برخی از جوایز ادبی بین‌المللی هستند و به هر کتابی که به شیوه‌ای منحصربه‌فرد بدرخشد، اهدا می‌شود. برای مثال می‌توان به جایزه‌ی ادبی نوبل، من بوکر، پولیتزر و… اشاره کرد. اما هر کشور، به نوبه‌ی خودش جایزه‌ای ملی در حوزه‌ی ادبیات در نظر گرفته که به آثار ادبی برگزیده تعلق می‌گیرد. در کشور ما، یکی از مهم‌ترین و معروف‌ترین جوایز ادبی، جایزه‌ی ادبی جلال آل احمد است که به یاد همین نویسنده‌ی بزرگ راه‌اندازی شده است. این جایزه، هر سال به چند اثر برگزیده‌ی داستانی تعلق می‌گیرد و در این مقاله قصد ما، بررسی سه رمانی است که اخیرا جایزه‌ی ادبی جلال را از آن خود کرده‌اند. این سه رمان «دختر لوتی»، «لم یزرع» و «ملکان عذاب» نام دارند. در ادامه با ما همراه باشید تا با داستان این سه رمان و محتوای بکر آن‌ها که منجر به انتخابشان شد، پی ببرید.

ملکان عذاب

ملکان عذاب

ناشر : نیماژ
قیمت : ۲۱۶,۰۰۰۲۴۰,۰۰۰ تومان

ملکان عذاب، نوشته‌ی ابو تراب خسروی

با یک داستان غیر خطی و متوالی طرف هستیم. داستانی از سه شخصیت مختلف که به یک نسل مربوط هستند و ماجراهای متفاوتی را تجربه می‌کنند. ابوتراب خسروی، نویسنده‌ی برجسته و خوش‌قلمی که داستان‌هایش را قلمی سنگین می‌نویسد، این بار به مخاطب آسان گرفته و با قلمی ساده‌تر و عامه‌پسندانه‌تر، ماجراهای سه مرد از یک خانواده را بیان می‌کند. ماجرای داستان، از شیخ احمد سفلی شروع می‌شود. مردی نظامی و ظالم که همیشه با قشون و لشگر مخصوص به خود به روستاهای مختلف سر می‌زند و هر بار برای مدتی که در آن روستا اقامت دارد، زنی را به اجبار به عقد خود در می‌آورد. یک بار هم که دختری به نام قیصو را بزور به عقد خود درمی‌آورد، به نوعی او را در همان شب حامله کرده و بعد رهایش می‌کند.

دختر، پسری به نام زکریا به دنیا می‌آورد و به خاطر وضعیتی که دارد، با خان‌ها ازدواج می‌کند. اوضاع زمانی وحشتناک‌تر می‌شود که با مرگ هر خان، زن باید با خان بعدی ازدواج کند. زکریا هم تمام مدت در کنار مادرش قرار دارد و ظلم‌هایی که به او وارد می‌شود را به چشم می‌بیند. داستان بعدی ماجرای زکریا را روایت می‌کند. زکریا که بزرگ شده و در دانشگاه، وکالت خوانده، پی پدرش را می‌گیرد. او متوجه می‌شود که پدرش توبه کرده و از گناهانش پشیمان است. زمانی هم که او را می‌بیند، کنارش می‌ماند. ولی بعدها با حقایق بدتری هم مواجه می‌شود که او را آزرده‌خاطر می‌سازد. در خلال این وقایع، به وقایع سیاسی ایران از جمله کودتای سال ۱۳۳۲ نیز اشاره می‌شود و مشکلاتی که وضعیت سیاسی و اجتماعی برای اهداف و کار و بار زکریای ادبیاتی پدید می‌آورد، مطرح می‌گردد.

در آخر، ماجرا از زبان پسر زکریا بیان می‌شود. پسری که از ماجراهای پدر و پدربزرگش خبر دارد و حالا عاشق دختری شده که قصد ماندن در ایران را ندارد. دختر در کمال تاسف، ایران را ترک کرده و به کشوری دیگر می‌رود. اما زمانی که بازمی‌گردد، خاطره‌بازی‌ها نیز شروع می‌شوند. دلایل زیادی وجود دارد که این کتاب به عنوان یکی از آثار برگزیده‌ی جلال آل احمد انتخاب شود، از بازی‌های زبانی و ساختاری قلم ابو تراب خسروی گرفته تا نکات روانشناختی که در دل ماجرا خوابیده است. رفتار هر یک از کاراکترها، تصمیمات آن‌ها و حتی مشکلات روان‌پریشانه‌ای که هر یک به آن مبتلا هستند نیز بهانه‌ی خوبی بر سواد بالای نویسنده و ارزشمند بودن این کتاب خواهد بود. در ادامه، بخشی از این کتاب را با قلم خسروی خواهید خواند.

یک بار می‌دود و می‌رود بالا سرش می‌پرسد: «ها، قیصو! الهی خاله‌ات قربانت شود، چه خیرت هست؟» و قیصو گفته بود: «بوی غذا که به مشامم می‌رسد، دل و روده‌ام می‌خواهد از حلقم بریزد بیرون!» و شست خاله‌ی مادر خبردار می‌شود که ای دل غافل، گویا با آنکه قیصو سیزده چهارده سال بیشتر نداشته چنین فکر‌هایی می‌کرده که می‌رفته جاهای خلوت، جایی که هیچ تنابنده‌ای صدایش را نشنود، مثلا زیر درخت‌های گز توی صحرای خاتون‌آباد یا یکی از اتاق‌های بی‌سکنه‌ی کاروانسرا، و زار می‌زده است. آن‌قدر زار می‌زده که وقتی برمی‌گشته، انگار چشم‌هایش می‌خواسته‌اند بزنند بیرون.

دختر لوتی، شهریار عباسی

هشت سال جنگ تحمیلی آثار زیادی روی ذهن ایرانی‌ها برجای گذاشت. برخی در این جنگ پی هویت خودشان بودند، برخی دیگر آنقدر احساس پوچی کردند که مثل بازمانده‌های جنگ‌های جهانی، دادائیست شده و هیچ‌انگاری کردند. رمان «دختر لوتی»، نوشته‌ی شهریار عباسی، یکی از داستان‌هایی است که وضعیت جوانی در بحبوحه‌ی جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند. ماجرا راجع به «هدایتی» پسر جوانی است که برای فرار از سربازی «و به دنبال آن، جنگیدن»، تصمیم می‌گیرد از تهران به پلدختر برود و در دبیرستان،‌ فیزیک درس بدهد. در پلدختر، او همسایه‌ی لوتی‌ها می‌شود. کسانی که به خاطر آوازخواندن و سایر فرهنگ‌های کولی و بومی، طرد و کنار گذاشته‌ شده‌اند. طبیعتا با وجود هشدارهای معاون مدرسه‌ای که هدایتی در آن تدریس می‌کند، پای او به خانه‌ی لوتی‌ها باز می‌شود. سپس یک دل نه صد دل عاشق دختر آن‌ها می‌شود. دختری که در مدرسه، شاگرد اوست. هدایتی پی این عشق جان‌سوز و سایر ماجراهایی که طی بمباران پلدختر و… تجربه می‌کند، علاوه بر اینکه برای عشق خود دربه‌دری می‌کشد، دنبال پیدا کردن هویت خودش هم می‌گردد.

دختر لوتی

دختر لوتی

نویسنده : شهریار عباسی
ناشر : مروارید
قیمت : ۲۲,۵۰۰۲۵,۰۰۰ تومان

برخی می‌گویند که این رمان می‌خواهد به اثرات مثبت جنگ و نحوه‌ی بیدار شدن غیرت ایرانیان برای حفظ وطن خود اشاره کند، برخی دیگر می‌گویند که این رمان، یکی از همان قربانی‌های ایدئولوژی است که خواسته یا ناخواسته کودک‌همسری و ستایش «جنگ» که فاجعه‌ای دوسر ضرر و زیان است را ستایش می‌کند. به هر حال، این رمان، با قلم جذاب شهریار عباسی، یکی از رمان‌هایی است که در سال ۱۳۹۶، در کنار «ملکان عذاب» و «لم یزرع» برنده‌ی جایزه‌ی جلال شد. در ادامه،‌ بخشی از این رمان را با قلم عباسی خواهیم خواند.

بین جمعیت پیش می‌رفتم و وقتی روی پل رسیدم، جسدی وسط پل افتاده بود. چادر رویش کشیده بودند. دست و پایم می‌لرزید. پاهایم سنگین شده بود و نمی‌توانستم پیش بروم. دست در جیب شلوارم کردم. نمی‌خواستم کسی لرزش دست‌هایم را ببیند. همان‌جا بالای جسد ایستادم. کسی چادرش را کنار زد. ترکش یک طرف سرش را برده بود و می‌شد مغز و گوش میانی‌اش را دید. یاد ماکت سر انسان افتادم که مغز و گوش میانی را نشان می‌داد، ولی آن‌چه می‌دیدم، ماکت نبود. جسد زنی بود که همیشه روی پل گدایی می‌کرد. یک طرف سرش و نیمی از موهای ژولیده‌اش باقی بود. خونش از جایی که همیشه می‌نشست تا وسط پل مثل خی قرمز کشیده شده بود. حدس زدم وقتی ترکش به سرش خورده، مثل مرغ سرکنده‌ای چرخ خورده و آمده و افتاده وسط پل. تا آن زمان چنان صحنه‌ای ندیده بودم. از نگاه کردن پشیمان شدم، ولی نمی‌توانستم چشم بردارم. اختیار چشم‌هایم را نداشتم. به سختی آب‌دهانم را فرو بردم. گلویم خشک شده بود و خش برداشت. گویی جسم تیزی فرو برده‌ام. کسی که چادر را کنار زده بود، چادر را دوباره روی جسد کشید و زیر لب گفت: استغفرالله!

لم یزرع، نوشته‌ی محمدرضا بایرامی

ما همیشه دوست داریم از جانب خودمان به قضیه نگاه کنیم. انگار ضرب‌المثل «کلاهت رو قاضی کن» برای خودمان تعریف نشده است. اگر باور ندارید، به هشت سال جنگ تحمیلی عراق و ایران فکر کنید و احساساتتان راجع به سربازان عراقی را زیر این یادداشت بنویسید! در واقع، هیچ‌کس دوست ندارد به حس و حال و اوضاع روحی سربازهای عراقی فکر کند. هیچ‌کس تمایل ندارد این حقیقت را بپذیرد که جنگ،‌ فقط به یک کشور صدمه نمی‌زند. همانطور که در جنگ جهانی دوم، متفقین و متحدین و ایران بی‌طرف و بیچاره حسابی آسیب دیدند، در جنگ ایران و عراق، هر دو کشور به تلفاتی دچار شدند و این تلفات، خود را روی سربازها به خوبی نشان داد.

ماجرای رمان «لم یزرع» از زبان یک سرباز عراقی بیان می‌شود. سربازی به نام سمعدون که داستان را از دیدگاه خودش بیان می‌کند و با مظلومیت، از فشاری که عراق و صدام برای شرکت آن‌ها در جنگ وارد می‌کرد، سخن می‌گوید. او حین ماجراهایی که تجربه می‌کند، عاشق دختری از اهل سنت می‌شود، در حالی که خودش شیعه است. پس به خاطر آداب و رسوم و سختگیری بیش‌ازحد خانواده‌ها، نمی‌تواند به عشقش برسد. او در عوض تصمیم می‌گیرد برای اینکه آرام بگیرد (یا شاید هم بمیرد)، به منطقی جنگی برود. اما موضوع اصلی این داستان، صرفا جنگ ایران و عراق نیست. بلکه کشتار و ترور عده‌ی زیادی از شیعیان در منطقه‌ی دجیل توسط صدام است.

لم یزرع

لم یزرع

ناشر : کتاب نیستان
قیمت : ۱۶۲,۰۰۰۱۸۰,۰۰۰ تومان

این داستان، با قلم منحصر به فرد محمدرضا بایرامی مزین شده و توجه عده‌ی زیادی از منتقدان را به خود جلب کرده است. عده‌ی زیادی از آن‌ها، این کتاب را متفاوت و جذاب پنداشتند و آن‌قدر به آن بها دادند که جایزه‌ی ادبی جلال آل احمد را از آن خود کرد. برخی دیگر، معتقد بودند که این کتاب، یکی از ضد جنگ‌ترین کتاب‌های نوشته شده در تاریخ ایران پس از انقلاب اسلامی است. جالب اینجاست که کسی که از عبارت هیتلردوستانه‌ی «ضدجنگ!» استفاده کرده، خودش نمی‌دانسته که «ضد جنگ» بودن یک رمان، دقیقا دلیلی بر فوق‌العاده بودن آن است! در ادامه بخشی از این رمان جذاب را خواهیم خواند.

بد شانسی که شاخ و دم نمی‌خواهد. همین که آسمان این طوری سوراخ بشود و سه شب یک بند برف روی برف ببارد، نشان می‌دهد که باید تف کرد به این شانس. اگر توی مرگ یکی باران ببارد، می‌شود معنی‌ای بر آن بار کرد. می‌توان گفت آسمان هم غمگین بود و می‌گریست. می‌توان همه چیز را رمانتیک و پرسوز و گداز دید، اگر توی مرگ یکی توفان در بگیرد و یا باد بوزد، می‌توان گفت… ؛ اما توی برف و سرما حتی احساسات هم یخ می‌زند و شاید تنها کاری که می‌شود کرد، لرزیدن باشد. لرزیدن و ترسیدن! همین و همین!»

دسته بندی شده در: