امکان ندارد که اسم آلیس در سرزمین عجایب را نشنیده باشید! یک داستان پیچیده و عجیب که بعد از نوشتنش، تمام مسیر داستان‌های فانتزی تغییر کرد و نویسندگان زیادی از ایده‌‌ی آن، برای پرورش قصه‌ای جدید الهام گرفتند. این کتاب با عنوان کامل «ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب» در اصل یک داستان کودکانه است، اما این کتاب در ردیف آثار ادبی که برای بزرگ‌سالان پیشنهاد می‌شود نیز، قرار می‌گیرد. این داستان آن‌قدر تاثیرگذار بود که نزدیک به یک قرن و نیم بعد، تیم برتونِ خلاق و هنرمند، با همکاری شرکت دیزنی یک فیلم اقتباسی از این کتاب را در سال ۲۰۱۰ ساخت و یک قسمت دیگر را هم در دنباله‌ی آن، با اقتباس از کتاب دیگرِ لوییس کارول «آن‌سوی آینه»، تولید کرد. فیلم آلیس، قطعاً با تصویرسازی‌های فانتزی تیم برتون و بازی جانی دپ، حداقل از نظر بصری جذابیت زیادی دارد؛ اما وقتی کتاب آلیس را خواندم، نظرم کلاً عوض شد! کتاب آلیس در سرزمین عجایب در سال ۱۸۶۵ منتشر شد و البته از سال ۱۹۰۳ تا ۲۰۱۶، چهارده نسخه‌ی مختلف فیلم اقتباسی از این کتاب ساخته شد. وقتی کتاب را شروع کردم، با خودم گفتم که قرار است یک داستان فوق‌العاده‌ی تاریخ‌ساز بخوانم که هر لحظه‌اش پر از هیجان و غافل‌گیری‌ست؛ همین‌طور هم بود، اما نه از جهت مثبتش!

هرچه در داستان جلوتر رفتم، همه‌چیز بیهوده‌تر شد و ارتباط‌ها با یکدیگر کم‌رنگ‌تر. بعد هم که تمام شد با ناامیدی کتاب را گذاشتم کنار و یک‌بار دیگر به تمام تشویق و تحسین‌هایی که از بعضی کتاب‌ها و فیلم‌ها می‌شود، شک کردم! اما وقتی سراغ مطالعه‌ی بیشتر درباره‌ی این اثر ادبی رفتم، فهمیدم که کلید شهرت و محبوبیت آلیس در ایده‌ی داستان است، و نه در خودِ داستان. لوییس کارول در کودکی شنوایی یکی از گوش‌هایش را از دست می‌دهد و به لکنت زبان هم دچار می‌شود که تا آخر عمر با او همراه بوده. جالب این‌‌جاست که کارول اصلاً نویسنده نبوده! او سال‌های سال در یکی از کالج‌های معتبر بریتانیا به عنوان استاد ریاضیات تدریس می‌کرده و درکنارش، عکاس و کشیش هم بوده! بعد به مقالاتی برخوردم که چرایی اهمیت بی‌سابقه‌ی داستان‌‌های لوییس کارول را توضیح می‌داد. شاید خود نویسنده زمانی که این را می‌نوشته، هیچ ایده‌ای نسبت به آینده‌ نداشته، اما ایده‌پردازی‌هایی که در داستان دارد، زمینه‌ی وسیع و تازه‌ای را برای علمی ایجاد کرد که هنوز به‌وجود نیامده بود؛ روان‌کاوی!

آلیس در سرزمین عجایب

آلیس در سرزمین عجایب

ناشر : نگاه
قیمت : ۸۵,۵۰۰۹۵,۰۰۰ تومان

فروید و یونگ، در هزارتوی کارول

حالا که حرف روان‌کاوی شد، لازم است حداقل بخشی از مطلب را به پدران این علم اختصاص دهیم: زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ. زمانی که آلیس در سرزمین عجایب نوشته شد، فروید هنوز یک بچه بود و یونگ هنوز به دنیا نیامده بود! این‌جا بود که فهمیدم این کتاب چرا مهم است. آلیس در سرزمین عجایب وقایع و تجربیاتی را روایت می‌کند که شاید فهمیدنش برایمان سخت باشد و آن را بیشتر مجموعه‌ای از اتفاقات عجیب و بی‌ربط ببینیم. اما وقتی بدانیم در روان‌شناسی امروز سندرومی به نام «سندروم آلیس در سرزمین عجایب» وجود دارد، نظرمان تغییر خواهد کرد! این اختلال در بین درصد بسیار کمی از بیماران دیده می‌شود؛ اما ویژگی‌های نادری را برای بیمار به همراه دارد. افرادی که به این سندروم دچار هستند، در اغلب مواقع دچار انحراف در دیدن اشیا، ناتوانی از تشخیص اندازه‌ی واقعی و اختلال در درک زمان می‌شوند. ویژگی دیگری نیز در این بیماری شایع است که در داستان هم آن را می‌بینیم؛ توهم تغییر اندازه‌ی بدن. داستان آلیس در سرزمین عجایب از جایی شروع می‌شود که لب رودخانه با خواهرش نشسته و روی پای خواهرش دراز کشیده؛ در انتها نیز وقتی که سربازها به او حمله می‌کنند، آلیس کشته می‌شود و در دنیای واقعی از خواب می‌پرد. نویسنده داستانش را در دنیایی فراواقعی روایت می‌کند و تجربیات عجیب و غیرمنطقی آلیس، استعاره‌ای‌ست از زندگی و عجایبی که با خودش به همراه می‌آورد؛ و بیدار شدن او در دنیای واقعی، رنگ و بویی فلسفی به این داستان فانتزی می‌دهد.

حالا بیایید خلاصه‌ای از ایده‌ها و عقاید فروید و یونگ را باهم بررسی کنیم. زیگموند فروید عقیده داشت که ناخودآگاه ما، منشأ تمام تاریکی‌ها و ترس‌هاست؛ فضایی که مثل یک انباری مخفی تمام عواطف سرکوب‌شده و عقده‌ها را در خود نگه داشته و بدون این‌که شخص از فعالیت آن‌ها آگاه باشد، روی افکار و احساسات و رفتارهای او تاثیر مستقیم می‌گذارد. او که بنیان‌گذار روان‌درمانی بود، به عنوان اولین کسی که صحبت با بیمار را در دستور درمان قرار می‌داد، عقیده داشت خاطرات و محرک‌هایی که از دوران کودکی در شخص می‌ماند، در قالب ناخودآگاه به حیات خود ادامه می‌دهد. فروید با این نظریات، و درواقع با دیدگاهی ماتریالیستی، تکانه‌های جنسی و خشم را نتیجه‌ی این سرکوب‌ها می‌دانست. کارل گوستاو یونگ، که شاگرد فروید بود و نظریات او را اساس تحقیقاتش قرار می‌داد، از سمت دیگر شناخت و مطالعه‌ی گسترده‌ای درباره‌ی مذاهب و فرقه‌های باستانی داشت. سنت‌ها و افسانه‌هایی که از گذشته‌های خیلی دور و ناشناخته در ناخودآگاه همه‌ی ما انسان‌ها وجود دارد، و تصویری مشترک از مفاهیم را در ذهن ما شکل می‌دهد. با این حال هر شخص، همان‌گونه که فردیت و «ego»ی خودش را دارد، از ناخودآگاه فردی منحصربه‌فردی نیز برخوردار است. به این ترتیب یونگ تصمیم گرفت که ایده‌های فروید را کامل کند و نتیجه‌ی آن شد مفهومی به نام ناخودآگاه جمعی یا همان کهن‌الگوها. به عقیده‌‎ی یونگ کهن‌الگوها مفاهیمی گسترده‌اند که به برخلاف ناخودآگاه شخصی به تجربه‌های شخصی وابسته نیستند. ناخودآگاه شخصی از تجربیات خود فرد نشات می‌گیرند و پس از پاک شدن از حافظه‌، ناآگاهانه در ذهنیت و رفتار ما اثر می‌گذارند. اما ناخودآگاه جمعی یا همان الگو، تصویری‌ست که اصولاً ارتباطی به تجربیات شخص ندارد و به وراثت برمی‌گردد.

لمس واقعیت مجازی

اوه عزیزم! امروز چقدر همه‌چیز عجیب است! درحالی که دیروز همه‌چیز عادی پیش می‌رفت. کنجکاوم که آیا دیشب تغییر کردم؟ بگذار فکر کنم: صبح که بیدار شدم همین‌طوری بودم؟ تقریباً فکر می‌کنم که یادم است کمی احساس متفاوتی داشتم. ولی اگر من همان نیستم، سوال بعدی این است که، من در این دنیا چه کسی هستم؟ آه! معمای بزرگ این است!

این جمله‌ی معروفی‌ست که آلیس قبل از ورود به سرزمین عجایب با خودش زمزمه می‌کند. این‌جا جایی‌ست که برایش برای اولین بار یک سوال فلسفی پیش می‌آید: من چه کسی هستم و این‌جا کجاست؟ نویسنده از تغییر سایز فیزیکی آلیس به عنوان استعاره‌ای برای رشد و بلوغ او استفاده می‌کند و همزمان، سوال‌های او هم شکل می‌گیرد. از سمت دیگر این تغییر اندازه‌ها تمثیلی از تغییر کردن همیشگی آلیس نیز هست؛ این‌که دوران ناآگاهی کودکی دیگر به سر آمده و او حالا باید برای پیدا کردن جواب سوال‌هایش، خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. از این‌جاست که او تلاش می‌کند دنیای فانتزی را بشناسد و خودش را با آن وفق بدهد؛ البته که در ادامه متوجه می‌‎شود قرار نیست چنین اتفاقی بیفتد. یکی از مفاهیمی که در داستان آلیس وجود دارد و آن را به ذهنیت واقعی ما و مفهوم آگاهی نزدیک می‌کند، لمس واقعیت است؛ هرچند که این واقعیت مجازی باشد. ما وقتی که خوابیم و رویا می‌بینیم، خوب و بدِ آن را همان‌طور که هست تجربه می‌کنیم؛ البته که وقتی بیدار می‌شویم نمی‌توانیم آن را به یاد بیاوریم و جنس واقعیت آن را درک کنیم، چون این اتفاق درست مثل این است که بخواهیم در خواب، واقعیت دنیای خودمان را به یاد بیاوریم!

این‌که می‌گوییم داستان آلیس در عین پیچیدگی، اهمیت بالایی در ادبیات داستانی دارد، به دلیل استفاده‌ی درست و به‌جا از استعاره‌هاست. نویسندگان برتر دنیا، در هر سبک و ژانر و مکتبی که می‌نویسند، همیشه از جایی به بعد به ساختار و فُرم ثابتی می‌رسند که فرمول و شاخصه‌ی اصلی نوشته‌هایشان است. البته این فرمول طبیعتاً هیچ‌وقت به حد کمال نمی‌رسد و همیشه به کامل‌تر شدن میل می‌کند. به نظر من فقط در این حالت است که می‌توانیم یک نویسنده را تاثیرگذار و بزرگ بدانیم و آثارش را بررسی کنیم؛ چون این آثار بهترین نمونه در خلق هنری هستند و می‌توانند شمّه‌هایی از اگاهی برتر را به خواننده منتقل کنند. البته که این اصل نه فقط در ادبیات، بلکه یک اصل عمومی‌ست که به قول یکی از دوستانم اثر انگشت نویسنده است، نه امضای کارش! چون امضا به مثابه‌ی یک نشانه‌ی آگاهانه و خودساخته شناخته می‌‎شود، اما اثر انگشت برای نماد یک هویّت منحصربه‌فرد که قابل جعل نیست، تمثیل درست‌تری‌ست. من فکر می‌کنم این فرمول هرچه کامل‌تر باشد، یعنی نویسنده توانسته ناآگاهی را به آگاهی تبدیل کند؛ یا بهتر بگویم، دریچه‌ی گسترده‌تری را از خودآگاه به ناخودآگاهش باز کند و طبق همان کهن‌الگوها عمل کند و به خلق هنری بپردازد. بنابراین در قلب آفرینش یک اثر هنری مثل آلیس، و در مجموعه‌ای متحد از عناصر که ساختار آن را می‌سازد، باز به مضمون و محتوای داستان برمی‌خوریم؛ و این یعنی همان آفرینش هنری که از آن حرف می‌زدیم!

خودآگاهیِ ناخودآگاه

لوییس کارول در خلق این داستان پیچیده و نمادین، از تکنیک‌ها و عناصر و شاعرانگی‌های زیادی بهره گرفته است. در بخش‌های مختلف داستان می‌توانیم از جملات و رفتارهای آلیس، سوال‌هایی که برایش پیش می‌آید و تلاش‌های ناموفقی که برای درک دنیای پیرامونش دارد، معنایی به‌خصوص اما یکپارچه و درهم‌تنیده را استخراج کنیم. یکی از همین تکنیک‌ها که بازهم نبوغ لوییس کارول را می‌رساند، استفاده از بازی‌های زبانی و آشفتگی کلامی‌ست. این یک داستان شاعرانه است و برای فهم هرچه‌بیشتر آن، باید به فضای ذهنی یک شاعر نزدیک‌تر شویم. شاید برایتان سوال شده باشد که وقتی می‌گویند یک نفر طبع شاعرانه دارد یعنی چه؟! یعنی یک بخش اضافی در مغزش دارد که آن را تولید می‌کند و وقتی هورمون مشخصی ترشح می‌شود، احساس می‌کند که درحال دریافت کشف شاعرانه است؟! شاید! اما هرچه هست، شعر در ظاهر و باطن با کلمات ارتباط دارد؛ پس چه بخواهیم یک غزل بگوییم و چه بخواهیم یک داستان را به شکلی شاعرانه خلق کنیم، باید بفهمیم که ذهن یک شاعر، چطور «واژه‌ها» را به‌هم ارتباط می‌دهد.

من زبان‌شناس نیستم! پس اگر بخواهم به بیان ساده بگویم، یک شاعر ارتباطی غیرمنطقی را بین کلمه‌ها می‌بیند که دیگران «نگاهش نمی‌کنند، نه این‌که نتوانند ببینند». شاعرها تلاش می‌کنند که از شکل و ظاهر و ساختار کلمه‌‌ها شباهت‌هایی را ببینند، و به‌جای ارتباط منطقی و معنایی دو کلمه، از این شباهت ساختاری یک استدلال شاعرانه بسازند. این بیت را از شاعر فارسی‌زبان بخوانیم تا ببینیم لوییس کارول چطور با زبان انگلیسی، یک داستان را شاعرانه می‌نویسد:

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

این بیت یکی از بهترین مثال‌‌ها برای آموزش آرایه‌های ادبی‌ست؛ مهم‌ترین شاخصه‌ی آن هم استفاده از بازی‌های زبانی‌ست. در این بیت می‌بینیم که منوچهری چگونه از شباهت ظاهری واژه‌ها بهره می‌برد تا معنایی را که می‌خواهد بسازد. حالا وقتی سراغ آلیس می‌رویم، لوییس کارول در بخش‌های متعددی از داستان، از بازی‌ها زبانی استفاده کرده است. این ارتباط غیرمنطقی کلمه‌ها استعاره‌ای از این است که قوانین سرزمین عجایب، چطور با ادراک و منطق آلیس در تضاد است. او تلاش می‌کند تا با افرادی که در این دنیا زندگی می‌کنند ارتباط برقرار کند، اما هر حرفی که می‌زند آن‌ها نه با منطق معنی‌ها، بلکه بر اساس شباهت ظاهری کلمات به او پاسخ می‌دهند. به این ترتیب بُعد دیگری به داستان اضافه می‌شود که بار فلسفی و روان‌شناختی آن را بالا می‌برد؛ این‌که مهم نیست آلیس چقدر تلاش کند، به‌هرحال طبیعت او با این دنیا در تضاد است و نمی‌تواند تناقض‌هایی که می‌بیند را با چیزی که در درونش حس می‌کند، برطرف کند. برای مطالعه‌ی بیشتر درباره‌ی کارکردهای شاعرانه و مثال‌هایی بیشتری برای شفاف‌تر شدن این مفهوم، می‌توانید به مطلب «آشنایی غزل پست مدرن» در مجله‌ی کتابچی مراجعه کنید. تنها چیزی که باعث شد من از خواندن این کتاب زده شوم، خواندن نسخه‌ای با ترجمه‌ی ناملموسِ حسین شهابی بود؛ البته این یک نظر شخصی‌ست و شاید این ترجمه با اصول ترجمه مطابقت داشته باشد.

دسته بندی شده در: