حاضر است- با زیرکی خاصی با بر ملاکردن روابط غیرانسانی و حیات معنا باخته آدمیان خود در جستجوی جامعه‌ای انسانی با شالوده‌های معنادار است. بکت سعی دارد مشکلات انسان معاصر را به تصویر بکشد؛ انسانی که می‌کوشد جایگاه خود را در این جهان پیدا و خود را با شرایط آن سازگار کند. این جستار فرصتی است تا بیش از پیش با جهان تئاتری بکت که سرشار از ایهام و مضامینی تکان‌دهنده است، آشنا شویم. (پژوهشی پیرامون دو نمایشنامه در انتظار گودو و پایان بازی، پرتوی ابوالقاسم، رهبری مروارید)

استیصال و انتظار بشر در نمایش‌نامه در انتظار گودو

ولادیمیر و استراگون دو دوست هستند که در بیابانی خشک و بی ‌آب و علف، در معیت یک درخت تکیده و تکه سنگی با یکدیگر به گفتگو می‌پردازند. محتوای گفتگوهایشان کسل‌کننده و گاه تکراری است، اما وابستگی عجیبی به یکدیگر دارند و در در انتظار فردی به نام گودو هستند که قرار است بیاید. آنها نمی‌دانند گودو کی می‌آید، برای چه می‌آید و آنها در چه روز و ساعتی قرار دارند، حتی نمی‌دانند که آیا دیروز هم همین جا و همین ساعت منتظر گودو بوده‌اند یا نه. ولادیمیر و استراگون آنچنان به یکدیگر وابسته هستند ک وقتی یکی از آن‌ها برای دقایقی چشمانش روی هم می‌رود دیگری از ترس تنهایی، او را بیدار می‌کند، و زمانی که  تصمیم به دار زدن خود با درختی که آنجاست می‌کنند چون فقط طناب برای یکی از آنها کافیست منصرف می‌شوند. ولادیمیر و استراگون ما هستیم با دلبستگی‌های عجیب و گاه خنده‌دار و از سر استیصال‌مان به یکدیگر، در بیابانی به نام زندگی وا‌نهاده‌ شده‌ایم و به یکدیگر چسبیده‌ایم تا از ترس تنهایی به خود نلرزیم. اما تنها این وابستگی برای متصل ماندن به زندگی کافی نیست. ما به طناب‌های دیگری برای آویختن به زندگی نیاز داریم. نه فقط به قول فروغ فرخزاد به وعده‌ی «کسی که می‌آید، و مثل هیچکس نیست».

نجات‌دهنده در گور خفته است

وعده‌ی آمدن یک ناجی، که در اغلب ادیان وجود دارد تنها منحصر به دین‌داران نیست. در زندگی روزانه نیز افراد برای تحمل‌پذیر کردن زندگی و هجوم بی‌وقفه‌ی پوچی دست به ساختن منجیان بسیاری می‌زنند. این منجیان می‌توانند در سطح اجتماعی، سیاسی، زندگی شخصی و اهداف و… باشند. گویی ما تا زمانی که زنده‌ایم ناگزیر از این انتظاریم، انتظاری که سال‌ها و ماه‌ها به طول می‌انجامد. ولادیمیر و استراگون نیز انگار در یک روز گیر افتاده‌اند در یک دور تسلسل و تکرار، در روزی که پایان نمی‌رسد. و سعی دارند با مکالمات بیهوده و نامفهوم از ترس‌شان بکاهند، مثل وقتی برای وقت‌کشی شروع به گفتن حرف‌هایی می‌کنیم تا زمان بگذرد و بر ترس و انتظارمان غلبه کنیم. چرا که سکوت یادآور دشت برهوتی است که روبرویمان گسترده. و مغاکی که پیش رویمان دهان گشوده است.

در انتظار گودو و اسارت نامرئی

در حین نمایش یک ارباب و برده نیز از مقابل ولادیمیر و استراگون می‌گذرند که ارباب، برده را شلاق می‌زند و دفعه‌ی بعدی که عبور می‌کنند ارباب کور و برده لال شده‌ است. برای حضور این دو فرد تفاسیر متفاوتی نوشته شده است اما اغلب رابطه‌ی آن‌ها را به رابطه‌ی گودو و ولادیمیر و استراگون تشبیه کرده‌اند. به عبارتی ولادیمیر و استارگون را در بند انتظاری دانسته‌اند که گودو برایشان رقم زده است، بی آنکه به شکل فیزیکی شلاقی در کار باشد اما آنان را در عذاب انتظار و تعلیق و سردرگمی به حال خود رها کرده است، و تنها در پایان هر روز پسرکی وعده‌ی آمدنش را به روز بعد موکول می‌کند. شاید در تفسیری دیگر بتوان گفت ما برای خود بت‌های کوچکی می‌سازیم و اسیر عاداتی می‌شویم که پس از مدتی برای ما مانند اربابی عمل می‌کنند که در حال شلاق زدن ماست، اما برای گذران زندگی از تن دادن به این بردگی ناگزیریم.

بکت شاید ناخواسته استعاره‌ای از آزادی و رهایی انسان را در خلال سخن از این پوچی بیان می‌کند. آزادی که تجربه‌ای غریب و گاه دست نیافتنی است اما در گرو آن است که بپذیریم خود تنها ناجی خود هستیم و از پرستش بت‌ها و انتظار برای ناجیان و وابستگی به دوستان از ترس تنهایی در بیایان دست برداریم. اما به راستی این تجربه‌ای امکان‌پذیر و قابل دسترسی است؟ بکت گرچه با پوچی جهان مواجه می‌شود و آن را بی محابا در صورت خواننده می‌کوبد اما خود می‌گوید:

آنگاه که خسته شدی، آنگاه که از پای درآمدی، مهم نیست، باز مقاومت کن، باز بجنگ و شکست بخور، این‌بار شکست بهتری خواهی خورد.

پس در نظرش مواجهه با پوچی در گرو دست کشیدن از زندگی و کار نیست. بلکه شکست خوردن و سقوط کردن با علم به این پوچی است.بیایید بندهای اسارت را کمی باز کنیم، سقوط را برای صعود، و شکست را برای پیروزی تجربه کنیم. یا شاید لازم است در معنای شکست و پیروزی تجدید نظر کنیم.

دسته بندی شده در: